رباعیات سنایی غزنوی
از یار وفا مجوی کاندر هر
از یار وفا مجوی کاندر هر باغ بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ تا با خودی از عشق منه بر دل داغ پروانه شو آنگاه…
از بهر یکی بوس به دو ماه
از بهر یکی بوس به دو ماه ای ماه داری سه چهار پنج ماهم گمراه ای شش جهت و هفت فلک را به تو راه…
هرگز دل من به آشکارا و
هرگز دل من به آشکارا و به راز با مردم بی خرد نباشد دمساز من یار عیار خواهم و خاک انداز کورا نشود ز عالمی…
نیلوفر و لاله هر دو
نیلوفر و لاله هر دو بیهیچ سبب این پوشد نیل و آن به خون شوید لب میشویم و میپوشم ای نوشین لب در هجر تو…
منگر تو بدانکه ذوفنون
منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد در عهد وفا نگر که چون آید مرد از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان…
گیرم که مقدم مقالات شوی
گیرم که مقدم مقالات شوی پیش شمن صفات خود لات شوی جز جمع مباش تا مگر ذات شوی کانگه که پراکنده شوی مات شوی حضرت…
گفتم که ببرم از تو ای
گفتم که ببرم از تو ای بینایی گفتی که بمیر تا دلت بربایی گفتار ترا به آزمایش کردم می بشکیبم کنون چه میفرمایی حضرت حکیم…
گر بدگویی ترا بدی گفت ای
گر بدگویی ترا بدی گفت ای ماه هرگز نشود بر تو دل بنده تباه از گفتهٔ بدگوی ز ما عذر مخواه کایینه سیه نگردد از…
غم کی خورد آنکه شادمانیش
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل آنرا که به نقد این جهانیش…
شب را سلب روز فروزان
شب را سلب روز فروزان کردی تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی چون قصد به خون صد مسلمان کردی دست و دل و زلف…
زلفینانت همیشه خم در خم
زلفینانت همیشه خم در خم باد واندوهانت همیشه دم در دم باد شادان به غم منی غمم بر غم باد عشقی که به صد بلا…
دل کیست که گوهری فشاند
دل کیست که گوهری فشاند بی تو یا تن که بود که ملک راند بی تو حقا که خرد راه نداند بی تو جان زهره…
در راه قلندری زیان سود
در راه قلندری زیان سود تو شد زهد و ورع و سجاده مردود تو شد دشنام سرود و رود مقصود تو شد بپرست پیاله را…
در بند بلای آن بت کش
در بند بلای آن بت کش بودن صد بار بتر زان که در آتش بودن اکنون که فریضهست بلاکش بودن خوش باید بود وقت ناخوش…
چون می دانی همه ز خاک و
چون می دانی همه ز خاک و آبیم امروز همه اسیر خورد و خوابیم در تو نرسیم اگر بسی بشتابیم سرمایه تویی سود ز خود…
جز من به جهان نبود کس در
جز من به جهان نبود کس در خور عشق زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق یک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق…
تا کی باشم با غم هجران
تا کی باشم با غم هجران تو جفت زرقیست حدیثان تو پیدا و نهفت چون از تو نخواهدم گل و مل بشکفت دست از تو…
پرسی که ز بهر مجلس
پرسی که ز بهر مجلس افروختنی در عشق چه لفظهاست بردوختنی ای بی خبر از سوخته و سوختنی عشق آمدنی بود نه اندوختنی حضرت حکیم…
بس دل که غم سود و زیان
بس دل که غم سود و زیان تو خورد بس شاه که یاد پاسبان تو خورد نان تو خورد سگی که روبه گیرست ای من…
بادی که بیاوری به ما جان
بادی که بیاوری به ما جان چو نفس ناری که دلم همی بسوزی به هوس آبی که به تو زنده توان بودن و بس خاکی…
ایام درشت رام بهرام
ایام درشت رام بهرام شهست جام ابدی به نام بهرامشهست آرام جهان قوام بهرامشهست اجرام فلک غلام بهرامشهست حضرت حکیم سنایی غزنوی رح
ای کبک شکار نیست جز باز
ای کبک شکار نیست جز باز ترا بر اوج فلک باشد پرواز ترا زان مینتوان شناختن راز ترا در پرده کسی نیست هم آواز ترا…
ای زلف و رخ تو مایهٔ
ای زلف و رخ تو مایهٔ پیشهٔ تو وی مطلع مه کنارهٔ ریشهٔ تو وی کشته هزار شیر در بیشهٔ تو تو بیخبر و جهان…
ای بیماری سرو ترا کرده
ای بیماری سرو ترا کرده کناغ پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ خورشید و چراغ من بدی و پس از این ناییم بهم…
آنکس که سرت برید غمخوار
