نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز

نامردم اگر زنم سر از مهر تو باز خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز ور بگریزم ز دست ای مایهٔ ناز هر جا که…

ادامه مطلب

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز مستوری و عاشقی به هم ناید راست گر…

ادامه مطلب

آن را که نظر به سوی هر کس باشد

آن را که نظر به سوی هر کس باشد در دیدهٔ صاحبنظران خس باشد قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع در مذهب عشق شاهدی…

ادامه مطلب

ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست

ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست ای مرغ سحر تو صبح…

ادامه مطلب

بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت

بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی…

ادامه مطلب

در چشم من آمد آن سهی سرو بلند

در چشم من آمد آن سهی سرو بلند بربود دلم ز دست و در پای افکند این دیدهٔ شوخ می‌برد دل به کمند خواهی که…

ادامه مطلب

شمع ارچه به گریه جانگدازی می‌کرد

شمع ارچه به گریه جانگدازی می‌کرد گریه زده خندهٔ مجازی می‌کرد آن شوخ سرش را ببریدند و هنوز استاده بد و زبان‌درازی می‌کرد

ادامه مطلب

گر دل به کسی دهند باری به تو دوست

گر دل به کسی دهند باری به تو دوست کت خوی خوش و بوی خوش و روی نکوست از هر که وجود صبر بتوانم کرد…

ادامه مطلب

ما را به چه روی از تو صبوری باشد

ما را به چه روی از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد جایی که درخت گل سوری باشد جوشیدن بلبلان ضروری باشد

ادامه مطلب

نونیست کشیده عارض موزونش

نونیست کشیده عارض موزونش وآن خال معنبر نقطی بر نونش نی خود دهنش چرا نگویم نقطیست خط دایره‌ای کشیده پیرامونش

ادامه مطلب

یاران به سماع نای و نی جامه‌دران

یاران به سماع نای و نی جامه‌دران ما، دیده به جایی متحیر نگران عشق آن منست و لهو از آن دگران من چشم برین کنم…

ادامه مطلب

آن سست وفا که یار دل سخت منست

آن سست وفا که یار دل سخت منست شمع دگران و آتش رخت منست ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف…

ادامه مطلب

ای دست تو آتش زده در خرمن من

ای دست تو آتش زده در خرمن من تو دست نمی‌گذاری از دامن من این دست نگارین که به سوزن زده‌ای هرچند حلال نیست در…

ادامه مطلب

تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز

تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز کوته نکنم ز دامنت دست نیاز هرچند که راهم به تو دورست و دراز در راه بمیرم…

ادامه مطلب

دانی که چرا بر دهنم راز آمد

دانی که چرا بر دهنم راز آمد مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟ از من نه عجب که هاون رویین‌تن از یار جفا دید…

ادامه مطلب

شبهای دراز بیشتر بیدارم

شبهای دراز بیشتر بیدارم نزدیک سحر روی به بالین آرم می‌پندارم که دیده بی دیدن دوست در خواب رود، خیال می‌پندارم

ادامه مطلب

گر دشمن من به دوستی بگزینی

گر دشمن من به دوستی بگزینی مسکین چه کند با تو بجز مسکینی صد جور بکن که همچنان مطبوعی صد تلخ بگو که همچنان شیرینی

ادامه مطلب

ما حاصل عمری به دمی بفروشیم

ما حاصل عمری به دمی بفروشیم صد خرمن شادی به غمی بفروشیم در یک دم اگر هزار جان دست دهد در حال به خاک قدمی…

ادامه مطلب

نوروز که سیل در کمر می‌گردد

نوروز که سیل در کمر می‌گردد سنگ از سر کوهسار در می‌گردد از چشمهٔ چشم ما برفت اینهمه سیل گویی که دل تو سخت‌تر می‌گردد

ادامه مطلب

یا همچو همای بر من افکن پر خویش

یا همچو همای بر من افکن پر خویش تا بندگیت کنم به جان و سر خویش گر لایق خدمتم ندانی بر خویش تا من سر…

ادامه مطلب

آن شب که تو در کنار مایی روزست

آن شب که تو در کنار مایی روزست و آن روز که با تو می‌رود نوروزست دی رفت و به انتظار فردا منشین دریاب که…

ادامه مطلب

ای دوست گرفته بر سر ما دشمن

ای دوست گرفته بر سر ما دشمن یا دوست گزین به دوستی یا دشمن نادیدن دوست گرچه مشکل دردیست آسانتر ازان که بینمش با دشمن

ادامه مطلب

چون بخت به تدبیر نکو نتوان کرد

چون بخت به تدبیر نکو نتوان کرد بیفایده سعی و گفت و گو نتوان کرد گفتم بروم صبر کنم یک چندی هم صبر برو که…

ادامه مطلب

در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند

در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند چشمم به دهان واعظ و گوش به پند ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند وز یاد برفتم سخن دانشمند

ادامه مطلب

صد بار بگفتم به غلامان درت

صد بار بگفتم به غلامان درت تا آینه دیگر نگذارند برت ترسم که ببینی رخ همچون قمرت کس باز نیاید دگر اندر نظرت

ادامه مطلب

گر تیر جفای دشمنان می‌آید

گر تیر جفای دشمنان می‌آید دل تنگ مکن که دوست می‌فرماید بر یار ذلیل هر ملامت کاید چون یار عزیز می‌پسندد شاید

