رباعیات سلمان ساوجی
در معده خالی ندهد مل ذوقی
در معده خالی ندهد مل ذوقی بی ساغر میندارد از گل ذوقی بی برگ و نوای عیش حاصل نشود از برگ گل و نوای بلبل…
چون چشم سیه بناز میگردانی
چون چشم سیه بناز میگردانی بر من غم دل دراز میگردانی شوخی است عظیم نرگس بیمارت خوش میگردد چو باز میگردانی
این اشک گریز پا که خونی من است
این اشک گریز پا که خونی من است در خون من از عین زبونی من است با اینهمه کز چشم من افتاد، دلم با اوست…
آورد بهم تیر و کمان را در دست
آورد بهم تیر و کمان را در دست تیر آمد و در خانه خویشش بنشست آمد به سر تیر کمان خانه فرو انصاف که نیک…
نی دولت آنکه یار غارت بینم
نی دولت آنکه یار غارت بینم نی فرصت آنکه در کنارت بینم ماهی که همه وقت ز دورت بینم عمری که همیشه در گذارت بینم
عمری ز پی کام دل و راحت تن
عمری ز پی کام دل و راحت تن گشتیم و ندیدیم جز از رنج و محن درد آمد و گفت از بن دندان با من…
رویت که ازو گرفت نیرو آتش
رویت که ازو گرفت نیرو آتش از فتنه بر افروخت به هر سو آتش با روی تو در ستمگری زد پهلو زلف تو و کرد…
در معرض رویت قمر آمد بشکست
در معرض رویت قمر آمد بشکست در رشته لعلت شکر آمد به شکست موی تو ز بالا به قفا باز افتاد ناگاه سرش بر کمر…
توفیق نمیشود به زاری حاصل
توفیق نمیشود به زاری حاصل وز عمر عزیز است چه خواری حاصل چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
با باد، دلم گفت که بادا بادا
با باد، دلم گفت که بادا بادا با یار بگو و هر چه بادا بادا کآن کس که مرا ز صحبتت کرد جدا شب با…
آن یار که بی نظیر و بی مانند است
آن یار که بی نظیر و بی مانند است عقل و دل و جان به عشق او در بند است در یک نظر از مقام…
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد خاک قدمت تاج سر جم ارزد چشم تو سواد ملک حسن است از آنک یک گوشه به ملک هر…