رباعیات اهلی شیرازی
بر چرخ قدم نهی به سعی و حرکت
بر چرخ قدم نهی به سعی و حرکت وز چرخ کسالت افکند در رکت چرخ از حرکت این برکت یافته است از ما حرکت باید…
با درد خوش دلم چه درمان دارم؟
با درد خوش دلم چه درمان دارم؟ خاموش و خار غصه در جان دارم چون غنچه گرم باز گشایی ته دل بینی که چه داغهای…
ایمه که رخت گرفته صد خرده بگل
ایمه که رخت گرفته صد خرده بگل از سنبل خط کشیده صد پرده بگل در پیرهن حریرت ای شخص لطیف بادام مقشریست پرورده بگل اهلی…
ای همچو گهر در صدف سینه ما
ای همچو گهر در صدف سینه ما هر گوهر راز تست گنجینه ما حقا که غرض ز هستی ما نبود جز جلوه حسن تو در…
ای کرده چو ذره حسرت اندوز مرا
ای کرده چو ذره حسرت اندوز مرا چون سایه ز غم کرده سیه روز مرا خورشید رخا، مهل چنین مرده دلم باز آی و چراغ…
ای با تو عدم وجود هر چیز که هست
ای با تو عدم وجود هر چیز که هست غیر از تو درین خرابه دهلیز که هست؟ در دایره یی که بر وجودست محیط بیرون…
اهلی ز توفیق بد تبرا میکن
اهلی ز توفیق بد تبرا میکن از خلق ببر بحق تولا میکن چون معرکه جهان بلا انگیزست بنشین بکناری و تماشام میکن اهلی شیرازی
آنی که بحسن از مه و خورشید بهی
آنی که بحسن از مه و خورشید بهی از غمزه کسی ز خنده جان بازدهی گر میل چنین سرمه ز مژگان سازی خاکت ندهد کسی…
آنرا که اجل شکست پیمانه عمر
آنرا که اجل شکست پیمانه عمر وز جور اجل برون شد از خانه عمر گوید بزبان حال اگر فهم کنی کای رند نماز کن بشکرانه…
آن جو که بریده گشت از چشمه خود
آن جو که بریده گشت از چشمه خود در گلشن خاک رفت و سیری بنمود از رنگ برنگ گشت و از شاخ بشاخ باز آمد…
آسوده بود هر که کم آزار بود
آسوده بود هر که کم آزار بود آزار کننده خود دل افکار بود آزاده بود هما که مرغان نکشد شاهین که کشنده شد گرفتار بود…
از بنده هنر ارادت شاه بود
از بنده هنر ارادت شاه بود گر دزد دغل کند نه دلخواه بود گر شه بخیانتش کشد ظلمی نیست عدل است و برین ارادت الله…
احمد سبب وجود آدم شده است
احمد سبب وجود آدم شده است او اول کار بود و خاتم شده است مقصود خدا نبوت و بعثت اوست او باعث هستی دو عالم…
یارب گنهم ببخش و عذرم بپذیر
یارب گنهم ببخش و عذرم بپذیر درمانده مساز بنده پیر فقیر عمرم همه خوش گذشت و این باقی عمر بر سستی حالم از کرم سخت…
یا رب بکرم نگاهدارنده تویی
یا رب بکرم نگاهدارنده تویی نقش همه را رقم نگارنده تویی هر چند که من تخم اهل میکارم کارنده منم ولی برآرنده تویی اهلی شیرازی
هر گاه که در معنی قرآن برسی
هر گاه که در معنی قرآن برسی بیشک بطلسم گنج پنهان برسی قرآن همه گنجنامه سر حق است گر فهم کنی به سر سبحان برسی…
هر چیز که در جهان نمودی دارد
هر چیز که در جهان نمودی دارد کی پیش بقای حق وجودی دارد در بحر وجود هر که زد چو حباب آخر عدمست دیر و…
هر چند حریف شاهد نغز شوی
هر چند حریف شاهد نغز شوی شهوت نکنی که سست و پالغز شوی شهوت چونی قند کشد شیره جان تا چون نو بوریا تهی مغز…
می خور که فلک نقد بقا میدزدد
می خور که فلک نقد بقا میدزدد نور از دل و از چهره صفا میدزدد یکدم نبود که نیست در غارت ما سال و مه…
مشنو که کس از جهان رسیدست بکام
مشنو که کس از جهان رسیدست بکام خونابه دل بعاشقان داده مدام روشن شود از شفق که در دور فلک بیخون دلی نمیرود صبح بشام…
ما ز هر غم عشق تو چون قند خوریم
ما ز هر غم عشق تو چون قند خوریم باور نکنی بیا که سوگند خوریم ای کان نمک بی شکر لعل تو چند دندان بجگر…
گردون که همیشه خاطر آزار بود
گردون که همیشه خاطر آزار بود گر لطف کند هم نه بهنجار بود یک جو ندهد ز هر چه در کار بود چیزی که نبایدت…
گر کار جهان ز غصه بی تاری نیست
گر کار جهان ز غصه بی تاری نیست ما را سر و سودای جهان باری نیست چون کار باختیار کس می نشود بهتر ز طریق…
گر دم نزنم فسونه گویی کم گیر
گر دم نزنم فسونه گویی کم گیر ور کم شود از زلف تو مویی کم گیر در کوی تو گر زبان ببندد اجلم فریاد سگی…
گر بخت مدد کند که بویی ببری
گر بخت مدد کند که بویی ببری برخیزی و ره بجستجویی ببری میدان فلک پر است از گوی مراد باشد که تو از میانه گویی…
