در خدمت ما اگر زمانی

در خدمت ما اگر زمانی باشی در دولت صاحب قرانی باشی ور پاک و عزیز همچو جانی باشی بی ما تو چو بی‌جان و روانی…

ادامه مطلب

خشنودی تو بجویم ای

خشنودی تو بجویم ای مولایی چون باد بزان شوم ز ناپروایی چون شمع اگر سرم ز تن بربایی همچون قلم آن کنم که تو فرمایی…

ادامه مطلب

چندان چشمم که در غم هجر

چندان چشمم که در غم هجر گریست هرگز گفتی گریستنت از پی چیست من خود ز ستم هیچ نمی‌دانم گفت کو با تو و خوی…

ادامه مطلب

تا هشیاری به طعم مستی

تا هشیاری به طعم مستی نرسی تا تن ندهی به جان پرستی نرسی تا در ره عشق دوست چون آتش و آب از خود نشوی…

ادامه مطلب

تا تو ز درون وفای او

تا تو ز درون وفای او می‌جویی وانگه ز برون جفای او میجویی زان کی برهی که نیک و بد با اویی از پنبه همی…

ادامه مطلب

بویی که مرا ز وصل یار

بویی که مرا ز وصل یار آمد رفت و آن شاخ جوانی که به بار آمد رفت گیرم که ازین پس بودم عمر دراز چه…

ادامه مطلب

بالای بتان چاکر بالای تو

بالای بتان چاکر بالای تو شد سرهای سران در سر سودای تو شد دلها همه نقش‌بند زیبای تو شد جهانها همه دفتر سخنهای تو شد…

ادامه مطلب

با خصم تو از پی تو ای

با خصم تو از پی تو ای دهر آرای مهرافزایم گر چه بود کین‌افزای ور تیغ دورویه کرد از سر تا پای خود را چو…

ادامه مطلب

ای گل نه به سیم اگر به

ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند چون بر تو شبی گذشت نامت نبرند گه نیز عزیز و گاه خوارت شمرند بر سر…

ادامه مطلب

ای شور چو آب کامه و تلخ

ای شور چو آب کامه و تلخ چو می چون نای میان تهی و پر بند چو نی بی چربش همچون جگر و سخت چو…

ادامه مطلب

ای چون هستی برده دل من

ای چون هستی برده دل من به هوس چون نیستیم غم فراق تو نه بس گر چون هستی به دستت آرم زین پس پنهان کنمت…

ادامه مطلب

آنی که عدو چو برگ بیدست

آنی که عدو چو برگ بیدست از تو در حسن زمانه را نویدست از تو مه را به ضیا هنوز امیدست از تو این رسم…

ادامه مطلب

آن عنبر نیم تاب در هم

آن عنبر نیم تاب در هم نگرید آن نرگس پر خمار خرم نگرید روز من مستمند پر غم نگرید هان تا نرسد چشم بدی کم…

ادامه مطلب

آسیمه سران بی‌نواییم

آسیمه سران بی‌نواییم هنوز با شهوتها و با هواییم هنوز زین هر دو پی هم بگراییم هنوز از دوست بدین سبب جداییم هنوز حضرت حکیم…

ادامه مطلب

از ظلمت چون گرفته ما هم

از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت چون آتش و خون شد اشک و آهم ز غمت از بس که شب و روز بکاهم…

ادامه مطلب

هست از دم من همیشه چرخ

هست از دم من همیشه چرخ اندر دی وز شرم جمالت آفتاب اندر خوی هر روز چو مه به منزلی داری پی آخر چو ستاره…

ادامه مطلب

هر بوده که او ز اصل

هر بوده که او ز اصل نابود بود نابوده و بود او همه سود بود گر یک نفسش پسند مقصود بود نابود شود هر آینه…

ادامه مطلب

نادیده من از عشق تو یک

نادیده من از عشق تو یک روز فراغ بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ تا خو…

ادامه مطلب

ما شربت هجر تو چشیدیم و

ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم هجران تو بر وصل گزیدیم و شدیم در جستن وصل تو ز نایافتنت دل رفت و طمع ز…

ادامه مطلب

گه جفت صلاح باشم و یار

گه جفت صلاح باشم و یار خرد گه اهل فساد و با بدان داد و ستد باید بد و نیک نیک ور نه بد بد…

ادامه مطلب

گر کرده بدی تو آزمون دل

گر کرده بدی تو آزمون دل من دل بسته نداری تو بدون دل من گر آگاهی از اندرون دل من زینگونه نکوشی تو به خون…

ادامه مطلب

قلاشانیم و لاابالی حالیم

قلاشانیم و لاابالی حالیم فتنه‌شدگان چشم و زلف و خالیم جان داده فدای رطل مالامالیم روشن بخوریم و تیره بر سر مالیم حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

صد چشمه ز چشم من براندی

صد چشمه ز چشم من براندی و شدی بر آتش فرقتم نشاندی و شدی چون باد جهنده آمدی تنگ برم خاکم به دو دیده برفشاندی…

ادامه مطلب

زلفین تو تا بوی گل

زلفین تو تا بوی گل نوروزیست کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست ما را همه زو غم و…

ادامه مطلب

راحت همه از غمی

راحت همه از غمی برانداخته‌ایم در بوتهٔ روزگار بگداخته‌ایم کاری نو چو کار عاقلان ساخته‌ایم نقدی به امید نسیه در باخته‌ایم حضرت حکیم سنایی غزنوی…

