رباعیات ظهیر فاریابی
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت یار آمد و می در قدح یاران ریخت زلفش به تلطف آب عطاران برد چشمش به کرشمه…
خسرو چو به خرمی قدح بر دارد
خسرو چو به خرمی قدح بر دارد وز ابر بیان در معانی بارد از رحمت او چه کم شود گر گه گاه این گمشده را…
دی چشم تو را سحر مطلق می زد
دی چشم تو را سحر مطلق می زد مگر تو ره گنبد ارزق می زد تا داشتی آفتاب در سایه زلف حان بر صفت ذره…
گرچه همه جهد بندگی بنمایم
گرچه همه جهد بندگی بنمایم از عشق تو پیش کس زبان نگشایم هم بر سر آب آید این قصه چو من با آب دو چشم…
هر حلقه زلفت زفن یکدیگر
هر حلقه زلفت زفن یکدیگر هستند نهان در شکن یکدیگر از بهر ربودن دل و غارت جان کردند زبان در دهن یکدیگر
از جور تو حال ارچه تبه می دارم
از جور تو حال ارچه تبه می دارم هم لطف تو را گوش به ره می دارم در پرده به رسم دوستان می سوزم وین…
ای روی تو از لطافت آیینه روح
ای روی تو از لطافت آیینه روح خواهم که قدح های خیالت به صبوح در دیده کشم ولی ز خار مژه ام ترسم که شود…
با گل گفتم چو سوی گلزار آیم
با گل گفتم چو سوی گلزار آیم از عهد بد تو سست گردد رایم گل سوی تو بنگرید دزدیده بگفت: بد عهدتر از خودت کسی…
چو شمع تنم ز دل به جان می آید
چو شمع تنم ز دل به جان می آید جانم به لب از تاب زبان می آید زین آتش دل خوشم چنان می آید کز…
رخساره نازنینت ای سرو سهی
رخساره نازنینت ای سرو سهی هم نام سعادت است و هم روز بهی پهلو که کند ازو چو زلف تو بهی؟ کورا نه چو خال…
گر یار بداندی کِم اندر دل چیست
گر یار بداندی کِم اندر دل چیست یا گفت بیارمی که دلدارم کیست بودی که به درد دل نبایستی مرد بودی که به کام دل…
هر گز نفسی حکایت از تو نکنم
هر گز نفسی حکایت از تو نکنم کازادی بی نهایت او تو نکنم از دل نکنم شکایتی کز تو کنم از دل کنم آن شکایت…
اندر هوس تو صرف شد عمر دراز
اندر هوس تو صرف شد عمر دراز در عشق تو کس نباشدم محرم راز خود را ز تو در دلم بجایی است که من گر…
ای زلف توام در تب و تاب افکنده
ای زلف توام در تب و تاب افکنده بر بخت بدم چشم تو خواب افکنده در دوستی تو کوری دشمن را چون خال توام سپر…
بر طرف مه آن طره شبرنگش بین
بر طرف مه آن طره شبرنگش بین صد تنگ شکر در شکر تنگش بین در آتش رخ بی گنه آن هندو را آویخته یارب دل…
در پرده خوشدلی کسی را راهی ست
در پرده خوشدلی کسی را راهی ست کو را سرکار با چو تو دلخواهی ست آن سبزه تر دمیده در سایه گل انصافغ بده که…
رازی که به گل نسیم سنبل گفته ست
رازی که به گل نسیم سنبل گفته ست پیداست ندانم که به بلبل گفته ست از غنچه بسته لب نیاید این کار گل بود دهن…
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد زنهار که سرمایه ملکت ز جهان عمری است چنان کش گذرانی گذرد
هر لحظه دلم به جست و جویی دیگر
هر لحظه دلم به جست و جویی دیگر باشد بر عشق ماهرویی دیگر با یار چه خوش فتد برای دل او بر سنگ غمش زند…
از عشق تو در تنم روان می سوزد
از عشق تو در تنم روان می سوزد شرحش چه دهم که بر چه سان می سوزد؟ از ناله چو چنگم رگ تن پی گسلد…
ای شب،نه ز زلف اوست بر پای تو بند
ای شب،نه ز زلف اوست بر پای تو بند پس دیر و دراز درکشیدی تا چند؟ وی صبح، تو نیستی چو من عاشق و زار…
بر کرده چو مه سر از گریبان می رفت
بر کرده چو مه سر از گریبان می رفت در دامن خورشید خرامان می رفت گه گه به سخن درآمده لعل لبش گویی عرق از…
در پیش کمان گروهه شاه قزل
در پیش کمان گروهه شاه قزل خورشید به سجده اوفتد خوار و خجل زیرا که نهند داغ کفرش بر دل گر گوید:من از آتشم،او از…
دی شاه بتان با رخ رنگین می رفت
دی شاه بتان با رخ رنگین می رفت بی اسب و پیاده نغز و شیرین می رفت شکر ز لبش به پیل بالا می ریخت…
کو دیده که خون جگر آرم با او
کو دیده که خون جگر آرم با او یا صبر که روزی به سر آرم با او کو شیفته ای و تیره روزی چون من…
نه زهره که از غمت بنالم به کسی