فرزند نکو بر آر ای صاحب هش
فرزند نکو بر آر ای صاحب هش ور زشت بر آریش هم از پیش بکش انگور در اصل طبع خود شیرین است از تربیت تو…
عمریست که من کشته دیدار توام
عمریست که من کشته دیدار توام دیریست که مست چشم بیمار توام در جان منی ز عین دلجویی من منهم ز میان جان طلبکار توام…
عاشق که همیشه وصل یارش باشد
عاشق که همیشه وصل یارش باشد از وصل ببوسه انتظارش باشد چون بوسه زند میل کنارش باشد پس عشق درین میان چکارش باشد اهلی شیرازی
شیراز که گل درو بصد لون بود
شیراز که گل درو بصد لون بود مثلش نتوان گفت که در کون بود مصرست ولیک با عوانان چکند مصری که در او هزار فرعون…
سامان دل از بی سر و سامانی ماست
سامان دل از بی سر و سامانی ماست آبادی ملک جان ز ویرانی ماست گر شد دل جمع ما پریشان چه غمست جمعیت ما هم…
زاهد، برخ آن مه چونگاه افکندت
زاهد، برخ آن مه چونگاه افکندت با اینهمه زهد در گناه افکندت گیرم ملکی بعشوه آن زهره جبین از اوج فلک بقعر چاه افکندت اهلی…
دل کو که حدیث دیگران گوش کنم
دل کو که حدیث دیگران گوش کنم یا با دگری دست در آغوش کنم لعل نمکین تو گرم یاد نکرد من حق نمک کجا فراموش…
دردی کش عشق جمله صافی بین است
دردی کش عشق جمله صافی بین است دریاب که مشرب حقیقت این است هر باده کز کف دوست رسد چون روی ترش نمیکنی شیرین است…
در غیبت بیگنه یکی پرده در است
در غیبت بیگنه یکی پرده در است وانکس که زنا کند پس پرده درست زانی بحضور و این بغیبت ز هوا اینستکه غیبت از زنا…
خوشباش که بر دوزخیان روز حساب
خوشباش که بر دوزخیان روز حساب از گیسوی خرد فرو هلد خواجه طناب چون رشته نور آفتاب از سر مهر ذرات جهان برکشد از چاه…
خاموش نشین و فتنه انگیز مباش
خاموش نشین و فتنه انگیز مباش خود را بزبان خویش خونریز مباش بر صورت تیغ است زبان در دهنت پاس سر خود دار و زبان…
جز سرو قدان که مردم از ناز کشند
جز سرو قدان که مردم از ناز کشند هر کس که بود کشنده را باز کشند شاهین عدالتست و میزان عمل گر باز کبوتری کشد…
تا کی ستمت بر دل نا شاد رسد
تا کی ستمت بر دل نا شاد رسد فریاد کنیم و از تو بیداد رسد بر ناله و فریاد دلم پیک اجل فریاد رس است…
پیش تو مرا شرم و حیا خواهد کشت
پیش تو مرا شرم و حیا خواهد کشت خاموشم و خصمم بجفا خواهد کشت از خاموشیم کار رسیدست بجان فریاد که خامشی مرا خواهد کشت…
بی تربیت حکیم چیزی نشوی
بی تربیت حکیم چیزی نشوی بی خدمتی از اهل تمیزی نشوی گر جود عزیزی نکشی روزی چند گر یوسف مصری که عزیزی نشوی اهلی شیرازی
بر چرخ نه هر ستاره یی زهره بود
بر چرخ نه هر ستاره یی زهره بود در شهر نه هر کس بوفا شهره بود بس آدمیی که گوهرش پندارند چون نیک نگه کنند…
با خلق کرم کن و بآزار مکوش
با خلق کرم کن و بآزار مکوش ور جور کنی ز غیرت حق مخروش بازار خداست هر چه آرند برند ایخواجه چنانکه میخری باز فروش…
ایسرو سهی هر که هوای تو کند
ایسرو سهی هر که هوای تو کند باید که تحمل جفای تو کند چون آمده یی بر سر بیمار فراق چندان بنشین که جان فدای…
ای نخل جوان درین چمن با گل و خار
ای نخل جوان درین چمن با گل و خار چون سبزه مکن زبان درازی زنهار سر نه چون سمن در قدم سرو و چنار تا…
ای قطره آب از منی و ما بگذر
ای قطره آب از منی و ما بگذر بنگر که شدی از چه ممر در چه ممر محبوس کجا شدی چو خونها خوردی و آخر…
ای آنکه در تو قبله اهل وفاست
ای آنکه در تو قبله اهل وفاست هر کس که امیدی بودش از تو رواست کار همه کس چون شود از لطف تو راست در…
اهلی ز جهان چو قسمت خویش خوری
اهلی ز جهان چو قسمت خویش خوری گر کوشی وگرنه کی کم و بیش خوری بگریز ز خلق زانکه زنبور و شند گر نوش طلب…
آنگل که بود به حسن شمع چگلی
آنگل که بود به حسن شمع چگلی سر وی نزند چو او سر از آب و گلی هر چند که صد هزار دل سوخته است…
آنانکه به بند زینت و زیب تنند
آنانکه به بند زینت و زیب تنند خود را بزبان مردمان می فکنند آنکس که خود آراست بود دشمن خود گر شاخ گل است کاخرش…
آن دل که نگشته ام دمی خرم ازو
آن دل که نگشته ام دمی خرم ازو هر روز بتازه دیده ام صد غم ازو خشنود نه من ازو نه او نیز ز من…