رباعیات – حزین لاهیجی
هرگه سخنی برلب اظهار رسد
هرگه سخنی برلب اظهار رسد بی مایه عزیزیش، طلبکار رسد دزدند ز ما و می فروشند به ما این راست بود که حق به حق…
مطرب مگذار دم، نی و چنگ بیار
مطرب مگذار دم، نی و چنگ بیار از یار، پیامی به دل تنگ بیار سوی قفس ای باد سحرگه، خبری از حلقهٔ مرغان شباهنگ بیار
گر جلوهٔ دوست می کند عاشق سیر
گر جلوهٔ دوست می کند عاشق سیر دل، خواه به کعبه رو کند، خواه به دیر آشفتهٔ یار را چه سودای خود است؟ مستغرق دوست…
صوفی، اگرت هوای کشف است و یقین
صوفی، اگرت هوای کشف است و یقین بگذار حدیث نفس و بشنو ز حزین از چلّه نشینی نشود کاری راست پیوسته کمانِ کج بود چلّه…
ساقی قدحی از می گلفام بیار
ساقی قدحی از می گلفام بیار هنگام صبوح مگذران، جام بیار آن ناصیه سوز خرد خام بیار وان چهره طراز کفر و اسلام بیار
دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد
دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد جان و تن سرگشته دلیلی دارد آتشکدهٔ سینهٔ من خالی نیست بتخانهٔ آزری خلیلی دارد
در کار زمانه هر که بیکارتر است
در کار زمانه هر که بیکارتر است از عاقبت کار خبردارتر است از باده ی غفلت از غم دهر ، حزین هشیارتر است هرکه سرشارتر…
خورشید، علم به کوهساران زد و رفت
خورشید، علم به کوهساران زد و رفت دلدار، در امیدواران زد و رفت بلبل، دستان نوبهاران زد و رفت گل، خنده به وضع روزگاران زد…
چون شمع بود داغ جنون تاج سرم
چون شمع بود داغ جنون تاج سرم آتش به جهانی زده مژگان ترم عیبی نبود هست کساد ارگهرم عیبم همه این است مه صاحب هنرم
پرسید ز یار خود، یکی از یاران
پرسید ز یار خود، یکی از یاران کی دوست بگو چگونه ای؟ گفت ای جان فرسوده شد از خوردن نعمت دندان لیک ازگله، یک روز…
بار خودی افکنم، سبکتاز روم
بار خودی افکنم، سبکتاز روم تا سایهٔ آن سرو سرافراز روم سود از سفر خود نبود امّیدم جز این که ره آمده را باز روم
ای صیت بزرگی به جهان افکنده
ای صیت بزرگی به جهان افکنده دین را به درم داده، شکم آکنده فردا نبود یکی به معیارِ قبول مقدارِ خدابنده و دنیابنده
ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما
ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما در راه تو خاک شد دل و دیدهٔ ما هجران تو بود، گفتمت تا دانی تاراجگر بساط…
آنجا که رسوم ما و من برخیزد
آنجا که رسوم ما و من برخیزد ناسازی شیخ و برهمن برخیزد پرچین نشود جبههٔ یکتایی او موجی اگر از بحر کهن برخیزد
افسانهٔ عشق، راز پنهان من است
افسانهٔ عشق، راز پنهان من است صد چاک چو جیب گل، گریبان من است زاهد، ره اسلام مداری بگذار دین را به بتان باختن ایمان…
از صومعه تا میکده، پر راهی نیست
از صومعه تا میکده، پر راهی نیست از کعبه به بتخانه شبانگاهی نیست بخرام به طور عشقبازان و ببین کس نیست که در ذکر انا…
هرحند که حسن و عشق، مستور به است
هرحند که حسن و عشق، مستور به است آیات نیاز و ناز، مشهور به است هر سینه که داغ نیست، خشت لحد است زان لب…
مشکل که دلم را نگهت شاد کند
مشکل که دلم را نگهت شاد کند یک عمر ز جور هجر اگر دادکند چشمت به خدنگ غمزه نگشاید شست هر چند نگاه عجز فریاد…
گر ترک کم و بیش کنی اولی تر
گر ترک کم و بیش کنی اولی تر خو با دل درویش کنی، اولی تر تا چند دوی بر درِ دونان پی وام؟ وام از…
صوفی برخیز، باده صافیست بکش
صوفی برخیز، باده صافیست بکش خم گر نبود پیاله کافیست، بکش بستان و بنوش هر چه ساقی دهدت در ساغر اگر وعده خلافیست، بکش
زیبا صنما ز بی قراران توایم
زیبا صنما ز بی قراران توایم ما دلشدگان سینه فگاران توایم نبود ز چه رو گوشه ی چشمیت به ما؟ ای ساقی بزم، میگساران توایم
دل می بری و خبر نداری که چه شد
دل می بری و خبر نداری که چه شد زهرم دهی و به رو نیاری که چه شد در ساغر بوالهوس که خاکش ستم است…
در عشق، رگ جان گرفتار برند
در عشق، رگ جان گرفتار برند از شیر وفا، کودک بیمار بُرند نام سر زلف یار، سودازدگان در دیر مغان برند و زنّار بُرند
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
داغم به دل از دو گوهر نایاب است کز وی جگرم کباب و دل در تاب است می گویم اگر تاب شنیدن داری فقدان شباب…
تدبیر به کار من چه خواهد کردن؟
تدبیر به کار من چه خواهد کردن؟ ساغر به خمار من چه خواهد کردن؟ گر عشق هزار شمع داغ افروزد با این شب تار من…
