رباعیات سلیم تهرانی
الماس به زخم دل فگاران ریزند
الماس به زخم دل فگاران ریزند سیماب به جام بی قراران ریزند در موسم گل، قطره ی باران از ابر اشکی ست که در وداع…
ای غمزه ی تو نهاده رسم بیداد
ای غمزه ی تو نهاده رسم بیداد مژگان تو خونریز چو تیغ جلاد از داغ جدایی تو هفت اعضایم مچون نی هفت بند، دارد فریاد…
بی جذبه ی دوستان ز جا نتوان رفت
بی جذبه ی دوستان ز جا نتوان رفت هر راه که نیست رهنما، نتوان رفت فریاد مؤذن بشنو تا دانی ناخوانده به خانه ی خدا…
حال دلم از طرز نوایم پیداست
حال دلم از طرز نوایم پیداست سودا زده ام، ز هر ادایم پیداست در راه تو چون خامه ی بی پروایان آشفتگی ام ز نقش…
عارف که به سعی خویش از دنیا رفت
عارف که به سعی خویش از دنیا رفت مرغی به قفس بال همی زد تا رفت زین چاه که فکر تو به جایی نرسد منصور…
نه دل که چو گل به پیش یاری داریم
نه دل که چو گل به پیش یاری داریم نه جان که ازو امید کاری داریم چون شیشه ی ساعت از سپهر ناساز در سینه…
آن بلبل مستم که خروشم بردند
آن بلبل مستم که خروشم بردند ذوق سخن از لب خموشم بردند در عالم غفلتم عجب ذوقی بود افسوس که آن پنبه ز گوشم بردند…
ای دل چه نشسته ای که فرصت نفسی ست
ای دل چه نشسته ای که فرصت نفسی ست بشتاب به راه تا صدای جرسی ست در زیر فلک، پی گرفتاری ما چون خانه ی…
تا بلبل طبع دارد آهنگ غزل
تا بلبل طبع دارد آهنگ غزل تا دل خواند قصیده ی طول امل باشد به بیاض گردن دشمن تو شمشیر تو پیش مصرع تیغ اجل…
در خانه مرا نه بیم ماند و نه امید
در خانه مرا نه بیم ماند و نه امید نه قفل کنون به کار دارم، نه کلید آزادم از اسباب تعلق کردی چون دزد حنا،…
عید است، دکان زهد را تخته کنید
عید است، دکان زهد را تخته کنید چون آینه دلها همه یکلخته کنید خواهید اگر لطیف و فربه گردد زنهار بط شراب را اخته کنید…
نوروز تو از گل به قدح سازی باد
نوروز تو از گل به قدح سازی باد با لاله رخان کار تو گلبازی باد اوراق نشاط را به بزمت دایم شیرازه ز موج می…
از یک طرف آشنا و غیری داری
از یک طرف آشنا و غیری داری وز سوی دگر، کعبه و دیری داری هر گاه درین دشت تماشاگاهی ست خوش باشد اگر دماغ سیری…
ای ساغر می اگر گهر می بودی
ای ساغر می اگر گهر می بودی مقبول جهان کی این قدر می بودی زین بیش عزیز هر نظر می بودی ای دختر رز اگر…
تا چند به هر بزم که می خوانندت
تا چند به هر بزم که می خوانندت از صدرنشینی چو مگس رانندت ای خانه خراب، مهره ی نرد نه ای جایی بنشین که بر…
در صبر اگرچه دل رسایی دارد
در صبر اگرچه دل رسایی دارد با جور فلک چه آشنایی دارد چون سنگ به او رسد، یقین می شکند هرچند که شیشه مومیایی دارد…
عید تو به سامان ز طرب سازی باد
عید تو به سامان ز طرب سازی باد انجام نشاط تو در آغازی باد تا بال همای عید باشد مه نو اقبال تو در بلندپروازی…
هرکس در کینه زد، دل آزاری دید
هرکس در کینه زد، دل آزاری دید از کرده ی خویشتن بسی خواری دید نرمی ست علاج کینه ی سخت دلان هموار شود سیل چو…
ای ابر، به گلزار تمنا بازآ
ای ابر، به گلزار تمنا بازآ جای تو چمن بود، ز صحرا بازآ اورنگ صدف صفا ندارد بی تو ای گوهر شهوار به دریا بازآ…
ای غیر که همچون مژه از گریه تری
ای غیر که همچون مژه از گریه تری وز ذوق نوای عاشقی بی خبری از مرغ قفس ناله شنیدن دارد گوشی بگشای همچو گل، گرچه…
تا شد مه من سرو گلستان طبش
تا شد مه من سرو گلستان طبش از لاله و گل پر است دامان طبش روزی که خراب می کنی عالم را ای گریه ی…
دردا که ز دست، یار بگزیده برفت
دردا که ز دست، یار بگزیده برفت آرام و قرار دل غمدیده برفت شد دیده سفید و دل سیاه است، که گفت؟ کز دل برود…
عید تو همیشه در طرب سازی باد
عید تو همیشه در طرب سازی باد کار تو چو خورشید سرافرازی باد در بزم تو چرخ از سرانگشت هلال چون کاسه ی چینی به…
هرگز نرسانیده سعادتمندی
هرگز نرسانیده سعادتمندی از پهلوی خود فیض به حاجتمندی هرچند که چون پیاله گردید دلم غیر از خم می ندید دولتمندی سلیم تهرانی
ای از کرم تو بخل دایم در تنگ
ای از کرم تو بخل دایم در تنگ کجواج رود به راه، عذر تو چو لنگ تا کی به خزانه ام دهی وعده ی زر؟…