ادامه مطلب

در مرگ حیات اهل داد و

در مرگ حیات اهل داد و دینست وز مرگ روان پاک را تمکینست نز مرگ دل سنایی اندهگینست بی مرگ همی میرد و مرگش زین‌ست…

ادامه مطلب

در حسن چو عشق نادرست

در حسن چو عشق نادرست آمده‌ای در وعده چو عهد خویش سست آمده‌ای در دلبری ار چند نخست آمده‌ای رو هیچ مگو که سخت چست…

ادامه مطلب

چون نزد رهی درآیی ای

چون نزد رهی درآیی ای دلبر کش پیراهن چرب را تو از تن درکش زیرا که چو گیرمت به شادی در کش در پیرهن چرب…

ادامه مطلب

چوبی بودم بود به گل در

چوبی بودم بود به گل در پایم در خدمت مختار فلک شد جایم در خدمت او چنان قوی شد رایم کامروز ستون آسمان را شایم…

ادامه مطلب

تا نقطهٔ خال مشک بر رخ

تا نقطهٔ خال مشک بر رخ زده‌ای عشق همه نیکوان تو شهرخ زده‌ای طغرای شهنشاه جهان منسوخ‌ست تا خط نکو بر رخ فرخ زده‌ای حضرت…

ادامه مطلب

تا در طلب مات همی کام

تا در طلب مات همی کام بود هر دم که بروی ما زنی دام بود آن دل که در او عشق دلارام بود گر زندگی…

ادامه مطلب

بهرام دواند هر دو

بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین آن قوت ملک آمد و این قوت دین هر روز کند اسب سعادت را زین بهرام فلک ز بهر…

ادامه مطلب

باشد همه را چو بر ستارهٔ

باشد همه را چو بر ستارهٔ سحری دل بر تو نهادن ای بت از بی‌خبری زیرا که چو صبح صادق ای رشک پری هم پرده…

ادامه مطلب

با چهرهٔ آن نگار خندان

با چهرهٔ آن نگار خندان ای گل بیرون نبری زیره به کرمان ای گل بیهوده تن خویش مرنجان ای گل هان چاک مزن بر به…

ادامه مطلب

ای گلبن نابسوده او باش

ای گلبن نابسوده او باش هنوز وی رنگ تو نامیخته نقاش هنوز بوی تو نکردست صبا فاش هنوز تا بر تو وزد باد صبا باش…

ادامه مطلب

ای شمع ترا نگفتم از

ای شمع ترا نگفتم از نادانی از شهد جدا مشو که اندر مانی تا لاجرم اکنون تو و بی فرمانی گریانی و سر بریده و…

ادامه مطلب

ای چون گل و مل در به در

ای چون گل و مل در به در و دست به دست هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست آنرا که…

ادامه مطلب

آنی که قرار با تو باشد

آنی که قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را هر چند بسی به گرد سر برگردم آخر سر…

ادامه مطلب

آن کس که چو او نبود در

آن کس که چو او نبود در دهر دگر در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر واکنون که همی ز خاک برنارد سر…

ادامه مطلب

اکنون که ز دونی ای جهان

اکنون که ز دونی ای جهان گذران استام ز زر همی زنی بهر خران از ننگ تو ای مزین بی‌خبران منصور سعید رست وای دگران…

ادامه مطلب

از دیده درم خرید روی تو

از دیده درم خرید روی تو شدیم وز گوش غلام های و هوی تو شدیم بی روی تو بر مثال روی تو شدیم بازیچهٔ کودکان…

ادامه مطلب

هستی تو سزای این و صد

هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج از جستن و خواستن برآسای و مباش…

ادامه مطلب

هر بار ز دیده از تو در

هر بار ز دیده از تو در تیمارم تا بهره ز دیدار تو چون بردارم ای یار چو ماه اگر دهی دیدارم چون چرخ هزار…

ادامه مطلب

نادیده ترا چو راه را

نادیده ترا چو راه را کردم باز پیوسته شدم با غم و بگسسته ز ناز دل نزد تو بگذاشتم ای شمع طراز تا خسته دل…

ادامه مطلب

ما را بجز از تو عالم

ما را بجز از تو عالم افروز مباد بر ما سپه هجر تو پیروز مباد اندر دل ما ز هجر تو سوز مباد چون با…

ادامه مطلب

گفتی که چو راه آشنایی

گفتی که چو راه آشنایی گیری اندر دل و جان من روایی گیری کی دانستم که بی‌وفایی گیری در خشم شوی کم سنایی گیری حضرت…

ادامه مطلب

گر دنیا را به خاشه‌ای

گر دنیا را به خاشه‌ای داشتمی همچون دگران قماشه‌ای داشتمی لولی گویی مرا وگر لولیمی کبکی و سگی و لاشه‌ای داشتمی حضرت حکیم سنایی غزنوی…

ادامه مطلب

قائم به خودی از آن شب و

قائم به خودی از آن شب و روز مقیم بیمت ز سمومست و امیدت به نسیم با ما نه ز آب و آتشت باشد بیم…

ادامه مطلب

شمعی که چو پروانه بود

شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس نتوان چو چراغ پیش تو داد نفس با مشعلهٔ عشق تو با دست عسس قندیل شب وصال…

ادامه مطلب

زان یک نظر نهان که ما

زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم دور از تو هزار درد و محنت دیدیم اندر هوست پردهٔ خود بدریدیم تو عشوه فروختی و ما…

ادامه مطلب