تا چند به چنگ غم پنهانی خویش
تا چند به چنگ غم پنهانی خویش روزی به شب آرم از گرانجانی خویش؟ یک شب خواهم به کام دل شرح دهم با زلف تو،…
با ما زاهد، خیال خامت عبث است
با ما زاهد، خیال خامت عبث است وز سبحه به کف، دانه و دامت عبث است سودی ندهد شهرهٔ شهری گشتن ردّ خاصی، قبول عامت…
ای صورت و معنی تو را پستی فرض
ای صورت و معنی تو را پستی فرض از طبع، قد تو کو تهی برده به قرض کوتاه تری یک گره از خایه به طول…
ای تیره شب فراق، پایان وقت است
ای تیره شب فراق، پایان وقت است ای صبح بکش سر از گریبان، وقت است خون شد دل سنگ از اثر نالهٔ ما ای زمزمهٔ…
آنان که به سودای تو داغ افروزند
آنان که به سودای تو داغ افروزند از شعلهٔ شوق تو، دماغ افروزند چشم ار کنم از روی تو روشن چه شود؟ رسم است، چراغ…
افسرده دمان عهد ما، رشک یخند
افسرده دمان عهد ما، رشک یخند با خلش ؟ میخ نعل بند زنخند غارتگه ربزه شاعران مزرع ماست این جانوران، مزرع ما را ملخند
از روی تو شمع سان نگاهم همه سوخت
از روی تو شمع سان نگاهم همه سوخت وز گرمی خویت اشک و آهم همه سوخت دامان از اشک سبزه زاری شده بود برقی بدرخشید…
هر دم ز تو عمر می کَنَد بیخ و بنی
هر دم ز تو عمر می کَنَد بیخ و بنی جز وعده به فردا نشناسی سخنی دیروز تو را که هست فردا، امروز بنگر که…
مردی که میان دردمندان فرد است
مردی که میان دردمندان فرد است تنها دل ماست کز دیار درد است آنکس که دهد غسل ولادت خود را ز آلایش امّهات سفلی، مرد…
کی بود که دل بستهٔ زنار نبود؟
کی بود که دل بستهٔ زنار نبود؟ جان در شکن طره، گرفتار نبود؟ سر در قدم پیر مغان می سودم آن روزکه در بتکده، دیار…
صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست
صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست لخت دل بسته بر میان توشهٔ ماست ای مور هوس، بهره ای از ما نبری برقی به کمین بردن…
زهرم به قدح دهی که می نوش مکن
زهرم به قدح دهی که می نوش مکن در آتشم افکنی که هان جوش مکن باری چو ز خون عاشقان می نوشی این لخت کباب…
دل گم شده است، سینه پردازی هست
دل گم شده است، سینه پردازی هست جان سوخته است، جلوهٔ نازی هست زخمی نشود شکار، بی شست وخدنگ خونین جگریم، ناوک اندازی هست
در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است
در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است بی دردان را ز درد ما کی خبر است؟ از تنگی جا، ذوق اسیری دارم کز حلقهٔ…
خورشید رخ تو تا دل افروز نشد
خورشید رخ تو تا دل افروز نشد ما را شب بخت تیره فیروز نشد از داغ تو سینه راحت اندوز نشد هرگز به چراغ، شام…
جان در سر زلف تابناکی کردم
جان در سر زلف تابناکی کردم دل را صدف گوهر پاکی کردم از همّت فقر خانه پرداز، حزین در کاسهٔ دهر، مشت خاکی کردم
پختیم به کار خویش سودا، من و دل
پختیم به کار خویش سودا، من و دل شرمنده شدیم از تمنا من و دل در عشق تو مانده ایم بی یار و دیار تنها…
بر تیره شب من که دل و جان گرید
بر تیره شب من که دل و جان گرید چون شمع لبم خندد و مژگان گرید بالین مرا منت غمخواری نیست بر غربت من شام…
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟ ای ساقی جان آب بقای توکجاست؟ گیرم دل ما از نظر افتادهٔ توست گیرایی مژگان رسای تو کجاست؟
ای دُرّ یتیم، دیده دریا از تو
ای دُرّ یتیم، دیده دریا از تو آه از تو و ناله سینه فرسا از تو خندان گذری ز چشم خونبار و خوشیم دل از…
آن غنچه که نشکفد به گلشن لب ماست
آن غنچه که نشکفد به گلشن لب ماست کامی که روا می نشود مطلب ماست در عشق دو چیز است که پایانش نیست اول سر…
آشفتهٔ دور روزگارم ساقی
آشفتهٔ دور روزگارم ساقی درماندهٔ محنت خمارم ساقی شرمندهٔ دست رعشه دارم ساقی جامی به لب تشنه بدارم ساقی
از دیده به دیده، ناوک اندازی هست
از دیده به دیده، ناوک اندازی هست از سینه به سینه، قاصد رازی هست خوانده ام رقم دفتر دلها، این بود ما کارگهیم، کارپردازی هست
هرچند نوای آتشین دارد عشق
هرچند نوای آتشین دارد عشق بشنو که حدیث دلنشین دارد عشق سرمایه ده حیات دلها، نفسی در سینه چو صبح راستین دارد عشق
مستان لقا چو ارجعی گوش کنند
مستان لقا چو ارجعی گوش کنند از هر چه جز او بود فراموش کنند مردانه وداع خرد و هوش کنند با شاهد جان، دست در…