رباعیات رکنالدین اوحدی مراغهای
ای چرخ ز مهر زیر میغت برده
ای چرخ ز مهر زیر میغت برده گیتی به ستم اجل، به تیغت برده پرورده به صد ناز جهانت اول و آخر ز جهان به…
اقبال سعادت به ازینت بودی
اقبال سعادت به ازینت بودی گر لذت علم و درد دینت بودی گردون بستی به گوش داریت کمر گر گوش به هر گوشه نشینت بودی
هر کس که ز کبر و عجب باری دارد
هر کس که ز کبر و عجب باری دارد از عالم معرفت کناری دارد و آن کو به قبول خلق خرسند شود مشنو تو که…
لعلت که پر از گوهر ناسفت آمد
لعلت که پر از گوهر ناسفت آمد چون طاق دو ابروی تو بیجفت آمد من عشق ترا نهفته بودم در دل چون کار به جان…
کی دست رسد بدان بلندی که تراست؟
کی دست رسد بدان بلندی که تراست؟ یا فکر به آبی چونی و چندی که تراست؟ خود راز من سبک بهایی چه بود؟ در جنب…
صد سال سر خویشتن ار حلق کنی
صد سال سر خویشتن ار حلق کنی وندر تن خویش خرقهٔ دلق کنی صد بار ز حق دور کنندت به قفا گر یک سر موی…
رویت، که به خوبی گل خندان منست
رویت، که به خوبی گل خندان منست آرامگهش دل چو زندان منست نیکش بگزدیدند به دندان، گر چه گفتم که همین نیک به دندان منست
دست به نگار تو مرا کشت دگر
دست به نگار تو مرا کشت دگر آه! ار نشود وصل توام پشت دگر نقشی عجبست بر دو دستت تا خود حرف که گرفتهای در…
خال تو به هر حال پسندیدهٔ ماست
خال تو به هر حال پسندیدهٔ ماست زلف تو چو حال دل غم دیدهٔ ماست آن خال که بر چاه زنخدان داری تر میدارش که…
تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟
تا کی به غم، ای دل، خوی حسرت ریزی؟ زو جان نبری گر ز غمش نگریزی خصمان تو بیمرند،در معرضشان آخر به مراغهای چه گرد…
با یار ز نیک و بد نمیباید گفت
با یار ز نیک و بد نمیباید گفت هر شب بیتی دو صد نمیباید گفت او عاشق و من عاشق و این مشکلتر کم قصهٔ…
ای راه خلل ز چار قسمت بسته
ای راه خلل ز چار قسمت بسته داننده ز روح نقش جسمت بسته صندوق طلسم را همی مانی تو صد گنج گشاده در طلسمت بسته
ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست
ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست نابوده زبود این و آن هیچ به دست از من طلب هیچ نمیباید کرد زیرا…
از نوش جهان نصیب من نیش آمد
از نوش جهان نصیب من نیش آمد تیر اجلم بر جگر ریش آمد کوته سفری گزیده بودم، لیکن ز آنجا سفری دراز در پیش آمد
هر لحظه به آیین وفا رای کنم
هر لحظه به آیین وفا رای کنم خواهم که سر اندر کف آن پای کنم آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نوریست که بر…
ما پرتو عکس نور مشکات توییم
ما پرتو عکس نور مشکات توییم پروانهٔ شمع صفت و ذات توییم هستیم ولی بیرخ چون خورشیدت پیدانشویم، از آنکه ذرات توییم
کی ماه به حسن چون تو والا باشد؟
کی ماه به حسن چون تو والا باشد؟ یا چون سخنت لل لالا باشد؟ گر زیر فلک به راستی چون بالات گویند که هست؛ زیر…
شد درد بر پای فلک فرسایت
شد درد بر پای فلک فرسایت تا عرضه کند سختی خود بر رایت دارد طمع آنکه بگیری دستش ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
رنگی ز رخ چو لاله زارم بفرست
رنگی ز رخ چو لاله زارم بفرست بویی ز دو زلف مشکبارم بفرست چون دست نمیدهد که دستت بوسم دستارچهای به یاد گارم بفرست
در صورت آدم ار فرشتست تویی
در صورت آدم ار فرشتست تویی ور آدمی از روح سرشتست تویی گر مینبشتست درین دور کسی آن وحی خط و آنکه نبشتست تویی
خال زنخت تیر گناه اندازد
خال زنخت تیر گناه اندازد رخت دل عاشقان به راه اندازد از غیرت خالی، که بر آن نرگس تست بیمست که خویش را به چاه…
تا کی دلم از تو در بلایی باشد؟
تا کی دلم از تو در بلایی باشد؟ جانم ز غم تو در عنایی باشد؟ یک روز به زلف تو در آویزم زود آخر سر…
با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست
با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست سیب زنخش چو در کف ماست بهست زین پس من و وصف قامت او، آری چون میگوییم…
ای ذکر تو بر زبان ساهی مشکل
ای ذکر تو بر زبان ساهی مشکل درک تو ز فهم متناهی مشکل دانیم که ماهی تو به خوبی، لیکن آن ماه که دیدنش کماهی…
ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم
ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم لعل تو جراحت دل و مرهم هم صد پی بلب آمد از دلم خون، لیکن از بیم…
از دست تو راضیم به آزردن خود
