رباعیات – حزین لاهیجی
از خصمی مردمان مرا حال نکوست
از خصمی مردمان مرا حال نکوست یاران همه دشمنند، خصمان همه دوست با هر که دل آرمید از دوست رمید وز هر که بتافت روی…
وبرانهٔ هند،کز صفا پاک بود
وبرانهٔ هند،کز صفا پاک بود خاکش نمک دیدهٔ ادراک بود آبش به بغل، شیشهٔ ساعت دارد مینای حباب او پر از خاک بود
نوبت ز کیان به ماکیان افتاده ست
نوبت ز کیان به ماکیان افتاده ست بازیّ شگرفی به میان افتاده ست شاید که سپهر سفله رقصد ز نشاط شمشیر زدن به دف زنان…
گر نیست مرا طالع فیروز چه باک؟
گر نیست مرا طالع فیروز چه باک؟ ور طبع نگردد الفت آموز چه باک؟ باید چو ز همدمان بریدن پیوند گر هم نفسی نباشد امروز…
عشق است که درد من و درمان من است
عشق است که درد من و درمان من است دین من و پیر من و ایمان من است خون از بن هر مو نفشانم چه…
سرتاسر آفاق، حزین گردیدی
سرتاسر آفاق، حزین گردیدی وز دیدهٔ دید، دیدنی ها دیدی اکنون خود را به کوی آزادان کش تا چند اسیر بیمی و امّیدی
دیدیم، سواد هند حیرت زار است
دیدیم، سواد هند حیرت زار است روز کِه و مِه چو شام هجران تار است بسته ست به کار همه شان بخت گره اینجا گِرِه…
در هجر تو ناله سینه فرسایی کرد
در هجر تو ناله سینه فرسایی کرد ابر مژه خون دیده پالایی کرد فرهاد غم تو آهنین بازو بود بیهوده دل صبور خارایی کرد
داغی که بکاود سر پرشور کجاست؟
داغی که بکاود سر پرشور کجاست؟ زخمی که گدازد دمِ ساطور کجاست؟ گرمی به دلم نمی کشد شعله، حزین ای غیرت عشق، آتش طور کجاست؟
چون باد صبا، سبک عنانی نکنی
چون باد صبا، سبک عنانی نکنی با زاغ و زغن، هم آشیانی نکنی ای سرمه، به خاک تا توان یکسان شد زنهار، به دیده ها…
تا چند ز اشک بر رخم رنگ آید
تا چند ز اشک بر رخم رنگ آید مینای حیات به که بر سنگ آید با خلق زمانه، زندگانی امروز در زیر یک آسمان مرا…
بربندی اگر به خون کمر را چه شود؟
بربندی اگر به خون کمر را چه شود؟ لعلی کنی آبگون گهر را چه شود؟ در سینه فتاده بار غم بر سر هم برداری اگر…
ای هوش به می داده، فدای تو شوم
ای هوش به می داده، فدای تو شوم غارت زدهٔ باده، فدای تو شوم در وصل تو هست هر چه می خواهد دل ای جنّت…
ای دستخوش هزار سودا هشدار
ای دستخوش هزار سودا هشدار ای غافل از اندیشهٔ عقبا هشدار آسوده نشسته ای که جانی داری تیغ اجل است در تقاضا، هشدار
آنی که به قد ز سرو آزاده تری
آنی که به قد ز سرو آزاده تری دل را، ز بهشت نقد آماده تری در رهگذرت ز خاک افتاده ترم گر هست، بیار از…
آلودهٔ زهد کرده ام دامانی
آلودهٔ زهد کرده ام دامانی وجّهت مِنَ المسجدِ نحو الحانِ ما رخت ز کوی نیکنامی بردیم نستودِعُکُم معاشر الاخوانِ
از عشق فتاده ام به منزلگاهی
از عشق فتاده ام به منزلگاهی کانجا نبود سوی برون شد، راهی از غمزه هزار کشته دیدم، امّا از یک دل خسته برنیامد آهی
ابر آمد و سینه را به کهسار نهاد
ابر آمد و سینه را به کهسار نهاد گلگون بهار، پا به گلزار نهاد یکبار بکش رطل گرانی، زاهد از توبه نمی توان به دل،…
هند است و جهان به کام می باید اوا نیست
هند است و جهان به کام می باید اوا نیست پاس هر خاص و عام می باید اوا نیست تا حامله سازیم بزرگانش را یک…
میزان حقیم و امتحان و لَکَ لک ؟
میزان حقیم و امتحان و لَکَ لک ؟ تا باز نماییم گران را ز سبک از ما نَرَمی چگونه، ای حیزِ خنک ما بدرِ تمامیم…
گر نوح و دعای غرق، این دم می شد
گر نوح و دعای غرق، این دم می شد دنیا یک دم به کام آدم می شد تا این همه کثرت اندکی کم می شد…
عشق است سلیمان و دل انگشتر اوست
عشق است سلیمان و دل انگشتر اوست داغ جگرم سیاهی لشکر اوست قالب نی و جان ناشکیباست نوا نالیدن ما از لب چون شکر اوست
سرّ غم عشق را، ز بیگانه مجو
سرّ غم عشق را، ز بیگانه مجو از واعظ بی خبر، جز افسانه مجو مستم، ره هوشیاری از من مطلب افسانهٔ عقل را ز دیوانه…
دوران به نشاط و غم صلایی زد و رفت
دوران به نشاط و غم صلایی زد و رفت بلبل ز سر شاخ، نوایی زد و رفت گل نیز شکرخند به جایی زد و رفت…
در محفل آسمان سُها و خور هست
در محفل آسمان سُها و خور هست در بحر جهان هم صدف و هم در هست تا خود چه بود قسمت روزی طلبان هم مائدهٔ…
