رباعیات – بابا افضل کاشانی
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم از حاشیه بیگانه و با شه خویشم نه بیم شناسم، نه امید اندیشم بی آنکه روم،…
ای از همه آزرده، بی آزار گذر
ای از همه آزرده، بی آزار گذر وای مست فریب بوده، هشیار گذر آرامگه نهنگ مرگ است دهنت بر خوابگه نهنگ، بیدار گذر
ای دل چو طربناک نهای، شادان باش
ای دل چو طربناک نهای، شادان باش جرم تو ز دانش است، رو نادان باش خواهی نروی ز دست و با خود باشی مانند پری…
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست خود را به در اندازم از این واقعه چست کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده…
تا روی زمین و آسمان خواهد بود
تا روی زمین و آسمان خواهد بود حیوان و نبات، هر دوان خواهد بود تا چرخ و سراسر اختران سیر کنند نقد تو خلاصهٔ جهان…
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان ارکان اثر گردش چرخ گردان چرخ است به نفس قائم و نفس به عقل عقل است فروغ…
در هستی کون خویش، مردم ز آغاز
در هستی کون خویش، مردم ز آغاز با خلق جهان و با جهان است انباز وآنگه ز جهان و هر چه هست، اندر وی آگه…
رو خانه برو، که شاه ناگاه آید
رو خانه برو، که شاه ناگاه آید ناگاه به نزد مرد آگاه آید خرگاه وجود را از خود خالی کن چون پاک شود، شاه به…
عمر تو اگر فزون شود از پانصد
عمر تو اگر فزون شود از پانصد افسانه شوی عاقبت از روی خرد باری چو فسانه می شوی، ای بخرد افسانهٔ نیک شو، نه افسانهٔ…
گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود
گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود و آفاق تو را زیر نگین خواهد بود خوش که عاقبت نصیب من و تو…
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس بفشار قدم، ز حملهٔ شیر مترس در ساحت این زمانهٔ عاریتی ز اقبال مشو شاد و ز…
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد که امید به کلی از جهان برخیزد آیا بودا که از میان من و تو ما بین فراق از…
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود این جا بُدنم هیچ نمی دارد سود زین مزبله زود رخت بر باید بست وز ننگ وجود…
ای آن که شب و روز خدا می طلبی
ای آن که شب و روز خدا می طلبی کوری گرش از خویش جدا می طلبی حق با تو به صد زبان همی گوید راز:…
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل وز بیخبری کار اجل داشته سهل اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش نا یافته از زمانه…
با خلق به خُلق زندگانی می کن
با خلق به خُلق زندگانی می کن نیکی همه عمر تا توانی می کن کام همه را بر آر از دست و زبان و آنگه…
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن و از کندن جان می ترسم چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او…
در آینهٔ جمال حق کن نظری
در آینهٔ جمال حق کن نظری تا جان و دلت بیابد از حق خبری خواهی که دل و جانت منور گردد باید که به کویش…
درویش کسی بود که نامش نبود
درویش کسی بود که نامش نبود گامی که نهد مراد و کامش نبود در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز هرگز طمع پخته و…
روزی که برند این تن پر آز را به خاک
روزی که برند این تن پر آز را به خاک وین قالب پرورده به صد ناز به خاک روح از پی من نعره زنان خواهد…
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش رنج است نصیب مردم دوراندیش خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش کز خوردن غم…
گویند کز این جهان مگر شادم من
گویند کز این جهان مگر شادم من یا خود ز عدم برای این زادم من مقصود من از هر دو جهان وصل تو بود ور…
هر دیده که او عطای حق دیده بود
هر دیده که او عطای حق دیده بود سر تا قدمش ز نور حق دیده بود زنهار تو دید هر کسی دیده مخوان آن دیده…
یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی
یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی نه کافر و نه گبر و نه ترسا بودی گر دیدهٔ جهل خلق بینا بودی این رشته…
آزردن خلق کافری پندارم
آزردن خلق کافری پندارم وز خلق جهان همین طمع می دارم می کوشم تا ز من نیازارد کس تدبیرم چیست تا ز کس نازارم؟
ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی
ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی بشنو سخنی ز عالم روحانی دیوی و ددی و ملکی، انسانی با توست هر آنچه می نمایی، آنی
ای ذات منزهت مبرا ز وجود
ای ذات منزهت مبرا ز وجود بر خاک در تو کرده ارواح سجود چون قطرهٔ شبنم است بر برگ گلی از راه عدم هر آن…
بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج
بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج بنشین به تأنی و بر آسا از رنج…
تا دل ز علایق جهان حُرّ نشود
تا دل ز علایق جهان حُرّ نشود هرگز صدف وجود پُر دُر نشود پر می نشود کاسهٔ سرها از عقل هر کاسه که سر نگون…
دانی که چرا زنند این طبلک باز؟
دانی که چرا زنند این طبلک باز؟ تا گم شدهگان به راه باز آیند باز دانی که چرا دوخته اند دیدهٔ باز؟ تا باز به…
دشت از مجنون که لاله میروید از او
دشت از مجنون که لاله میروید از او ابر از دهقان که ژاله میروید از او طوبی و بهشت و جوی شیر از زاهد ما…
ز افسانه گری ای دل دانش نشناس
ز افسانه گری ای دل دانش نشناس پیوسته قرین شک، ندیم وسواس تا تو تهی از عقل و پر از پنداری فربه نهای، از فریب…
غم با لطف تو شادمانی گردد
غم با لطف تو شادمانی گردد عمر از نظر تو جاودانی گردد گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی…
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست الا عزت که آن…
هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست
هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست هر شیر دلی که هست، در بیشهٔ ماست از ما مگذر که چون ببینی به یقین زان…
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی هم قاضی کافهٔ مهمات تویی من سّر دل خویش چه گویم با تو چون عالم سر و الخفیات…
افضل تو به هر حالی مغرور مشو
افضل تو به هر حالی مغرور مشو پروانه صفت به گرد هر نور مشو از خودبینیست کز خدا دور شوی نزدیک خود آی و از…
ای پای شرف بر سر افلاک زده
ای پای شرف بر سر افلاک زده وی دم همه از خلعت لولاک زده و آنگه به سرانگشت ارادت، یک شب درع قصب ماه فلک…
ای صوفی صافی که خدا میطلبی
ای صوفی صافی که خدا میطلبی او جای ندارد، ز کجا میطلبی؟ گر زانکه شناسی اش چرا می خواهی ور زانکه ندانی اش که را…
بالا مطلب ز هیچ کس بیش مباش
بالا مطلب ز هیچ کس بیش مباش چون مرهم نرم باش، چون نیش مباش خواهی که ز هیچ کس به تو بد نرسد بدخواه و…
تا کی پی اسباب و تنعم گردی؟
تا کی پی اسباب و تنعم گردی؟ تا چند دَرِ سرای مردم گردی؟ در دایرهٔ وجود تو دایره ای ست زین دایره گر برون روی…
چندین غم مال و حسرت دنیا چیست
چندین غم مال و حسرت دنیا چیست هرگز دیدی کسی که جاوید بزیست؟ این یک نفسی که در تنت عاریتی ست با عاریتی، عاریتی، باید…
درّی که من از میان جان یافتهام
درّی که من از میان جان یافتهام تا ظن نبری که رایگان یافتهام شب های دراز من به امید وصال جان دادهام و بهای آن…
زان پیش که ما طفیل آدم بودیم
زان پیش که ما طفیل آدم بودیم در خلوت خاص، هر دو محرم بودیم بی منت عین و شین و قاف، اندر گل معشوقه و…
عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد
عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد سودای توام، بی سر و بی سامان کرد لطف و کرم تو، جسم را چون جان کرد در خاک…
گیرم که سلیمان نبی را پسری
گیرم که سلیمان نبی را پسری بر باد نشسته ای، جهان می سپری گیرم که به کام توست گیتی، شب و روز بنگر که پدر…
میزن نفسی، کاین دم از او میزاید
میزن نفسی، کاین دم از او میزاید وین دم، دم ماست، گر تو را میشاید گر در یابی، زنده بمانی جاوید ور نه دم ماست،…
یک سو پسرت نشسته و یک سو زن
یک سو پسرت نشسته و یک سو زن این جمله به هم بگذار و بر یک سو زن عیسی نتوانست بر افلاک رسید تا داشت…
آرامِ مَنا! کجاست آرامگهَت
آرامِ مَنا! کجاست آرامگهَت ره سوی تو کو؟ که سوی من باد رهت زین روی که مه به شب بُوَد، روزِ رهی شب گشت در…
افضل درِ دل می زنی، آخر دل کو؟
افضل درِ دل می زنی، آخر دل کو؟ عمری ست که راه می روی، منزل کو؟ شرمت بادا ز خلوت و خلوتیان هفتاد و دو…