ادامه مطلب

مجنون اگر احتمال لیلی نکند

مجنون اگر احتمال لیلی نکند شاید که به صدق عشق دعوی نکند در مذهب عشق هر که جانی دارد روی دل ازو به هر که…

ادامه مطلب

هر چند که عیبم از قفا می‌گویند

هر چند که عیبم از قفا می‌گویند دشنام و دروغ و ناسزا می‌گویند نتوان به حدیث دشمن از دوست برید دانی چه؟ رها کنیم تا…

ادامه مطلب

یرلیغ ده ای خسرو خوبان جهان

یرلیغ ده ای خسرو خوبان جهان تا پیش قدت چنگ زند سرو روان تا کی برم از دست جفای تو قلان نی شرع محمدست نی…

ادامه مطلب

آن کودک لشکری که لشکر شکند

آن کودک لشکری که لشکر شکند دایم دل ما چو قلب کافر شکند محبوب که تازیانه در سر شکند به زانکه ببیند و عنان برشکند

ادامه مطلب

ای راهروان را گذر از کوی تو نه

ای راهروان را گذر از کوی تو نه ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه هر تشنه که از دست تو بستاند آب…

ادامه مطلب

تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد

تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد گر خام بود اطلس و دیبا گردد مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید دیگر همه عمر…

ادامه مطلب

خیزم قد و بالای چو حورش بینم

خیزم قد و بالای چو حورش بینم وآن طلعت آفتاب نورش بینم گر ره ندهندم که به نزدیک شوم آخر نزنندم که ز دورش بینم

ادامه مطلب

کردیم بسی جام لبالب خالی

کردیم بسی جام لبالب خالی تا بود که نهیم لب بران لب حالی ترسنده ازان شدم که ناگاه ز جان بی‌وصل لبت کنمی قالب خالی

ادامه مطلب

گر دولت و بخت باشد و روزبهی

گر دولت و بخت باشد و روزبهی در پای تو سر ببازم ای سرو سهی سهلست که من در قدمت خاک شوم ترسم که تو…

ادامه مطلب

گیرم که به فتوای خردمندی و رای

گیرم که به فتوای خردمندی و رای از دایرهٔ عقل برون ننهم پای با میل که طبع می‌کند چتوان کرد؟ عیبست که در من آفریدست…

ادامه مطلب

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را واگاهی نیست مردم بیرون را الا مگر آنکه روی لیلی دیدست داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟

ادامه مطلب

از بس که بیازرد دل دشمن و دوست

از بس که بیازرد دل دشمن و دوست گویی به گناه مسخ کردندش پوست وقتی غم او بر همه دلها بودی اکنون همه غمهای جهان…

ادامه مطلب

آن لطف که در شمایل اوست ببین

آن لطف که در شمایل اوست ببین وآن خندهٔ همچو پسته در پوست ببین نی‌نی تو به حسن روی او ره نبری در چشم من…

ادامه مطلب

ای کاش که مردم آن صنم دیدندی

ای کاش که مردم آن صنم دیدندی یا گفتن دلستانش بشنیدندی تا بیدل و بیقرار گردیدندی بر گریهٔ عاشقان نخندیدندی

ادامه مطلب

چون جاه و جلال و حسن و رنگ آمد و بو

چون جاه و جلال و حسن و رنگ آمد و بو آخر دل آدمی نه سنگست و نه رو آن کس که نه راست طبع…

ادامه مطلب

در دیده به جای سرمه سوزن دیدن

در دیده به جای سرمه سوزن دیدن برق آمده و آتش زده خرمن دیدن در قید فرنگ غل به گردن دیدن به زانکه به جای…

ادامه مطلب

عشاق به درگهت اسیرند بیا

عشاق به درگهت اسیرند بیا بدخویی تو بر تو نگیرند بیا هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری زان پیش که عذرت نپذیرند بیا

ادامه مطلب

گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست

گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست یا مغز برآیدم چو بادام از پوست غیرت نگذاردم که نالم به کسی تا خلق ندانند که…

ادامه مطلب

مشنو که مرا از تو صبوری باشد

مشنو که مرا از تو صبوری باشد یا طاقت دوستی و دوری باشد لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟ خرسندی عاشقان ضروری باشد

ادامه مطلب

هر سرو که در بسیط عالم باشد

هر سرو که در بسیط عالم باشد شاید که به پیش قامتت خم باشد از سرو بلند هرگز این چشم مدار بالای دراز را خرد…

ادامه مطلب

آرام دل خویش نجویم چه کنم؟

آرام دل خویش نجویم چه کنم؟ وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟ گویند مرو که خون خود می‌ریزی مادام که در کمند اویم چه…

ادامه مطلب

آن رفته که بود دل بدو مشغولم

آن رفته که بود دل بدو مشغولم وافکنده به شمشیر جفا مقتولم بازآمد و آن رونق پارینش نیست خط خویشتن آورد که من مغرولم

ادامه مطلب

ای کاش نکردمی نگاه از دیده

ای کاش نکردمی نگاه از دیده بر دل نزدی عشق تو راه از دیده تقصیر ز دل بود و گناه از دیده آه از دل…

ادامه مطلب

بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد

بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد دور از تو گرش دلیست پر خون باشد آن کش نفسی قرار بی‌روی تو نیست اندیش که بی‌تو…

ادامه مطلب