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست وان کت کلهی نهاد طرار تو اوست آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست وآنکس که ترا…
آن ذات که پروردهٔ اسرار
آن ذات که پروردهٔ اسرار بود از مرگ نیندیشد و هشیار بود تیمار همی خوری که در خاک شوم در خاک یکی شود که در…
از نکتهٔ فاضلان به
از نکتهٔ فاضلان به اندامتری وز سیرت زاهدان نکونامتری از رود و سرود و می غم انجامتری من سوختم و تو هر زمان خامتری حضرت…
از آمدنم فزود رنج بدنم
از آمدنم فزود رنج بدنم از بودن خود همیشه اندر محنم وز بیم شدن باغم و درد حزنم نه آمدن و نه بدن و نه…
هر روز مرا با تو نیازی
هر روز مرا با تو نیازی دگرست با دو لب نوشین تو رازی دگرست هر روز ترا طریق و سازی دگرست جنگی دگر و عتاب…
هر باطل را که رهگذر بر
هر باطل را که رهگذر بر گل ماست تو پنداری که منزلش در دل ماست آنجا که نهاد قبلهٔ مقبل ماست درد ازل و عشق…
معشوقه دلم به آتش انباشت
معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع پس خیره…
گیرم که غم هجر وصالم
گیرم که غم هجر وصالم نخوری نه نیز به چشم رحم در من نگری این مایه توانی که بر دشمن و دوست آبم نبری و…
گفتم خود را ز خس نگهدار
گفتم خود را ز خس نگهدار ای چشم خود را و مرا به درد مسپار ای چشم واکنون که به دیده در زدی خار ای…
گر با فلکم کنی برابر
گر با فلکم کنی برابر بیشم عالم همه یک ذره نیرزد پیشم هرگز نمرم ز مرگ از آن نندیشم کز گوهر خود ملایکت را خویشم…
غم خوردن این جهان فانی
غم خوردن این جهان فانی هوسست از هستی ما به نیستی یک نفسست نیکویی کن اگر ترا دست رسست کین عالم یادگار بسیار کسست حضرت…
سیمرغ نهای که بی تو نام
سیمرغ نهای که بی تو نام تو برند طاووس نهای که با تو در تو نگرند بلبل نه که از نوای تو جامه درند آخر…
روشنتر از آفتاب و ماهی
روشنتر از آفتاب و ماهی گویی پدرامتر از مسند و گاهی گویی آراسته از لطف الاهی گویی تا خود به کجا رسید خواهی گویی حضرت…
دیده ز فراق تو زیان
دیده ز فراق تو زیان میبیند بر چهره ز خون دل نشان میبیند با این همه من ز دیده ناخشنودم تا بی رخ تو چرا…
در راه تو ار سود و زیانم
در راه تو ار سود و زیانم فارغ وز شوق تو از هر دو جهانم فارغ خود را به تو دادهام از آنم بیغم غمهای…
در خاک بجستمت چو خور
در خاک بجستمت چو خور یافتمت بسیار عزیزتر ز زر یافتمت جایی اگر امروز خبر یافتمت جان تو که نیک عشوه گر یافتمت حضرت حکیم…
چون موی شدم ز رشک پیراهن
چون موی شدم ز رشک پیراهن تو وز رشک گریبان تو و دامن تو کاین بوسه همی دهد قدمهای ترا وآنرا شب و روز دست…
جز یاد تو دل بهر چه بستم
جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه بی ذکر تو هر جای نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد…
تا عشق قد تو همچو چنبر
تا عشق قد تو همچو چنبر نکند در راه قلندری ترا سر نکند این عشق درست از آن کس آید به جهان کورا همه آب…
تا با خودی ارچه همنشینی
تا با خودی ارچه همنشینی با من ای بس دوری که از تو باشد تا من در من نرسی تا نشوی یکتا من اندر ره…
برهان محبت نفس سرد منست
برهان محبت نفس سرد منست عنوان نیاز چهرهٔ زرد منست میدان وفا دل جوانمرد منست درمان دل سوختگان درد منست حضرت حکیم سنایی غزنوی رح
با یاد تو جام زهر چون
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند از کوی تو عاشقان بیهوش کشند بنمای به زاهدان جمال رخ خویش تا غاشیهٔ مهر تو بر…
ای یار قلندر خراباتی من
ای یار قلندر خراباتی من با من تو به بند دامن اندر دامن من نیز قلندرانه در دادم تن هر دو به خرابات گرفتیم وطن…
ای قامت سرو گشته کوتاه
ای قامت سرو گشته کوتاه به تو در شب مرو ای شده خجل ماه به تو گر رنج رسد مباد ناگاه به تو آن رنج…
ای روی تو پاکیزهتر از
ای روی تو پاکیزهتر از کف کلیم آنرا مانی که کرد احمد به دو نیم تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی ما بر سر…
ای بی سببی همیشه آزردهٔ
ای بی سببی همیشه آزردهٔ من و آزردن تو ز طبع تو پردهٔ من بر چرخ زند بخت سراپردهٔ من گر عفو کنی گناه ناکردهٔ…