رباعیات – بابا افضل کاشانی
ای تاج لعمرک ز شرف بر سر تو
ای تاج لعمرک ز شرف بر سر تو وی قبلهٔ عالمین ز خاک در تو در خطهٔ کون و هر کجا سلطانی ست بر خط…
ای عین بقاء در چه بقایی که نهای؟
ای عین بقاء در چه بقایی که نهای؟ در جای نهای؟ کدام جائی که نهای؟ ای ذات تو از جا و جهت مستغنی آخر تو…
بر سیر اگر نهاده ای دل اکنون
بر سیر اگر نهاده ای دل اکنون از پوشش و قوت خود مجو هیچ افزون خاری که ز امید خلد در پایت خالی میکن به…
تا کی باشی ز عافیت در پرهیز
تا کی باشی ز عافیت در پرهیز با خلق به آشتی و با خود به ستیز؟ ای خفتهٔ بی خبر اگر مرده نهای روز آمد…
در بادیهٔ عشق دویدن چه خوش است
در بادیهٔ عشق دویدن چه خوش است وز خیر کسان طمع بریدن چه خوش است گر دست دهد صحبت اهل نفسی دامن ز زمانه در…
دعوی به سر زبان خود وابستی
دعوی به سر زبان خود وابستی در خانه هزار بت، یکی نشکستی گویی به یک قول شهادت رستم فردات کند خمار، کامشب مستی
زنهار در آن کوش که در زیر سپهر
زنهار در آن کوش که در زیر سپهر با هیچ کسات هیچ نپیوندد مهر تا بو که از این هزاهزکون و فساد بیرون شدنیت زود…
کو دل که بداند نفسی اسرارش
کو دل که بداند نفسی اسرارش کو گوش که بشنود دمی گفتارش معشوق جمال مینماید شب و روز کو دیده که بر خورد از آن…
مردان رهت که سرّ معنی دانند
مردان رهت که سرّ معنی دانند از دیدهٔ کوته نظران پنهانند این طرفه تر است، هر که حق را بشناخت مؤمن شد و خلق کافرش…
هر گه که دلم با غمت انباز شود
هر گه که دلم با غمت انباز شود صد در ز طرب بر رخ من باز شود به زان نبود که جان فدای تو کنم…
از رفته قلم هیچ دگرگون نشود
از رفته قلم هیچ دگرگون نشود وز خوردن غم به جز جگر خون نشود هان تا جگر خویش به غم خون نکنی هر ذره هر…
آن کس که درون سینه را دل پنداشت
آن کس که درون سینه را دل پنداشت گامی دو نرفته، جمله حاصل پنداشت علم و ورع و زهد و تمنا و طلب این جمله…
ای تو به مجردی نرفته گامی
ای تو به مجردی نرفته گامی چهات زهرهٔ آن بود که جویی کامی تو درد فراق نیمه شب برده نهای در صحبت او کجا رسی…
ای کرده فریبنده جهانت گستاخ
ای کرده فریبنده جهانت گستاخ می آیی و می روی در او پهن و فراخ گویی نرسد مرگ به من؛ چون نرسد؟ نه پای وی…
بر سیر اگر نهاده ای دل، ای دوست
بر سیر اگر نهاده ای دل، ای دوست چون سیر به یک بار برون آی از پوست زنهار مگرد گرد این راه مخوف تا همچو…
تا گردش گردون فلک تابان است
تا گردش گردون فلک تابان است بس عاقل بی هنر که سرگردان است تو غره مشو ز شادی ای گر داری در هر شادی هزار…
در جستن جام جم جهان پیمودم
در جستن جام جم جهان پیمودم روزی ننشستم و شبی نغنودم ز استاد چو وصف جام جم پرسیدم آن جام جهان نمای جم، من بودم
در مصطبهٔ عمر ز بدنامی چند؟
در مصطبهٔ عمر ز بدنامی چند؟ عاجز شده از سرزنش عامی چند کو قوت پایی که مرا گیرد دست تا پیش اجل باز روم گامی…
رو دیده بدوز تا دلت دیده شود
رو دیده بدوز تا دلت دیده شود زان دیده جهان دگرت دیده شود گر تو ز سر پسند خود برخیزی احوال تو سر به سر…
کوتاه کنم قصه که بس مشکل بود
کوتاه کنم قصه که بس مشکل بود آرندهٔ نامه هم بس مستعجل بود پروای نوشتن بسی نیز نداشت دستم که گهی بر سر و گر…
گر فضل کنی ندارم از عالم باک
گر فضل کنی ندارم از عالم باک ور قهر کنی، شوم به یک بار هلاک روزی صد بار گویم ای صانع پاک مشتی خاکم، چه…
هر نفس که او درد ز درمان دانست
هر نفس که او درد ز درمان دانست دشخوار خرد تواند آسان دانست چیزی که وجود آن نیابی در خود بیرون ز خود از چه…
از روی تو شاد شد دل غمگینم
از روی تو شاد شد دل غمگینم من چون رخ تو به دیگری بگزینم؟ در تو نگرم، صورت خود می یابم در خود نگرم، همه…
افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است
افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است سر تا سر آفاق دویدی هیچ است هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است و آن…
ای خواجه اگر کار به کامت نبود
ای خواجه اگر کار به کامت نبود یا خطبهٔ جاوید به نامت نبود خوش باش و مخور غصه که گر دار جهان مُلکت شود، از…
ای لطف تو در کمال بالای همه
ای لطف تو در کمال بالای همه وی ذات تو از علوم دانای همه بینی بد و نیک و همه پیدا و نهان چون دیدهٔ…
