آن درد، که با پای تو کرد آن چستی

آن درد، که با پای تو کرد آن چستی در کشتن خصمت ننماید سستی با پای تو این جا سر و پایی گردید تا با…

ادامه مطلب

یک روز دیار یار بگذارم و رو

یک روز دیار یار بگذارم و رو زین منزل غصه رخت بردارم و رو این مایه خیال او، که در چشم منست با اشک ز…

ادامه مطلب

مشنو تو که گل بی‌سر خاری باشد

مشنو تو که گل بی‌سر خاری باشد یا بادهٔ حسن بی‌خماری باشد ناگاه برون کند سر از گنج رخت ریشی، که هرش موی چو ماری…

ادامه مطلب

گفتم که لبت، گفت شکر می‌گویی

گفتم که لبت، گفت شکر می‌گویی گفتم که رخت، گفت قمر می‌گویی گفتم که شنیدم که دهانی داری گفتا که ز دیده گو، اگر می‌گویی

ادامه مطلب

صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!

صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد! بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد! دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز بر جان عزیزت دگر…

ادامه مطلب

زر در قدمت ریزم و حیفم ناید

زر در قدمت ریزم و حیفم ناید تر در قدمت ریزم و حیفم ناید گر دل طلبی، خون کنم و از ره چشم سر در…

ادامه مطلب

دشمن گرو وصل ز من برد آخر

دشمن گرو وصل ز من برد آخر او گشت بزرگ و من شدم خرد آخر آورد به جان لب ترا از بوسه دندان به رخت…

ادامه مطلب

خالی که رخ تو آشکارش پرورد

خالی که رخ تو آشکارش پرورد لعل تو به نوش خوش گوارش پرورد در خون لبت رفت و در آنست هنوز با آنکه لب تو…

ادامه مطلب

جان از سر زلف دلپذیریت نرهد

جان از سر زلف دلپذیریت نرهد عقل ار خطر خط خطیرت نرهد دل گر به مثل زهرهٔ شیران دارد از نرگس مست شیر گیرت نرهد

ادامه مطلب

بر سبزه نشست می‌پرستان چه خوشست!

بر سبزه نشست می‌پرستان چه خوشست! بر گل نفس هزاردستان چه خوشست! ای گشته به اسم هوشیاری مغرور تو کی دانی که عیش مستان چه…

ادامه مطلب

ای طلعت نور گسترت به در بهشت

ای طلعت نور گسترت به در بهشت بشکسته سرای حرمت قدر بهشت امروز برین حوض طرب کن، که تراست فردا لب حوض کوثر و صدر…

ادامه مطلب

امروز که گشت باغ رنگین از گل

امروز که گشت باغ رنگین از گل شد خاک چمن چو نافهٔ چین از گل بشکفت به صحرا گل مشکین، نه شگفت گر ناله کند…

ادامه مطلب

یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست

یارب، تو بدین قوت سهلی که مراست وین کوتهی مدت مهلی که مراست حسن عمل از من چه توقع داری؟ با عیب قدیم و ظلم…

ادامه مطلب

ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر

ماهی، که بسوخت زهره چنگش بر سر بگریست فلک با دل تنگش بر سر مویی که ز دست شانه در هم رفتی گردون به غلط…

ادامه مطلب

گفتا که به شیوه آبرویت ریزم

گفتا که به شیوه آبرویت ریزم وز باد ستیزه رنگ و بویت ریزم اندر تو زنم آتش سودا روزی تا خاک شوی، شبی به کویت…

ادامه مطلب

صافی چو ترا دید روان می‌نالد

صافی چو ترا دید روان می‌نالد برسینه ز غم سنگ زنان می‌نالد گفتی تو که نالیدن صافی از چیست؟ جانش به لب آمدست از آن…

ادامه مطلب

روی من و خاک سر کویت پس ازین

روی من و خاک سر کویت پس ازین حلق من و حلقهای مویت پس ازین در گوش لب تو یک سخن خواهم گفت گر بشنود…

