رباعیات رکنالدین اوحدی مراغهای
ای کرده مهندسانت از ساز سپهر
ای کرده مهندسانت از ساز سپهر از برج و ستاره گشته انباز سپهر شکل تو فگنده از فلک تشت قمر نقش تو نهاده بر طبق…
آن خود که بود که در تو واله نشود؟
آن خود که بود که در تو واله نشود؟ از رنج که پرسی تو؟ که او به نشود؟ عاشق شدی، از شهر برونم کردی ترسیدی…
یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟
یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟ کنه کرم نامتناهیت که دید؟ هر چند که واصلان به بیداری و خواب گفتند که دیدیم، کماهیت که دید؟
مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست
مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست گر بد بینی به وصل خود هم نرسی ور نیک…
گر راست روی محرم جان سازندت
گر راست روی محرم جان سازندت ور کژ بروی ز دل بیندازندت در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ تا راست نگردی تو بننوازندت
غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست
غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست پوشیده هزارگونه رازم با تست حرمان شبی دراز و جایی خالی زانم که حکایت درازم با تست
زلف تو ز بالای تو مهجور نشد
زلف تو ز بالای تو مهجور نشد جز در پی قامت تو، ای حور، نشد با این همه آرزو که در سر دارد بنگر که…
دل در غم او بکاست، میباید گفت
دل در غم او بکاست، میباید گفت این واقعه از کجاست؟ میباید گفت گفتی تو که از که این قیامت دیدی؟ از قامت او، چو…
خالی،که لبت همی بباراید ازو
خالی،که لبت همی بباراید ازو خالیست سیه که شمک میزاید ازو صد تنگ شکر خورد ز پهلوی رخت ترسم که دهان تو به تنگ آید…
جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست
جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست کندر دهنت موی شکافی پیداست ما را دل سخت تو در آیینهٔ نرم مانندهٔ سنگ از آب صافی…
بر گل چو نسیم سحری سود قدم
بر گل چو نسیم سحری سود قدم پوشیده نقاب غنچه بربود بدم بر شاخ چو بو برد که گل برگی خاست دی گربهٔ بید پنجه…
ای کرده به خون دشمنان خارالعل
ای کرده به خون دشمنان خارالعل در گوش سپر کرده فرمان تو نعل بر کوه و کمر برده به هنگام شکار تیر تو توان از…
آن درد، که با پای تو کرد آن چستی
آن درد، که با پای تو کرد آن چستی در کشتن خصمت ننماید سستی با پای تو این جا سر و پایی گردید تا با…
یک روز دیار یار بگذارم و رو
یک روز دیار یار بگذارم و رو زین منزل غصه رخت بردارم و رو این مایه خیال او، که در چشم منست با اشک ز…
مشنو تو که گل بیسر خاری باشد
مشنو تو که گل بیسر خاری باشد یا بادهٔ حسن بیخماری باشد ناگاه برون کند سر از گنج رخت ریشی، که هرش موی چو ماری…
گفتم که لبت، گفت شکر میگویی
گفتم که لبت، گفت شکر میگویی گفتم که رخت، گفت قمر میگویی گفتم که شنیدم که دهانی داری گفتا که ز دیده گو، اگر میگویی
صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد! بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد! دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز بر جان عزیزت دگر…
زر در قدمت ریزم و حیفم ناید
زر در قدمت ریزم و حیفم ناید تر در قدمت ریزم و حیفم ناید گر دل طلبی، خون کنم و از ره چشم سر در…
دشمن گرو وصل ز من برد آخر
دشمن گرو وصل ز من برد آخر او گشت بزرگ و من شدم خرد آخر آورد به جان لب ترا از بوسه دندان به رخت…
خالی که رخ تو آشکارش پرورد
خالی که رخ تو آشکارش پرورد لعل تو به نوش خوش گوارش پرورد در خون لبت رفت و در آنست هنوز با آنکه لب تو…
جان از سر زلف دلپذیریت نرهد
جان از سر زلف دلپذیریت نرهد عقل ار خطر خط خطیرت نرهد دل گر به مثل زهرهٔ شیران دارد از نرگس مست شیر گیرت نرهد
بر سبزه نشست میپرستان چه خوشست!
بر سبزه نشست میپرستان چه خوشست! بر گل نفس هزاردستان چه خوشست! ای گشته به اسم هوشیاری مغرور تو کی دانی که عیش مستان چه…
ای طلعت نور گسترت به در بهشت
ای طلعت نور گسترت به در بهشت بشکسته سرای حرمت قدر بهشت امروز برین حوض طرب کن، که تراست فردا لب حوض کوثر و صدر…
امروز که گشت باغ رنگین از گل
امروز که گشت باغ رنگین از گل شد خاک چمن چو نافهٔ چین از گل بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت گر ناله کند…
یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست
یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست وین کوتهی مدت مهلی که مراست حسن عمل از من چه توقع داری؟ با عیب قدیم و ظلم…
ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر
ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر بگریست فلک با دل تنگش بر سر مویی که ز دست شانه در هم رفتی گردون به غلط…
گفتا که به شیوه آبرویت ریزم
گفتا که به شیوه آبرویت ریزم وز باد ستیزه رنگ و بویت ریزم اندر تو زنم آتش سودا روزی تا خاک شوی، شبی به کویت…
صافی چو ترا دید روان مینالد
صافی چو ترا دید روان مینالد برسینه ز غم سنگ زنان مینالد گفتی تو که نالیدن صافی از چیست؟ جانش به لب آمدست از آن…
روی من و خاک سر کویت پس ازین
روی من و خاک سر کویت پس ازین حلق من و حلقهای مویت پس ازین در گوش لب تو یک سخن خواهم گفت گر بشنود…
دستارچه حسنی و جمالی دارد
دستارچه حسنی و جمالی دارد وز نقش و نگار خط و خالی دارد با آن همه زر، اگر خیال تو پزد انصاف، که بیهوده خیالی…
خالی که به شیوه پای بست لب تست
خالی که به شیوه پای بست لب تست همچون دلم آشفته و مست لب تست بسیار دلش خون مکن و روزی چند نیکو دارش، که…
ترسم رسد از من به تو آهی روزی
ترسم رسد از من به تو آهی روزی زیرا که نمیکنی نگاهی روزی گر میندهی دو بوسه هر روز، ای ماه آخر کم از آن…
بر برگ گل آن سه خال کانداختهای
بر برگ گل آن سه خال کانداختهای هندو بچگانند و تو نشناختهای دیدی که به بوی مردمی آمدهاند بر گوشهٔ چشم جایشان ساختهای
ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن
ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن پای دل ما به بند گیسو بستن زر خواست و چو زر ندیدن گرهی در هم شدن و…