نه زهره که از غمت بنالم به کسی یا از تو شکایتی شکالم به کسی جان رشوه دیده می دهد [اما] اشک پیدا نکند صورت…
از رایت تو نور ظفر می تابد
از رایت تو نور ظفر می تابد کس نسیت که از رای تو سر می تابد عفو تو چو رحمت خدای ست که خلق هر…
ای زلف درازت اصل گمراهی ازو
ای زلف درازت اصل گمراهی ازو در معرض فتنه مرغ تا ماهی ازو بر خسته دلم که هست آگاهی از او چندین چه کنی جور…
بس دل که ز تو خون شده در برمانده ست
بس دل که ز تو خون شده در برمانده ست بس دست که از هجر تو در سر مانده ست وی بس سخنان نغز چون…
در دست غم تو بودم ای سرو بلند
در دست غم تو بودم ای سرو بلند شبها به امید روز شادی خرسند محرومی دینه من از خدمت تو صد ساله غمم ذخیره در…
رویش نگر ار صورت جان می خواهی
رویش نگر ار صورت جان می خواهی وصلش طلب ار ملک جهان می خواهی خط وی و اشک من ببین دور مشو گر سبزه و…
گفتم که مگر دل نه چو دلدار آید
گفتم که مگر دل نه چو دلدار آید تا در غم و شادیی مرا یاد آمد اکنون چو برون نهاد از دایره پای بگذارم تا…
آن خط که به گرد آن دهن می گردد
آن خط که به گرد آن دهن می گردد گویی که بنفشه بر سمن می گردد پیراهن عشق او چو پوشید کسی از صبر برهنه…
ای شمع تو صوفی صفتی پنداری
ای شمع تو صوفی صفتی پنداری کاین شش صفت از اهل تصوف داری شب خیزی و نور جهره و زردی روی سوز دل و آب…
بی آنک به کس رسید زوری از ما
بی آنک به کس رسید زوری از ما یا گشت پریشان دل موری از ما ناگاه برآورد بدین رسوایی شوریده سر زلف تو شوری از…
در ده می لعل لاله گون صافی
در ده می لعل لاله گون صافی بگشای ز حلق شیشه خون صافی کامروز برون ز جام می نیست مرا یک دوست که دارد اندرون…
شاها به تو دارد همه آفاق نیاز
شاها به تو دارد همه آفاق نیاز برخیز جهان بگیر و بخرام و بتاز از هر طرفی که منزلی کوچ کنی اقبال دو منزلت به…
گه شانه زبان در خم گیسوت کشد
گه شانه زبان در خم گیسوت کشد گه آینه روی سخت در روت کشد سرمه که بود که آید در چشمت؟ یا وسمه که او…
ای باده،کدام دایگان پروردت
ای باده،کدام دایگان پروردت جانت به سزا بود،که خدمت کردت؟ ای آب حیات،بنده آن خضرم کز ظلمت آن گور برون آوردت
ای غنچه گل سرشکفتن داری
ای غنچه گل سرشکفتن داری وی نرگس مست میل خفتن داری وی سوسن تر دراز کردی تو زبان اندیشه راز عشق گفتن داری
تا چند ازین حبله و زراقی عمر
تا چند ازین حبله و زراقی عمر تا چند مرا جرعه دهد ساقی عمر حقا که من از ستیزه جرعه غم چون جرعه به خاک…
در ثورگه ست خانه طالع شاه
در ثورگه ست خانه طالع شاه نشگفت اگر سیاه شد چهره ماه این ست نشان آن که در خانه او هر کس که زند طعنه…
شاها،ز تو کار ملک ودین بانسق است
شاها،ز تو کار ملک ودین بانسق است دریا ز خجالت کفت در عرق است در عهد تو رافضی و سنی با هم کردند موافقت که…
گفتی چو بماندی از شراب آوردن
گفتی چو بماندی از شراب آوردن مستی به تو می نیست صواب آوردن در ده که به مستان می ناب آوردن گنجیست روان سوی خراب…
ای باد ز غصه ای که خون پا شد از آن
ای باد ز غصه ای که خون پا شد از آن با یار مگو که تنگ دل باشد از آن ور زلف همی پریشیش نر…
ای ورد ملایکه دعای سر تو
ای ورد ملایکه دعای سر تو سر نیست زمانه را به جای سر تو با دشمن تو نیام شمشیر تو گفت سر دل من باد…
بلبل چو ز عشق گل فغان در گیرد
بلبل چو ز عشق گل فغان در گیرد از شعله آه من جهان درگیرد گل را به کف آورم به صد حیله و فن پندارم…
در عشق اگر دمی قرارت باشد
در عشق اگر دمی قرارت باشد با صحبت نیکوان چه کارت باشد؟! سر تیز چو خار باش،تا یار چو گل گه در بر و گاه…
شاها چو فلک عُلسو رای تو نداشت
شاها چو فلک عُلسو رای تو نداشت پایاب ستیزه جفای تو نداشت با پای تو گرچه شد بسی دست آویز هم دست بداشت زانک پای…
ما خانه ز خانه قلندر کردیم
ما خانه ز خانه قلندر کردیم وز خاک در مصطبه افسر کردیم لب بر لب ساغر چو صراحی جان را خندان خندان فدای ساغر کردیم