ادامه مطلب

دستارچه حسنی و جمالی دارد

دستارچه حسنی و جمالی دارد وز نقش و نگار خط و خالی دارد با آن همه زر، اگر خیال تو پزد انصاف، که بیهوده خیالی…

ادامه مطلب

خالی که به شیوه پای بست لب تست

خالی که به شیوه پای بست لب تست همچون دلم آشفته و مست لب تست بسیار دلش خون مکن و روزی چند نیکو دارش، که…

ادامه مطلب

ترسم رسد از من به تو آهی روزی

ترسم رسد از من به تو آهی روزی زیرا که نمیکنی نگاهی روزی گر می‌ندهی دو بوسه هر روز، ای ماه آخر کم از آن…

ادامه مطلب

بر برگ گل آن سه خال کانداخته‌ای

بر برگ گل آن سه خال کانداخته‌ای هندو بچگانند و تو نشناخته‌ای دیدی که به بوی مردمی آمده‌اند بر گوشهٔ چشم جایشان ساخته‌ای

ادامه مطلب

ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن

ای قاعدهٔ تو مشک در مو بستن پای دل ما به بند گیسو بستن زر خواست و چو زر ندیدن گرهی در هم شدن و…

ادامه مطلب

اقبال تمام پاک دینان دارند

اقبال تمام پاک دینان دارند آنان طلبند، لیک اینان دارند خرسندی و عافیت نهانی گنجیست وین گنج نهان گوشه نشینان دارند

ادامه مطلب

یارب! نه دلم بستهٔ غمهای تو بود؟

یارب! نه دلم بستهٔ غمهای تو بود؟ چشمم شب و روز غرق نمهای توبود؟ بر جرم و خطای من چه میگیری خشم؟ چون جمله به…

ادامه مطلب

ما را به سرای وصل خویش آری تو

ما را به سرای وصل خویش آری تو بر ما ز لب لعل شکر باری تو پس پرده ز روی خویش برداری تو عاشق نشویم،…

ادامه مطلب

گر مرد رهی، تو چند بیراه روی؟

گر مرد رهی، تو چند بیراه روی؟ اندر پی این منصب و این جاه روی؟ تا کی ز برای زر و سیم دنیا بر اسب…

ادامه مطلب

شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت

شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت من بندهٔ شمعم، که ز بهر دل خلق ببرید ز شیرین…

ادامه مطلب

روی تو ز حسن لافها زد به جهان

روی تو ز حسن لافها زد به جهان لعل تو ز لطف طعنها زد در جان زلف تو چو افتادگیی عادت کرد بنگر که چگونه…

ادامه مطلب

دستارچه را دست تو در می‌باید

دستارچه را دست تو در می‌باید از چشم من و لب تو تر می‌باید نتوان که چو دستارچه دستت بوسم زیراکه به دستارچه زر می‌باید

ادامه مطلب

خالت که به شیوه کار ده گیسو کرد

خالت که به شیوه کار ده گیسو کرد عیش از دل غمدیده من یکسو کرد در زیر لبت سیاه کارانه نشست تا آن لب ساده…

ادامه مطلب

جانا، سر زلف تو پراگنده چراست؟

جانا، سر زلف تو پراگنده چراست؟ وان حقهٔ لعل خالی از خنده چراست؟ روی تو بکندند، نگوید پدرت در خانه، که روی پسرم کنده چراست؟

ادامه مطلب

بد خلق مباش، کز خوش و امانی

بد خلق مباش، کز خوش و امانی پیکار مکن کار، که بر جا مانی زنهار! مهل، کز تو بماند دل کس دلها چو بماند ز…

ادامه مطلب

ای شیخ، گران جان چو تنندی منشین

ای شیخ، گران جان چو تنندی منشین زین آب روان بگیر پندی، منشین چون مست شدی از می صافی به قرق بر جان حریفان چو…

