رباعیات – حزین لاهیجی
از ظلمت هستی خود آزاده منم
از ظلمت هستی خود آزاده منم چون شمع به زیرتیغ، استاده منم پیمانهٔ مشرب حریفان خالی ست خمخانهء چرخ راکهن باده منم
یار است که در ظلمت امکان شمع است
یار است که در ظلمت امکان شمع است خود، راز و نیاز و خویشتن هم سمع است هر دیده که یافت نور تحقیق، حزین غیر…
مقدور نشد ز دامن افشانی من
مقدور نشد ز دامن افشانی من در جامهٔ زندگی، تن آسانی من بر قامت کبریای آزادگیم کوتاهی کرد، دلق عریانی من
گر طالع پست، نارساییها کرد
گر طالع پست، نارساییها کرد ور اشهب عمر، بادپاییها کرد رسم عجبی نبود و آیین نوی گر قحبهٔ دهر، بی وفایی ها کرد
عالی گهران و خوش عیاران رفتند
عالی گهران و خوش عیاران رفتند از نقد وفا خزینه داران رفتند بی یار نیم اگر چه بی یار منم من ماندم و غم، چو…
ساقی، قدحی که دور گلزار گذشت
ساقی، قدحی که دور گلزار گذشت مطرب، غزلی که وقت گفتارگذشت ای همنفس، از بهر دل زار بگو افسانهٔ آن شبی که با یارگذشت
دهرم به شکنج انزوا می دارد
دهرم به شکنج انزوا می دارد وین مظلمه را چرخ روا می دارد در محفل افسرده دوران بخیل زانوست که کاسه ای به ما می…
در ماتم تو شیون دلهاست بلند
در ماتم تو شیون دلهاست بلند با یاد تو، آهِ سینه فرساست، بلند خونابهٔ اشکی که نمش تا سمک است از فرق سماک، نیزه بالاست…
خونم به کرشمه، ای جفاکیش مریز
خونم به کرشمه، ای جفاکیش مریز الماس به زخم جگر ریش مریز در ساغر خون دل که نذر لب توست ترسم که شود شور، نمک…
جانان چو هوای جلوه ی ناز کند
جانان چو هوای جلوه ی ناز کند هر ذرّه به اصل خویش پرواز کند در پردهٔ اجمال، پسندد چو جمال صد در ز تفاصیل شئون…
پیش کرمت دست تهی آوردم
پیش کرمت دست تهی آوردم نزد تو، کمیّ و کوتهی آوردم بیماری هجر داشتم، جام وصال نوشیدم و رویی به بهی آوردم
بخرید یکی خواجه، غلامی به هوس
بخرید یکی خواجه، غلامی به هوس پرسید از آن بنده ی پاکیزه نفس کآیی به چه کار تا همانت سپرم؟ گفتش که همین به کار…
ای عاشق محزون، دل ناشاد تو کو؟
ای عاشق محزون، دل ناشاد تو کو؟ وی کوه گرانِ درد، فرهاد تو کو؟ وحشی تری از خود به کمین داشته ای ای صید به…
ای خامه بسی نکته سرایی کردی
ای خامه بسی نکته سرایی کردی از زلف سخن گره گشایی کردی صاحب دردی اگر به دادت نرسد عمری به عبث هرزه درایی کردی
اندوه جهان و شادمانی همه هیچ
اندوه جهان و شادمانی همه هیچ سرمایهٔ روزگارِ فانی همه هیچ یاد این سخن از تجربه کاران دارم غیر از غم یار جاودانی همه هیچ
اکسیر محبت رخ ما کاهی کرد
اکسیر محبت رخ ما کاهی کرد هجران ستیزه کار، جانکاهی کرد از چرخ بلند، سینه خالی کردن دشوار نبود، ناله کوتاهی کرد
از ظلمت هندِ سفله انگیز مترس
از ظلمت هندِ سفله انگیز مترس وز تیرگی شب ای سحرخیز مترس هرگز باکی ز خصمی هند مدار نامرد نیی، زحملهء حیز مترس
هم درد و دوای دل افگار تویی
هم درد و دوای دل افگار تویی عاشق تویی و عشق تویی، یار تویی پرگار تویی، نقطه تویی، دایره تو یعنی که ز هر پرده،…
معنی طلبی، بساط صورت ته کن
معنی طلبی، بساط صورت ته کن بگذار حزین فسانه، ساز ره کن در مجلس حال، قال را ره نبود دل می خواهی زبان خود کوته…
گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است
گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است ور نازکشی، ناز خریدار خوش است در خواری عشق، خودفروشیست، هنر افسانهٔ ما بر سر بازار خوش…
عاقل تحصیل علم بیجا چه کند؟
عاقل تحصیل علم بیجا چه کند؟ در خرکده زمانه، دانا چه کند؟ خواهی که به عیش بگذرد، زر به کف آر معشوقهٔ نان، قُلْتُ و…
ساقی، رگ ابر آبداری برخاست
ساقی، رگ ابر آبداری برخاست گویا که ز چشم می گساری برخاست تا آینهٔ جام گرفتی در دست زآیینهٔ خاطرم غباری برخاست
دم سردی زاهدان کافورمزاج
دم سردی زاهدان کافورمزاج افسرد حرارت به عروق و اوداج پر بی مزه گشته دور گردون، چه شدند آنها که دهند دور پیمانه رواج؟
در کعبه حزین ، امیر اسلام شوی
در کعبه حزین ، امیر اسلام شوی در دیر حریف باده و جام شوی یا امّت عقل باش، یا بندهٔ عشق حیف است درین میانه…
خوش آن که پیام ارجعی گوش کند
خوش آن که پیام ارجعی گوش کند زان بادهٔ صافی، قدحی نوش کند جان از می وصل، مست و مدهوش کند وز هستی روپوش، فراموش…
جانا چه بود که خاطری شاد کنی