خویی مه و مهر را به دلداری نیست
خویی مه و مهر را به دلداری نیست آبی در جوی ابر آذاری نیست شد کشور عدل و جود و انصاف خراب دیّار درین دیار…
چل سال کتاب جسم و جان را خواندیم
چل سال کتاب جسم و جان را خواندیم تاریخ زمین و آسمان را خواندیم خواب عجبی فتاده بر دیدهٔ بخت از بس که فسانهٔ جهان…
تا بر لب عاشق می گلگون ناید
تا بر لب عاشق می گلگون ناید از دیده نمی شود شط خون ناید خود را به خم باده درانداز حزین هر بار، سبو درست…
بس بوالعجب است زیر این چرخ اثیر
بس بوالعجب است زیر این چرخ اثیر عبرتکده ای ست در نظر، عالم پیر جان گشته به قید تن گرفتار، حزین سیمرغ به دام عنکبوت…
ای ناله، خلاف دردکیشان نکنی
ای ناله، خلاف دردکیشان نکنی غمّازی راز سینه ریشان نکنی آهسته گذر کن ای صبا از زلفش آنجا دل جمعی ست، پریشان نکنی
ای درد، ز مرگ فکر درمان نکنی
ای درد، ز مرگ فکر درمان نکنی آزار دل شکسته حالان نکنی در جان، غم یار دارم آسان ندهم ای محنت هجر، مردن آسان نکنی
آنم که به ملک نیستی سلطانم
آنم که به ملک نیستی سلطانم با سامانم اگر چه بی سامانم دیری ست چو آسیا درین کهنه سرا سرگردانم که از چه سرگردانم
آلوده ی کام دل مشو، کام آن است
آلوده ی کام دل مشو، کام آن است هرگز طمع دانه مکن، دام آن است در دایره ی فلک چه سرگردانی؟ آغاز تو هر چه…
از عکس رخ تو، گلستان پیدا شد
از عکس رخ تو، گلستان پیدا شد وز سایه تو، سرو روان پیدا شد خود جمله جهان صورت یکتایی توست از هر دو کف تو،…
هستی بزمی ست، انجمن سازی هست
هستی بزمی ست، انجمن سازی هست عالم نطعی ست، پنج و شش بازی هست در جام جم و مهر سلیمان این بود ما کارگهیم، کارپردازی…
مهری به لب خود زن اگر مرد مهی
مهری به لب خود زن اگر مرد مهی گر نیکی، اگر بدی، که خاموش بِهی خاموش حزین که از کلید سخنت جز قفل دهان، نمی…
گر قدر به روستا نمی دارندم
گر قدر به روستا نمی دارندم در مصر معظّمان خریدارندم تنها شده ام کنون درین غربتگاه یاران به دیار خویش بسیارندم
عالی گهران، بنده نژادان منند
عالی گهران، بنده نژادان منند خونین جگران، مایه کسادان منند در کشور خود، سلطنت ماست قدیم پیران مغانه، خانه زادان منند
سامانی و ثروتی نشد جمع، چه شد؟
سامانی و ثروتی نشد جمع، چه شد؟ بازیچهٔ دولتی نشد جمع، چه شد؟ گر عاقلی، از فقر پریشان نشوی سرمایهٔ حسرتی نشد جمع، چه شد؟
دنیا طلب دنی، به دنیا ارزد
دنیا طلب دنی، به دنیا ارزد مفتون تمنا به تمنا ارزد در عالم ایجاد ندیدیم حزین چیزی که به دلبستگی ما ارزد
در ماتم تو، ملک و ملک شیون کرد
در ماتم تو، ملک و ملک شیون کرد گردون کفن کبود در گردن کرد دست غم تو ز ما مصیبت زدگان هر جیب که داشت،…
داغ غم آن نگار مهوش دارم
داغ غم آن نگار مهوش دارم چون شمع، تنی در آب و آتش دارم الماس به زخم و نشترستان به جگر با این همه شادم…
جمعیت خویش را پریشان کردم
جمعیت خویش را پریشان کردم دل، بر سر جسم تیره ویران کردم از کعبه تمام عمر دزدیدم خشت تعمیر کلیسیای گبران کردم
پیوسته دی و تموز دم سردی کرد
پیوسته دی و تموز دم سردی کرد با دردکشان زمانه بی دردی کرد آه سحر و ناله به جایی نرسید طالع پستی و دهر نامردی…
بر پای بت، از نیاز پیشانی زد
بر پای بت، از نیاز پیشانی زد ناقوس فرنگ، در صنم خوانی زد در حیرتم از دل، که به این سیرت و شان بی شرم…
ای عوج زمانه، قد چالاک بکش
ای عوج زمانه، قد چالاک بکش گردن به عروج قبهٔ خاک بکش بی قوت چرا نشسته ای بسته دهان برخیز سری به ک.ن افلاک بکش
ای در دل هر قطره تمنّا از تو
ای در دل هر قطره تمنّا از تو وی در سر هر حباب سودا از تو ممنون دل و دیدهٔ خونبار نیم جام از تو…
اندوه چو بیش شد گرفتم کم دل
اندوه چو بیش شد گرفتم کم دل دل ماتم من گرفت و من ماتم دل امروز کجاست ور بود همدم دل؟ گفتن نتوان به غمگساران…
الفاظ و معانی از کلامم نو شد
الفاظ و معانی از کلامم نو شد دیوان سخنوری به نامم نو شد هر کهنه زمینِ پای فرسودِ قلم از خامهٔ آسمان خرامم نو شد
از ظلمت هستی خود آزاده منم
از ظلمت هستی خود آزاده منم چون شمع به زیرتیغ، استاده منم پیمانهٔ مشرب حریفان خالی ست خمخانهء چرخ راکهن باده منم