ادامه مطلب

افسوس! که در عمر درازیم نبود

افسوس! که در عمر درازیم نبود خطی ز زمانهٔ مجازیم نبود بنشاند مرا فلک به بازی در خاک هر چند که وقت خاک بازیم نبود

ادامه مطلب

یاران، خرد خوار و خجل نیست پدید

یاران، خرد خوار و خجل نیست پدید آن رسم شناس آب و گل نیست پدید در دایرهٔ عشق برون یک نقطه می‌بینم و در عالم…

ادامه مطلب

ما را تو چنین ز دل بر آری نیکست

ما را تو چنین ز دل بر آری نیکست وانگه بدو زلف خود سپاری نیکست زلفت که به فتنه سر بر آورد چنان او را…

ادامه مطلب

گفتم که مکش مرا به غم، گفت به چشم

گفتم که مکش مرا به غم، گفت به چشم زین بیش مکن جور و ستم، گفت به چشم گفتم که مگوی راز من با چشمت…

ادامه مطلب

شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد

شمع از دل سوزنده خبر خواهد داد وین آتش اندرون به در خواهد داد زین سان که زبان دراز کردست امشب می‌بینم سر به باد…

ادامه مطلب

روزی شکن از زلف چو دالت ببرم

روزی شکن از زلف چو دالت ببرم جانی بکنم، ز دل ملامت ببرم گر بر رخ من نهی به بازی رخ خویش از بوسه به…

ادامه مطلب

دل بندهٔ بند سنبل پست تو باد!

دل بندهٔ بند سنبل پست تو باد! جان شیفتهٔ دو نرگس مست تو باد! زلف طرب و طرهٔ دستار مراد مانندهٔ دستارچه در دست تو…

ادامه مطلب

خورشید که خاک ازو چو زر میگردد

خورشید که خاک ازو چو زر میگردد از شوق رخ تو دربدر میگردد یک جرعه می‌صاف تو در صافی ریخت شد مست و درین میان…

ادامه مطلب

تا کی ستم سپهر جافی بینم؟

تا کی ستم سپهر جافی بینم؟ وین دور مخالف منافی بینم؟ برخیز و روان در لب صافی بنگر تا سرو روان در لب صافی بینم

ادامه مطلب

بر ما ستم او چه گذرها که نکرد؟

بر ما ستم او چه گذرها که نکرد؟ در دل غم عشقش چه اثرها که نکرد؟ با تیر غمش به هیچ سر سود نداشت ورنه…

ادامه مطلب

ای گشتهٔ تن من چو خیالی بی‌تو

ای گشتهٔ تن من چو خیالی بی‌تو هجر تو مرا کرده به حالی بی‌تو ای ماه دو هفته، رفتی و هست مرا روزی چو شبی،…

ادامه مطلب

ای تن، دل خود به روی چون ماهش ده

ای تن، دل خود به روی چون ماهش ده جانی داری، به لعل دلخواهش ده خون جگرم برون شود، می‌خواهی ای دیده، تو مردمی کن…

ادامه مطلب

اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ

اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ گلزار زمانه را نکوییست به برگ گل را ز دو رویه کار با برگ و نواست آری همه…

ادامه مطلب

هستیم به امید تو چون دوش امشب

هستیم به امید تو چون دوش امشب برآمدنت بسته دل و هوش امشب زان گونه که دوش در دلم بودی تو یارب! که ببینمت در…

ادامه مطلب

ما پرتو جوهر روانیم و خرد

ما پرتو جوهر روانیم و خرد نی نی، که به ذات محض جانیم و خرد چون مرگ آید فرشته گردیم و سروش چون جسم برفت…

ادامه مطلب

گفتم دلت ار با من شیداست بگو

گفتم دلت ار با من شیداست بگو گفت آنچه دلت ز وصل من خواست بگو گفتم که دل اندر کمرت خواهم بست گفتا که چه…

ادامه مطلب

شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد

شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد لجلاج لجاج با تو نتواند برد اسبی که تو از رقعه ربودی و فشرد از دست تو…

ادامه مطلب