از دست تو راضیم به آزردن خود در عشق تو قانعم به خون خوردن خود گویی که ببینم آن دو دست به نگار مانند دو…
هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم
هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم ز اندازه و حد فزون بگرید چشمم در چشم منی همیشه ثابت، لیکن ترسم بروی تو، چون…
گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی
گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی گه زلف بر آن روی چو ماه اندازی اینها همه از چه؟ تا به بازی دل من خوش بر…
گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز
گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز چون بنده نپیچد ز خداوندان سر وانگاه خداوند…
شد در پی اوباش چو ننگیش نبود
شد در پی اوباش چو ننگیش نبود در خوی و سرشت ساز و سنگیش نبود ایشان چو شدند سیر و ترکش کردند آمد بر من…
رفتم بر آن شمع چگل مست امروز
رفتم بر آن شمع چگل مست امروز گفتم که مرا با تو سری هست امروز گفتم که ز غصه کی رهد؟ دل گفتا حالی دلت…
در عشق تو از سر بنهادم هستی
در عشق تو از سر بنهادم هستی زین پس من و شوریدگی و سرمستی با روی تو حالی و حدیثی که مراست در نامه نبشتم…
حسنی که تو، ای نگار، داری بردست
حسنی که تو، ای نگار، داری بردست آن نقش چرا همی نگاری بردست؟ ساعد به سر آستین همی پوش، از آنک تو میگیری سیاه کاری…
تا چند گریزم و به نازم خوانی؟
تا چند گریزم و به نازم خوانی؟ من فاش گریزم و به رازم خوانی بس دست خجالت چو مگس بر سر خود خواهم زدن آن…
با روی تو آفتاب صافی تیره است
با روی تو آفتاب صافی تیره است با لعل لبت شراب صافی تیره است تاریکی آب صافی از سیل نبود در جنب رخ تو آب…
ای خط تو گرد لاله وشم آورده
ای خط تو گرد لاله وشم آورده سیب زنخت آب ز یشم آورده لعل تو ز من خون جگر کرده طلب دل رفته روان بر…
ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ
ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ آن دمدمه و غلغل و آوازه و بانگ…
از ژاله چو لاله راست لل در کام
از ژاله چو لاله راست لل در کام برخیز و به سوی گل و گلزار خرام تا در ورق جوی ببینی مسطور صد بار که…
هر چیز که در دو کون جز روی تو بود
هر چیز که در دو کون جز روی تو بود عکس تو و یا رنگ تو، یا بوی تو بود لاف پر پیران جهان گردیده…
لب نیست که از مراغه پر خنده نشد
لب نیست که از مراغه پر خنده نشد آب قرقش دید و به جان بنده نشد از مردهٔ گور او عجب میدارم کز شهر برون…
گر آدمیی دور شو از دمدمها
گر آدمیی دور شو از دمدمها ور گرگ نهای مگر و گرد رمها تا کی ز برای جستن آب رخی؟ از گردن خود فرو نه…
شاهی ز غلام خویش یاد آوردست
شاهی ز غلام خویش یاد آوردست ما را به سلام خویش یاد آوردست نشگفت که نام ما بلندی گیرد ما را چو به نام خویش…
دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل
دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل و آن توبه که داشتی شکستی، ای دل از بادهٔ نیستی خراب افتادی تا باد چنین باد که…
در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش
در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش یک چیز طلب میکنم از بیش و کمش یا معشوقی که وصل او باشد خاص یا ممدوحی…
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز مگذار به دست دشمن دونم باز گر سوختنیست جان من هم تو بسوز ور ساختنیست کار من هم…
تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟
تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟ بیگانه سرشتی آشنا چون گردی؟ جز سایهٔ خویشتن نمیبینی تو ای سایه، ز خورشید جدا چون گردی؟
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست زان روی دو چشم داد و یک…
ای داده به بازی دل من، جان را نیز
ای داده به بازی دل من، جان را نیز عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز خواهم به تو خط بندگی دادن، لیک ترسم به…
آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد
آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد همچون دل من شیفته خیلی دارد گوید که به کشتن تو دارم میلی المنة لله که میلی…
از مشک سیه سه خال کت بر سمنند
از مشک سیه سه خال کت بر سمنند نزدیک به چشم تو و دور از دهنند از گوشهٔ چشم ار نظریشان نکنی بر خال زنخها…