رباعیات سنایی غزنوی
چون آمد شد بریدم از کوی
چون آمد شد بریدم از کوی تو من دانم نرهم ز گفت بد گوی تو من بر خیره چر آنگ ه کنم سوی تو من…
تن در غم تو در آب منزل
تن در غم تو در آب منزل دارد دل آتش سودای تو در دل دارد جان در طلب تو باد حاصل دارد پس کیست که…
تا چند ز سودای جهان
تا چند ز سودای جهان پیمودن واندر بد و نیک جان و تن فرسودن چون رزق نخواهدت ز رنج افزودن بگزین ز جهان نشستن و…
بی تیر غمت پشت کمان دارم
بی تیر غمت پشت کمان دارم من دادم به تو دل ترا چو جان دارم من پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای دستی…
بد کمتر ازین کن ای بت
بد کمتر ازین کن ای بت سیمینتن کایزد به بدت باز دهد پاداشن یکباره مکن همه بدیها با من لختی بنه ای دوست برای دشمن…
با دولت حسن دوست اندر
با دولت حسن دوست اندر جنگم زیرا که همی نیاید اندر چنگم چون برد ز رخ دولت جنگی رنگم گردنده چو دولت و دو تا…
ای معتبران شهر والیتان
ای معتبران شهر والیتان کو تابنده خدای در حوالیتان کو وی قوم جمال صدر عالیتان کو زیبای زمانه بلمعالیتان کو حضرت حکیم سنایی غزنوی رح
ای عارض گل پوش سمن پاش
ای عارض گل پوش سمن پاش تو خوش ای چشم پر از خمار جماش تو خوش ای زلف سیه فروش فراش تو خوش بر عاشق…
ای در سر زلف تو صبا عنبر
ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز وی نرگس شهلای تو بس شورانگیز هر قطره که میچکد ز خون دل من در جام وفای…
ای آصف این زمانه از خاطر
ای آصف این زمانه از خاطر پاک همچون ز سلیمان ز تو شد دیو هلاک ای همچو فرشته اندری عالم خاک آثار تو و شخص…
اندر ره عشق دلبران صادق
اندر ره عشق دلبران صادق کو عذر است همه زاویهها وامق کو یک شهر همه طبیب شد حاذق کو گیتی همه نطقست یکی ناطق کو…
اکنون که سیاهی ای دل چون
اکنون که سیاهی ای دل چون خورشید بیشت باید ز عشق من داد نوید کاندر چشمی تو از عزیزی جاوید چون دیدهٔ دیدهای سیه به…
از روی عتاب اگر چه گویی
از روی عتاب اگر چه گویی سردم در صف بلا گرچه دهی ناوردم روزی اگر از وفای تو برگردم در مذهب و راه عاشقی نامردم…
یک دم سر زلف خویش پر خم
یک دم سر زلف خویش پر خم نکند تا کار مرا چو زلف درهم نکند خارم نهد و عشق مرا کم نکند خاری که چنو…
هر چند بلای عشق دشمن
هر چند بلای عشق دشمن کامیست از عشق به هر بلا رسیدن خامیست مندیش به عالم و به کام خود زی معشوقه و عشق را…
نارفته به کوی صدق در
نارفته به کوی صدق در گامی چند ننشسته به پیش خاصی و عامی چند بد کرده همه نام نکو نامی چند برکرده ز طامات الف…
مجرم رخ تو که ما بدو
مجرم رخ تو که ما بدو آساییم ما با رخ و با خرام تو برناییم ما جرم ترا چو روی تو آراییم خود جرم تو…
گه سوی من آیی از لطیفی
گه سوی من آیی از لطیفی پویان گه عهد شکن شوی چو رشوت جویان گه برگردی ستیزهٔ بدگویان این درنخورد ز فعل نیکورویان حضرت حکیم…
گر من چو تو سنگین دل و
گر من چو تو سنگین دل و ناخوش خومی کی بستهٔ آن زلف و رخ نیکومی این دل که مراست کاشکی تو منمی و آن…
کردی تو پریر آب وصل از
کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک تا دی شدم از آتش هجر تو هلاک امروز شدی ز باد سردم بیباک فردا کنم از…
عشق تو کرای شادی و غم
عشق تو کرای شادی و غم نکند عمر تو کرای سور و ماتم نکند زخم تو کرای آه و مرهم نکند چه جای کراییم کراهم…
زین پس هر چون که داردم
زین پس هر چون که داردم دوست رواست گفتار بیفتاد و خصومت برخاست آزادی و عشق چون همی باید راست بنده شدم و نهادم از…
رو گرد سراپردهٔ اسرار
رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد مردی باید زهر دو عالم شده فرد کو درد به جای آب و نان…
درد دلم از طبیب بیهوده
درد دلم از طبیب بیهوده مپرس رنج تنم از حریف آسوده مپرس نالودهٔ پاک را از آلوده مپرس در بوده همی نگر ز نابوده مپرس…
در خوابگه از دل شب آتش
در خوابگه از دل شب آتش بیزم چون خاکستر به روز ز آتش خیزم هر گه که کند عشق تو آتش تیزم چون شمع ز…