ای کرده جفای آسمان دلگیرت
ای کرده جفای آسمان دلگیرت مگریز که سودی ندهد تدبیرت بنشین که ز نقش پا به هرگام زدن یک حلقه فزون می شود از زنجیرت…
تشویش سفر با دل ناشاد بد است
تشویش سفر با دل ناشاد بد است با دست تهی چو کار افتاد بد است راضی شده ام به قرض هم گر باشد می دانم…
در وادی عشق، شعله خس پوش مکن
در وادی عشق، شعله خس پوش مکن از زمزمه ی شوق فراموش مکن بانگ خضر از برای گمراهی توست گر گوش تو آواز کند، گوش…
غیر از تو، حریفان همه ای حضرت میر
غیر از تو، حریفان همه ای حضرت میر یک جا شده ایم جمع چون شکر و شیر افکنده بساط عشرتی و داریم هریک بچه ای…
یخ بسته جهان ز بس ز تأثیر هوا
یخ بسته جهان ز بس ز تأثیر هوا شد موجه ی آب همچو موج خارا در صفحه به شکل نقطه گردیده الف از بس که…
ای آن که مسیح آنچه مجمل دارد
ای آن که مسیح آنچه مجمل دارد از علم آن را دلت مفصل دارد راضی شده ام باز به ضعف دل خویش زین دردسری که…
این پیکر زرین که جهان گشته بسی
این پیکر زرین که جهان گشته بسی آرام چو سیماب ندارد نفسی خورشید مگو، که این سپهر غماز هر روز ز بام افکند طشت کسی…
جمعند در انجمن چو ارباب عناد
جمعند در انجمن چو ارباب عناد خیزد ز نفس درازی خامه فساد از پنج فزون گشت چو ابیات غزل بر پنجه ی او بود چو…
در دل همه در گره گشایی ست خدا
در دل همه در گره گشایی ست خدا با ما به سر لطف خدایی ست خدا مفلس چو شدیم، رو به او می آریم معشوقه…
کو ساقی، تا ره مروت سپرد
کو ساقی، تا ره مروت سپرد یک جام می آرد، غم ما را ببرد زاهد چه مذاق خیره ای داشته است نزدیک شده دختر رز…
ای آن که معانی ز تو محتاج شده
ای آن که معانی ز تو محتاج شده ناموس سخن از تو به تاراج شده ربطی نبود به نظم و نثرت، گویی معنی ز قلمرو…
با من بخت سیاه در بدمهری ست
با من بخت سیاه در بدمهری ست زهری ست، اگرچه رنگ او پازهری ست از حال خراب من خبر می گوید رنگم که چو زعفران…
جمعی که به هند رانده از ایرانند
جمعی که به هند رانده از ایرانند چلمرد در سرای سنبل خانند کو مسهل حکمتی که این تیره دلان چون خال سفید، عیب هندستانند سلیم…
در عشق کجا دمی به عشرت بودم؟
در عشق کجا دمی به عشرت بودم؟ دایم هدف تیر ملامت بودم تیغش به سرم رسید و از پای گذشت افسوس که سخت تیزدولت بودم…
گه منع کنندم ز غم مشتاقی
گه منع کنندم ز غم مشتاقی گه طعنه زنندم ز شراب و ساقی القصه دل سوخته ام نیست دمی آسوده چو سنگ آتش از چخماقی…
از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست
از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست وز ناله ی ماست هرکجا افغانی ست بلبل که به علم ناله افلاطون است در مکتب ما، طفل…
ای آنکه ترا مدح و ثنا می گویم
ای آنکه ترا مدح و ثنا می گویم نامت چوبرم، نام خدا می گویم خواهم ز درت بار سفر بربندم تا حال ثنا، کنون دعا…
ایزد ما را ز لطف چون جان می داد
ایزد ما را ز لطف چون جان می داد ای کاش دلی امین ایمان می داد می آمد ازو بیش ازینها به ظهور نفس ما…
چون چشم حسود است جهان برمن شور
چون چشم حسود است جهان برمن شور آواره ی عالمم چو بیت مشهور صبحم همه شام است، ولی شام فراق روزم همه شب، ولی شب…
درهم دلم از بودن شهر و ده شد
درهم دلم از بودن شهر و ده شد دلگیر ز وضع جمعه و شنبه شد در سایه ی بخت تیره عمرم بگذشت چون داغ که…
ما حاصل شاخسار خشکی داریم
ما حاصل شاخسار خشکی داریم گل نیست به دست، خار خشکی داریم وصل تو گرانبهاست ای گوهر و ما همچون دریا، کنار خشکی داریم سلیم…
ابروی تو از غمزه دگر پر گره است
ابروی تو از غمزه دگر پر گره است تیری انداز چون کمان به زه است هر عضوم ازو، جدا نشاطی دارد در دل عشق تو…
ای اهل سخن از کرمت شکرگزار
ای اهل سخن از کرمت شکرگزار مثقال هنر پیش تمیزت خروار در عهد تو سامان دگر یافت سخن آری خرجش کم است و دخلش بسیار…
این عشق که برق عافیت پرداز است
این عشق که برق عافیت پرداز است جان پرور ما چو شعله ی آواز است بیماری عشق در وجود مردان همچون تب شیر و یرقان…
چون شعله ز خویش باش افروختنی
چون شعله ز خویش باش افروختنی ذاتی بود این هنر، نه آموختنی کو آتش عشقی، که شده در تن من چون رشته ی شمع، هر…