رباعیات – حزین لاهیجی
گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است
گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است ور نازکشی، ناز خریدار خوش است در خواری عشق، خودفروشیست، هنر افسانهٔ ما بر سر بازار خوش…
عاقل تحصیل علم بیجا چه کند؟
عاقل تحصیل علم بیجا چه کند؟ در خرکده زمانه، دانا چه کند؟ خواهی که به عیش بگذرد، زر به کف آر معشوقهٔ نان، قُلْتُ و…
ساقی، رگ ابر آبداری برخاست
ساقی، رگ ابر آبداری برخاست گویا که ز چشم می گساری برخاست تا آینهٔ جام گرفتی در دست زآیینهٔ خاطرم غباری برخاست
دم سردی زاهدان کافورمزاج
دم سردی زاهدان کافورمزاج افسرد حرارت به عروق و اوداج پر بی مزه گشته دور گردون، چه شدند آنها که دهند دور پیمانه رواج؟
در کعبه حزین ، امیر اسلام شوی
در کعبه حزین ، امیر اسلام شوی در دیر حریف باده و جام شوی یا امّت عقل باش، یا بندهٔ عشق حیف است درین میانه…
خوش آن که پیام ارجعی گوش کند
خوش آن که پیام ارجعی گوش کند زان بادهٔ صافی، قدحی نوش کند جان از می وصل، مست و مدهوش کند وز هستی روپوش، فراموش…
جانا چه بود که خاطری شاد کنی
جانا چه بود که خاطری شاد کنی وز لطف، دل خرابی آباد کنی مرگی نبود غیر فراموشی تو در خاک شوم زنده، گرم یاد کنی
پنهان به سیه خانهٔ حرف است نقط
پنهان به سیه خانهٔ حرف است نقط با آنکه ز نقطه شد پدید آن همه خط یک نقطهٔ توحید درین دایره هاست گر مردمک دیده…
باطل کیشان بر اهل حق چیر شدند
باطل کیشان بر اهل حق چیر شدند روبه بازان سگ صفت، شیر شدند دجّال وشان، نام مسیحا کردند کودک طبعان بوالهوس پیر شدند
ای گل تو به بویی دل خود شاد مکن
ای گل تو به بویی دل خود شاد مکن با رنگ پریده جلوه بنیاد مکن بلبل، تو هم افسانه فروشی بگذار کار دل ماست عشق،…
ای خاک وفا رفته به باد از دل تو
ای خاک وفا رفته به باد از دل تو یک دل به جهان نگشته شاد از دل تو یکبار نمی رسی به داد دل من…
اوضاع زمانه لایق دیدن نیست
اوضاع زمانه لایق دیدن نیست وضعی خوشتر ز چشم پوشیدن نیست دانی ز چه پا کشیده ام در دامان؟ دنیا تنگ است، جای جنبیدن نیست
آمد سحر آن نگار خونین جگران
آمد سحر آن نگار خونین جگران پرسید ز احوال منِ دل نگران کردم ز فراق شکوه، خندان شد و گفت من در دل و بی…
از کام دل است بس که عریان دستم
از کام دل است بس که عریان دستم کوتاه فتاده از گریبان دستم از بس که گزیدهام به دندان غضب خونین شده چون پنجهٔ مژگان…