خواهم که به اندیشه و
خواهم که به اندیشه و یارای درست خود را به در اندازم ازین واقعه چست کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده دست…
چون بلبل داریم برای بازی
چون بلبل داریم برای بازی چون گل که ببوییم برون اندازی شمعم که چو برفروزیم بگدازی چنگم که ز بهر زدنم میسازی حضرت حکیم سنایی…
ترسم که دل از وصل تو خرم
ترسم که دل از وصل تو خرم نشود تا کار تو چون زلف تو درهم نشود با من به وفا عهد تو محکم نشود تا…
تا چند ز جان مستمند
تا چند ز جان مستمند اندیشی تا کی ز جهان پر گزند اندیشی آنچ از تو توان شدن همین کالبدست یک مزبلهگو مباش چند اندیشی…
بیرون جهان همه درون دل
بیرون جهان همه درون دل ماست این هر دو سرا، یگان یگان منزل ماست زحمت همه در نهاد آب و گل ماست پیش از دل…
بخت و دل من ز من برآورد
بخت و دل من ز من برآورد دمار چون یار چنان دید ز من شد بیزار زین نادرهتر چه ماند در عالم کار زانسان بختی،…
با دل گفتم_ چگونهای،
با دل گفتم: چگونهای، داد جواب من بر سر آتش و تو سر بر سر آب ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب افتاده چنین…
ای مجلس تو چو بخت نیک
ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب وین در سخنهات چو روز اندر شب خورشید سما را چو ز چرخست نسب خورشید زمینی و…
ای طالع سعد روح فرخنده
ای طالع سعد روح فرخنده به تو وی صورت بخت عقل نازنده به تو ای آب حیات شرع پاینده به تو ما زنده به دین…
ای خورشیدی که نورت از
ای خورشیدی که نورت از روی امید گفتم که به صدر ما نماند جاوید ناگه به چه از باد اجل سرد شدی گر سرد نگردد…
ای آنکه برت مردم بد، دد
ای آنکه برت مردم بد، دد باشد وز نیکی تو یک هنرت صد باشد دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد گر مردم نیک…
اندر دریا نهنگ باید بودن
اندر دریا نهنگ باید بودن واندر صحرا پلنگ باید بودن مردانه و مرد رنگ باید بودن ورنه به هزار ننگ باید بودن حضرت حکیم سنایی…
افسرده شد از دم دهانم دم
افسرده شد از دم دهانم دم چشم بر ناخن من گیا دمید از نم چشم چشمم ز پی دیدن روی تو بود بی روی تو…
از روی تو و زلف تو روز
از روی تو و زلف تو روز آمد و شب ای روز و شب تو روز و شب کرده عجب تا عشق مرا روز و…
یک ذره نسیم خاک پایت
یک ذره نسیم خاک پایت بوزید زو گشت درین جهان همه حسن پدید هر کس که از آن حسن یکی ذره بدید بفروخت دل و…
هر چند بسوختی به هر باب
هر چند بسوختی به هر باب مرا چون میندهد آب تو پایاب مرا زین بیش مکن به خیره در تاب مرا دریافت مرا غم تو،…
نازان و گرازان به وثاق
نازان و گرازان به وثاق آمد یار نازان چو گل و مل و گرازان چو بهار جوشان و خروشانش گرفتم به کنار جوشان ز تف…
مانندهٔ باد اگر چه بیپا
مانندهٔ باد اگر چه بیپا و سریم پیوسته چو آتش ره بالا سپریم زان پیش که رخت ما سوی خاک کشند ما خاک فروشیم و…
گه در پی دین رویم و گه
گه در پی دین رویم و گه در پی کیش هر روز به نوبتی نهیم اندر پیش در جمله ز ما مرگ خرد دارد بیش…
گر من سر ناز هر خسی
گر من سر ناز هر خسی داشتمی معشوقه درین شهر بسی داشتمی ور بر دل خود دست رسی داشتمی در هر نفسی همنفسی داشتمی حضرت…
کاری که نه کار تست
کاری که نه کار تست ناساخته باد در کوی تو مال و ملک درباخته باد گر چهرهٔ من جز از غم تست چو زر در…
عشاق اگر دو کون پیش تو
عشاق اگر دو کون پیش تو نهند مفلس مانند و از خجالت نرهند من عاشق دلسوخته جانی دارم پیداست درین جهان به جانی چه دهند…
زین پیش به شبهای سیاه
زین پیش به شبهای سیاه شبهناک خورشید همی نمودی از عارض پاک امروز به عارضت همی گوید خاک ای روز زمانه «انعم الله مساک» حضرت…
رازی که سر زلف تو با باد
رازی که سر زلف تو با باد بگفت خود باد کجا تواند آن راز نهفت یک ره که سر زلف ترا باد بسفت بس گل…
در منزل وصل توشهای نیست
در منزل وصل توشهای نیست مرا وز خرمن عشق خوشهای نیست مرا گر بگریزم ز صحبت نااهلان کمتر باشد که گوشهای نیست مرا حضرت حکیم…