جانا چه بود که خاطری شاد کنی وز لطف، دل خرابی آباد کنی مرگی نبود غیر فراموشی تو در خاک شوم زنده، گرم یاد کنی
پنهان به سیه خانهٔ حرف است نقط
پنهان به سیه خانهٔ حرف است نقط با آنکه ز نقطه شد پدید آن همه خط یک نقطهٔ توحید درین دایره هاست گر مردمک دیده…
باطل کیشان بر اهل حق چیر شدند
باطل کیشان بر اهل حق چیر شدند روبه بازان سگ صفت، شیر شدند دجّال وشان، نام مسیحا کردند کودک طبعان بوالهوس پیر شدند
ای گل تو به بویی دل خود شاد مکن
ای گل تو به بویی دل خود شاد مکن با رنگ پریده جلوه بنیاد مکن بلبل، تو هم افسانه فروشی بگذار کار دل ماست عشق،…
ای خاک وفا رفته به باد از دل تو
ای خاک وفا رفته به باد از دل تو یک دل به جهان نگشته شاد از دل تو یکبار نمی رسی به داد دل من…
اوضاع زمانه لایق دیدن نیست
اوضاع زمانه لایق دیدن نیست وضعی خوشتر ز چشم پوشیدن نیست دانی ز چه پا کشیده ام در دامان؟ دنیا تنگ است، جای جنبیدن نیست
آمد سحر آن نگار خونین جگران
آمد سحر آن نگار خونین جگران پرسید ز احوال منِ دل نگران کردم ز فراق شکوه، خندان شد و گفت من در دل و بی…
از کام دل است بس که عریان دستم
از کام دل است بس که عریان دستم کوتاه فتاده از گریبان دستم از بس که گزیدهام به دندان غضب خونین شده چون پنجهٔ مژگان…
هرگه سخنی برلب اظهار رسد
هرگه سخنی برلب اظهار رسد بی مایه عزیزیش، طلبکار رسد دزدند ز ما و می فروشند به ما این راست بود که حق به حق…
مطرب مگذار دم، نی و چنگ بیار
مطرب مگذار دم، نی و چنگ بیار از یار، پیامی به دل تنگ بیار سوی قفس ای باد سحرگه، خبری از حلقهٔ مرغان شباهنگ بیار
گر جلوهٔ دوست می کند عاشق سیر
گر جلوهٔ دوست می کند عاشق سیر دل، خواه به کعبه رو کند، خواه به دیر آشفتهٔ یار را چه سودای خود است؟ مستغرق دوست…
صوفی، اگرت هوای کشف است و یقین
صوفی، اگرت هوای کشف است و یقین بگذار حدیث نفس و بشنو ز حزین از چلّه نشینی نشود کاری راست پیوسته کمانِ کج بود چلّه…
ساقی قدحی از می گلفام بیار
ساقی قدحی از می گلفام بیار هنگام صبوح مگذران، جام بیار آن ناصیه سوز خرد خام بیار وان چهره طراز کفر و اسلام بیار
دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد
دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد جان و تن سرگشته دلیلی دارد آتشکدهٔ سینهٔ من خالی نیست بتخانهٔ آزری خلیلی دارد
در کار زمانه هر که بیکارتر است
در کار زمانه هر که بیکارتر است از عاقبت کار خبردارتر است از باده ی غفلت از غم دهر ، حزین هشیارتر است هرکه سرشارتر…
خورشید، علم به کوهساران زد و رفت
خورشید، علم به کوهساران زد و رفت دلدار، در امیدواران زد و رفت بلبل، دستان نوبهاران زد و رفت گل، خنده به وضع روزگاران زد…
چون شمع بود داغ جنون تاج سرم
چون شمع بود داغ جنون تاج سرم آتش به جهانی زده مژگان ترم عیبی نبود هست کساد ارگهرم عیبم همه این است مه صاحب هنرم
پرسید ز یار خود، یکی از یاران
پرسید ز یار خود، یکی از یاران کی دوست بگو چگونه ای؟ گفت ای جان فرسوده شد از خوردن نعمت دندان لیک ازگله، یک روز…
بار خودی افکنم، سبکتاز روم
بار خودی افکنم، سبکتاز روم تا سایهٔ آن سرو سرافراز روم سود از سفر خود نبود امّیدم جز این که ره آمده را باز روم
ای صیت بزرگی به جهان افکنده
ای صیت بزرگی به جهان افکنده دین را به درم داده، شکم آکنده فردا نبود یکی به معیارِ قبول مقدارِ خدابنده و دنیابنده
ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما
ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما در راه تو خاک شد دل و دیدهٔ ما هجران تو بود، گفتمت تا دانی تاراجگر بساط…
آنجا که رسوم ما و من برخیزد
آنجا که رسوم ما و من برخیزد ناسازی شیخ و برهمن برخیزد پرچین نشود جبههٔ یکتایی او موجی اگر از بحر کهن برخیزد
افسانهٔ عشق، راز پنهان من است
افسانهٔ عشق، راز پنهان من است صد چاک چو جیب گل، گریبان من است زاهد، ره اسلام مداری بگذار دین را به بتان باختن ایمان…
از صومعه تا میکده، پر راهی نیست
از صومعه تا میکده، پر راهی نیست از کعبه به بتخانه شبانگاهی نیست بخرام به طور عشقبازان و ببین کس نیست که در ذکر انا…
هرحند که حسن و عشق، مستور به است
هرحند که حسن و عشق، مستور به است آیات نیاز و ناز، مشهور به است هر سینه که داغ نیست، خشت لحد است زان لب…