رباعیات طنز ادیب الممالک
لا حول و لا قوة الا بالله
لا حول و لا قوة الا بالله چاقو داده است بر من آن غیرت ماه دست ستم و زبان بدگویان را با این چاقو ببرم…
چون داد ترنجم آن پری پیکر مست
چون داد ترنجم آن پری پیکر مست یک نکته پنهان به حقیقت پیوست کاین بوده ترنجی که زلیخا در بزم بنهاد و زنان کارد کشیدند…
این لیموئی که تحفه انان شد
این لیموئی که تحفه انان شد شیرین و لطیف و تازه همچون جان شد صفرائی عشق را به تجویز حکیم درمان هزار درد بیدرمان شد
ای دوست ز رخ بدیدگان نورم ده
ای دوست ز رخ بدیدگان نورم ده وز غبغب خود شربت کافورم ده من سوی تو انگور فرستادم و تو از جام لبت باده انگورم…
ای آنکه خوش است در فراقت مردن
ای آنکه خوش است در فراقت مردن در هجر تو چاره نیست جز غم خوردن آن رشته حمایل تو را افکندم چون رشته مهربانیت در…
از سیلی غم رخ بنفش آوردم
از سیلی غم رخ بنفش آوردم با دل سخن از مشت و درفش آوردم تا پای مبارک ننهد بر سر خاک از دیده برای دوست…
موئی که فلک حریف نازش نشده است
موئی که فلک حریف نازش نشده است این شانه هنوز دلنوازش نشده است آسان ندهم به پنجه نامحرم زیرا که صبا محرم رازش نشده است
چون تحفه ناقابل ما یسر بود
چون تحفه ناقابل ما یسر بود مفهوم الانسان لفی خسر بود یسر آوردم برت پس از عسر فراق در قول خدا یسر پس از عسر…
ای یار عزیز و عاشق قدرشناس
ای یار عزیز و عاشق قدرشناس سوی تو روانه کردم این دسته یاس از سیرت ناس بر حذر باش و بخوان هنگام فراق دوستان سوره…
ای شیر رمیده ز آهوان مستت
ای شیر رمیده ز آهوان مستت تیری که زدی بران شکار از دستت گر تیر نگاه بد فدای نگهت ور تیر خدنگ بد بنازم شستت
ای آنکه دلم ز عشق شیدا سازی
ای آنکه دلم ز عشق شیدا سازی انگور دهی باده تمنا سازی گر جهد کنی شراب گردد انگور ور صبر کنی ز غوره حلوا سازی
از جهل بود قطره به عمان بردن
از جهل بود قطره به عمان بردن وز حمق شود زیره به کرمان بردن قند آوردن به پیش لعل لب من باشد بمثل لعل سوی…
گز در بر آن جان جهان تحفه برم
گز در بر آن جان جهان تحفه برم یعنی که اگر شبی نیائی ببرم من وصلت را به عالمی نفروشم هجرانت را گزی بگوزی نخرم
چون تحفه کوی دوست نارنج بود
چون تحفه کوی دوست نارنج بود از خجلت او به دل مرا رنج بود گفتی که ز من مرنج هنگام بدی رنجی که رسد از…
ای یار عزیز و دلبر سیمین تن
ای یار عزیز و دلبر سیمین تن دادم ز برایت ارمغانی سوزن یعنی که جهان ز هجر رویت شب و روز چون چشمه سوزن است…
ای دوست بنه شرح غم دلتنگی
ای دوست بنه شرح غم دلتنگی آغاز نما حکایت یکرنگی از رنگ زمانه و ز نیرنگ خسان غصه چه خوری بنوش از این نارنگی
ای آنکه ترا پنجه شیری باشد
ای آنکه ترا پنجه شیری باشد در جنگ غمت ساز دلیری باشد سیب تو قبول کردم اما ترسم این راست شود که سیب سیری باشد
آرم همه شب ز جزع خونین الماس
آرم همه شب ز جزع خونین الماس دارم بتو امید وز هجر تو هراس تا نگذاری امید من یاس شود سوی تو روانه کردم این…
روبنده ز من بگیر گر می شنوی
روبنده ز من بگیر گر می شنوی از خلق بپوش چهره هر جا که روی دل گفته بپوش رخ ز کوته نظران ترسیده که مشتبه…
چون پیراهن ز دست محبوب آید
چون پیراهن ز دست محبوب آید زیبا و لطیف و دلکش و خوب آید روشن شد ازو چشم و دلم پنداری پیراهن یوسف سوی یعقوب…
ای مست لب چون شکرت دختر رز
ای مست لب چون شکرت دختر رز در عرصه عشق کرده آهنگ رجز آنکس که شبی یک گره و بهر نخورد هرگز نکند تاب فرو…
ای دوست ببین بنده چه کاری کرده
ای دوست ببین بنده چه کاری کرده در دشت شکار آشکاری کرده دادم ز برایت که بداند همه کس امروز شکار تو شکاری کرده
ای آنکه به هجران تو از جان سیرم
ای آنکه به هجران تو از جان سیرم وز دوری رویت از جهان دلگیرم از غیر تو دست بنده دستم بربست وز مهر تو خلخال…
آن قرص که داده بودی ای کبک خرام
آن قرص که داده بودی ای کبک خرام بردم به زبان همچو شکر بر بادام چون طعم لب تو اندر او دانستم آنقدر مکیدمش که…
زین تازه قبا که دست رنج مه ماست
زین تازه قبا که دست رنج مه ماست پیراهن دشمن به تن از غصه قباست گیریم به چابکی و خوبی او را مانند قبای صحت…