برخیز که عاشقان به شب راز کنند
برخیز که عاشقان به شب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند هر جا که دری بود به شب در بندند الا در…
تا گوهر جان در صدف تن پیوست
تا گوهر جان در صدف تن پیوست وز آب حیات گوهری صورت بست گوهر چو تمام شد، صدف را بشکست بر طرف کله گوشهٔ سلطان…
در جستن جام جم ز کوته نظری
در جستن جام جم ز کوته نظری هر لحظه گمانی نه به تحقیق بری رو دیده به دست آر که هر ذرهٔ خاک جامیست جهان…
دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین
دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین در کسوت روح، صورت دوست ببین هر چیز که آن نشان هستی دارد یا سایهٔ نور اوست،…
زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
زین تابش آفتاب و تاریکی میغ زین بیهده زندگانی مرگ آمیغ با خویشتن آی تا نباشی باری نه بوده به افسوس و نه رفته به…
گر با تو فلک بدی سگالد، چه کنی؟
گر با تو فلک بدی سگالد، چه کنی؟ ور سوختهای از تو بنالد، چه کنی؟ ور غم زدهای شبی به انگشت دعا اقبال تو را…
مردان رهت واقف اسرار تواند
مردان رهت واقف اسرار تواند باقی همه سرگشتهٔ پرگار تواند هفتاد و دو ملت همه در کار تواند تو با همه و همه طلبکار تو…
هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست
هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست آن صورت آن کس است کان نقش آراست دریای کهن چو بر زند موجی نو موجش خوانند و…
آبی که به روزگار بندد کیمُخت
آبی که به روزگار بندد کیمُخت تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت خانی شد و پندار در او رخت نهاد دیگی شد و امید…
آن کیست که آگاه ز حسن و خرد است
آن کیست که آگاه ز حسن و خرد است آسوده ز کفر و دین و از نیک و بد است کارش نه چو جسم و…
ای خواجه تو خود چه دیدهای؟ باش هنوز
ای خواجه تو خود چه دیدهای؟ باش هنوز زین ره به کجا رسیدهای؟ باش هنوز زآن جرعه کز آن سپهر سرگردان شد یک قطره تو…
ای لطف تو دستگیر هر خود رایی
ای لطف تو دستگیر هر خود رایی وی عفو تو پرده پوش هر رسوایی بخشای بر آن بنده که اندر همه عمر جز درگه تو…
بی آن که به کس رسید زوری از ما
بی آن که به کس رسید زوری از ما یا گشت پریشان، دلِ موری از ما بی هیچ برآورد به صد رسوایی شوریده سر زلف…
تاریک شد از هجر دل افروزم، روز
تاریک شد از هجر دل افروزم، روز شب نیز شد از آه جهان سوزم، روز شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم اکنون نه…
در خرقه چه پیچی، ار نه ای شاه شناس
در خرقه چه پیچی، ار نه ای شاه شناس کز خرقه نه امید فزاید نه هراس خز برکنی از کرم و بپوشی که لباس چون…
دل سیر نشد از کم و از بیش تو را
دل سیر نشد از کم و از بیش تو را با آن که منازل است در پیش تو را عذرت نپذیرند گهِ مرگ، از آنک…
زنهار در این راه مجازی نائی
زنهار در این راه مجازی نائی تا کار حقیقتی نسازی، نائی این ره ره مردان و سراندازان است جان بازان اند، تا نبازی نائی
گر با توام از تو جان دهم آدم را
گر با توام از تو جان دهم آدم را از نور تو روشنی دهم عالم را چون بی تو شوم قوت آنم نبود کز سینه…
مستم به خرابات، ولی از می نه
مستم به خرابات، ولی از می نه نقلم همه نقل است و حریفم شئ نه در گوشهٔ خلوتم نشان پی نه اشیاء همه در من…
هستی تو سزای این و صد چندین رنج
هستی تو سزای این و صد چندین رنج تا با تو که گفت کاین همه بر خود سنج از خوردن و خواستن بر آسا و…
از باد اگر سبق بری در تیزی
از باد اگر سبق بری در تیزی چون خاک اگر هزار رنگ آمیزی چون آب محبت علی نیست تو را آتش ز برای خود همی…
آن ها که زمین زیز قدم ها فرسودند
آن ها که زمین زیز قدم ها فرسودند وندر طلبش هر دو جهان پیمودند آگاه نمی شوم که ایشان هرگز زین حال چنانکه هست آگه…
ای در طلب آن که لقا خواهی یافت
ای در طلب آن که لقا خواهی یافت وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت با توست خدا و عرش اعظم دل توست با خود…
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی وی آینهٔ جمال شاهی که تویی بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست از خود بطلب، هر…