رباعیات – بابا افضل کاشانی
در کار کش این عقل به کار آمده را
در کار کش این عقل به کار آمده را تا راست کند کار به هم برزده را از نقش خیال در دلت بتکده ایست بشکن…
رفتم به سر تربت محمود غنی
رفتم به سر تربت محمود غنی گفتم که چه برده ای ز دنیای دنی؟ گفتا که دو گز زمین و ده گز کرباس تو نیز…
عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست
عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست درد تو ز هر بی بصری خالی نیست هر چند که در خلق جهان می نگرم سودای…
گر دریابی که از کجا آمدهای
گر دریابی که از کجا آمدهای وز بهر چه وز بهر چرا آمدهای گر بشناسی، به اصل خود بازرسی ور نه چو بهایم به چرا…
من مهر تو در میان جان ننهادم
من مهر تو در میان جان ننهادم تا مهر تو بر سر زبان ننهادم تا دل ز همه جهان کرانه نگرفت با او سخن تو…
یا رب ز قضا بر حذرم میداری
یا رب ز قضا بر حذرم میداری وز حادثه ها بی خبرم میداری هر چند ز من بیش بدی میبینی هر دم ز کرم نکوترم…
از نه پدر و چهار مادر زادم
از نه پدر و چهار مادر زادم از هفت و دو و سه، مستمند و شادم پنج اصلم و در خانهٔ شش بنیادم من در…
اندر ره حق تصرف آغاز مکن
اندر ره حق تصرف آغاز مکن چشم بد خود به عیب کس باز مکن سّر همه بندگان خدا می داند در خود نگر و فضولی…
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود نقش صفتت بر در و دیوار وجود در پردهٔ کبریا نهان گشته ز خلق بنشسته عیان بر سر…
با یک سر موی تو اگر پیوند است
با یک سر موی تو اگر پیوند است بر پای دلت هر سر مویی بند است گفتی که رهی دراز دارم در پیش از خود…
تا ره نبری به هیچ منزل نرسی
تا ره نبری به هیچ منزل نرسی تا جان ندهی به هیچ حاصل نرسی حال سگ کهف بین که از نادرههاست تا حل نشوی به…
چون درد توام در این دل ریش افتاد
چون درد توام در این دل ریش افتاد بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد چون دیده به جستجوی رویت برخاست از آرزوی تو اشک در…
در هر برزن که بنگرم آشوبی ست
در هر برزن که بنگرم آشوبی ست آشوب شکنجه ای و زخم چوبی ست تا پاک کنند گیتی از یک دیگر هر ریش که هست،…
رندی باید، ز شهر خود تاختهای
رندی باید، ز شهر خود تاختهای بنیاد وجود خود برانداختهای زین نادرهای، سوختهای، ساختهای و آنگه به دمی هر دو جهان باختهای
عمر از پی افزون زر کاسته گیر
عمر از پی افزون زر کاسته گیر صد گنج زر از رنج تن آراسته گیر پس بر سر آن گنج چو بر صحرا برف روزی…
گر مغز همه بینی و گر پوست همه
گر مغز همه بینی و گر پوست همه هان تا نکنی کج نظری، کوست همه تو دیده نداری که درو در نگری ورنه ز سرت…
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند تو راه نرفته ای، از آن ننمودند ور نه که زد…
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر وی محتشما، بر من درویش نگر خود می دانم لایق درگاه نی ام بر من منگر،…
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم از حاشیه بیگانه و با شه خویشم نه بیم شناسم، نه امید اندیشم بی آنکه روم،…
ای از همه آزرده، بی آزار گذر
ای از همه آزرده، بی آزار گذر وای مست فریب بوده، هشیار گذر آرامگه نهنگ مرگ است دهنت بر خوابگه نهنگ، بیدار گذر
ای دل چو طربناک نهای، شادان باش
ای دل چو طربناک نهای، شادان باش جرم تو ز دانش است، رو نادان باش خواهی نروی ز دست و با خود باشی مانند پری…
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست خود را به در اندازم از این واقعه چست کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده…
تا روی زمین و آسمان خواهد بود
تا روی زمین و آسمان خواهد بود حیوان و نبات، هر دوان خواهد بود تا چرخ و سراسر اختران سیر کنند نقد تو خلاصهٔ جهان…
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان ارکان اثر گردش چرخ گردان چرخ است به نفس قائم و نفس به عقل عقل است فروغ…
در هستی کون خویش، مردم ز آغاز
در هستی کون خویش، مردم ز آغاز با خلق جهان و با جهان است انباز وآنگه ز جهان و هر چه هست، اندر وی آگه…
رو خانه برو، که شاه ناگاه آید
رو خانه برو، که شاه ناگاه آید ناگاه به نزد مرد آگاه آید خرگاه وجود را از خود خالی کن چون پاک شود، شاه به…
عمر تو اگر فزون شود از پانصد
عمر تو اگر فزون شود از پانصد افسانه شوی عاقبت از روی خرد باری چو فسانه می شوی، ای بخرد افسانهٔ نیک شو، نه افسانهٔ…
گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود
گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود و آفاق تو را زیر نگین خواهد بود خوش که عاقبت نصیب من و تو…
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس بفشار قدم، ز حملهٔ شیر مترس در ساحت این زمانهٔ عاریتی ز اقبال مشو شاد و ز…
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد که امید به کلی از جهان برخیزد آیا بودا که از میان من و تو ما بین فراق از…
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود این جا بُدنم هیچ نمی دارد سود زین مزبله زود رخت بر باید بست وز ننگ وجود…
ای آن که شب و روز خدا می طلبی
ای آن که شب و روز خدا می طلبی کوری گرش از خویش جدا می طلبی حق با تو به صد زبان همی گوید راز:…
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل وز بیخبری کار اجل داشته سهل اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش نا یافته از زمانه…
با خلق به خُلق زندگانی می کن
با خلق به خُلق زندگانی می کن نیکی همه عمر تا توانی می کن کام همه را بر آر از دست و زبان و آنگه…
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن و از کندن جان می ترسم چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او…
در آینهٔ جمال حق کن نظری
در آینهٔ جمال حق کن نظری تا جان و دلت بیابد از حق خبری خواهی که دل و جانت منور گردد باید که به کویش…
درویش کسی بود که نامش نبود
درویش کسی بود که نامش نبود گامی که نهد مراد و کامش نبود در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز هرگز طمع پخته و…
روزی که برند این تن پر آز را به خاک
روزی که برند این تن پر آز را به خاک وین قالب پرورده به صد ناز به خاک روح از پی من نعره زنان خواهد…
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش رنج است نصیب مردم دوراندیش خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش کز خوردن غم…
گویند کز این جهان مگر شادم من
گویند کز این جهان مگر شادم من یا خود ز عدم برای این زادم من مقصود من از هر دو جهان وصل تو بود ور…
هر دیده که او عطای حق دیده بود
هر دیده که او عطای حق دیده بود سر تا قدمش ز نور حق دیده بود زنهار تو دید هر کسی دیده مخوان آن دیده…
یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی
یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی نه کافر و نه گبر و نه ترسا بودی گر دیدهٔ جهل خلق بینا بودی این رشته…