ترسم که ازین محبت پنهانی
ترسم که ازین محبت پنهانی در کوچه رسوا زدگانم خواهی خرمای تو می خورم ولی می ترسم از خرمائی کلیچه ام بستانی
این تازه کله که داده دلبر ماست
این تازه کله که داده دلبر ماست چون هدیه دست دوست شد، افسر ماست بوسیدم و بر فرق سرش جا دادم تا خلق بدانند که…
ای دوست اگر اهل وفا خواهی شد
ای دوست اگر اهل وفا خواهی شد وز مردم اخلاص و صفا خواهی شد خرما دهمت که گر ارادت داری خرما چه خوری مرید ما…
ای آنکه بعشق در دو عالم سمری
ای آنکه بعشق در دو عالم سمری وز هر دو جهان بچشم من خوبتری دادی ز برای من گلابی چون اشک معلوم شد از گریه…
فرمود مرا نگار یاد از یک گل
فرمود مرا نگار یاد از یک گل بنمود دلم امیدوار از یک گل ایدوست مگر تو این مثل نشنیدی هرگز نشود فصل بهار از یک…
تا یاد ترنج غبغبت افتادم
تا یاد ترنج غبغبت افتادم بهر تو ترنجی ای پریرخ دادم بستان ز من این ترنج و یکبار دگر از بوس ترنج غبغبت کن شادم
ای لاله بخون ز چهر رنگین شما
ای لاله بخون ز چهر رنگین شما آمد عرق از لطف جهان بین شما رندانه لب پیاله را بوسیدیم گفتیم بیاد لب شیرین شما
ای خال تو هندوانه اندر آتش
ای خال تو هندوانه اندر آتش وی چشم تو ترکانه و رویت مهوش از من دو سه هندوانه گر بپذیری گردم به غلامیت چه هندوی…
ای آنکه به کار عشق با عقل و هشی
ای آنکه به کار عشق با عقل و هشی چون حربه نداشتی که ما را بکشی دادم ز برایت ای پری رخ چاقو تا سر…
زان نرگس تازه کز بر یار آمد
زان نرگس تازه کز بر یار آمد صد گونه ضیاء به چشم خون بار آمد تو همچو بنفشه خفته من چون نرگس چشمم همه شب…
تا در بر آن طره روبنده شدم
تا در بر آن طره روبنده شدم خاک قدمت با مژه روبنده شدم چون مه که ز ابر برقع افکنده به رخ من نیز نهان…
ای گشته گل از رشک جمال تو ورق
ای گشته گل از رشک جمال تو ورق وز شرم لبت شراب کرده است عرق قدری عرق از بهر نثار لب تو چون گوهر اخلاص…
ای ترک بدیع و دلبر سیمین بر
ای ترک بدیع و دلبر سیمین بر دادم ز برایت ارمغان نیلوفر از خط تو و روی منش هست نشان وز تاب من و زلف…
ای آنکه برای من فرستی تسبیح
ای آنکه برای من فرستی تسبیح وانگاه کنی سوألکی خام و قبیح چون دام پی دام نهی در ره خلق زنار به تسبیح تو دارد…
در خدمت دوست چادری آوردم
در خدمت دوست چادری آوردم وز شدت شرم آب رخ خود بردم زیرا که سراپای مه روشن را در ظلمت ابر تیره پنهان کردم
تا ساغر هجرت بشکستیم بتا
تا ساغر هجرت بشکستیم بتا از دام غمت برون بجستیم بتا تو زین می گلرنگ همی نوش که ما از جام غمت نخورده مستیم بتا
ای گل خجل از طراوت بستانت
ای گل خجل از طراوت بستانت از چرخ گذشته نعره مستانت از بهر تو لیمو بفرستم یعنی سیرابم کن ز لیموی بستانت
ای آنکه یگانه در کمال و عقلی
ای آنکه یگانه در کمال و عقلی دادی ز برای دوستانت نقلی من بوسه طلب کردم و تو نقل دهی ای دایه لافقیر صاحب نقلی
ای آنکه بر آسمان خوبی ماهی
ای آنکه بر آسمان خوبی ماهی دادی ز برای دوستانت ماهی در دیده چو دید عکس ساقت دل من حیران شد و گفت از تعجب…
زین باده فرستادمت ای رشک پری
زین باده فرستادمت ای رشک پری من باخبرم بسی که که تو بی خبری چون نرگس مست نیستم تا به خمار بوئی و چو پژمرده…
تا داد دو هندوانه آن لبعت مست
تا داد دو هندوانه آن لبعت مست جان آمد و هندوانه بر خاک نشست با مهر تو از غیر بریدم که به دهر نگرفته دو…
ای گشته قبای حسن بر قد تو راست
ای گشته قبای حسن بر قد تو راست قدت سروی که گلشن جان آراست گر بر تنت این قبا به پوشی نه عجب سروی و…
ای برده گرو عارضت از قرص قمر
ای برده گرو عارضت از قرص قمر این قرص بگیر و در صفاتش بنگر چون روی تو قرص و چون دلت سخت بود مانند لبت…
ای آنکه بدرگاه غمت رو کردم
ای آنکه بدرگاه غمت رو کردم خونها به دل رقیب بدگو کردم بازوبندی که داده بودی ز وفا چون رقعه مهر حرز بازو کردم
خواهم بشکر تنگ تو را بشکستن
خواهم بشکر تنگ تو را بشکستن خواهم کمرت را بمیان پیوستن چون نیست دهان نمی توانم گفتن چون نیست میان کجا توانم بستن