فرزند تو شاخیست تر از اول حال

فرزند تو شاخیست تر از اول حال هر گونه بر آرایش بر آید چو نهال اکنونکه بحکم تست اگر راست نرفت کی راست شود چو…

ادامه مطلب

عشق تو بلای عقل و دین است همه

عشق تو بلای عقل و دین است همه از ما همه مهر و با تو کین است همه هر چند دل آزرده شویم از ستمت…

ادامه مطلب

عاشق ز غم تو کی دهان باز کند

عاشق ز غم تو کی دهان باز کند هر شکوه که هست اشک غماز کند از آتش دل من نکنم ناله وی آتش چو بلند…

ادامه مطلب

شیر از که از آب و هوا خلدوش است

شیر از که از آب و هوا خلدوش است دیریست که از زمانه در گیر و کش است محبوب منست اگر چه گردید خراب هرچند…

ادامه مطلب

ساقی قدحی ببخش و بیداد مکن

ساقی قدحی ببخش و بیداد مکن قطع نظر از عاشق ناشاد مکن جام همه چون صراحی از فیض تو پر ما را به تواضع تهی…

ادامه مطلب

زاهد زورع بر سر هر شی نرسد

زاهد زورع بر سر هر شی نرسد در مشرب عارفان دل وی نرسد هر چند که او درون خود پاک کند هرگز بصفای شیشه می…

ادامه مطلب

دل کز تو پریچهره مشوش باشد

دل کز تو پریچهره مشوش باشد افغان نکند گر چه در آتش باشد گر گفت سگ تو ام مگو او سگ کیست شاید که دلی…

ادامه مطلب

در هجر تو خلق از سر و سامان شده اند

در هجر تو خلق از سر و سامان شده اند سرگشته چو مجنون به بیابان شده اند باز آ که به جمعیت دل باز رسند…

ادامه مطلب

در راه سخن جز به ادب راه مپوی

در راه سخن جز به ادب راه مپوی بیشی بسخن زمهتر از خویش مجوی بلبل نشوی که خوانمت هرزه سرا طوطی شو اگر نپرسمت هیچ…

ادامه مطلب

خوش گفت پدر مرا کسی مرد بود

خوش گفت پدر مرا کسی مرد بود کز زن گذرد فرد و جهان گرد بود گر زن نکنی فرد شوی ای فرزند فرزند که زن…

ادامه مطلب

حکمت ز ره دلیل و برهان آموز

حکمت ز ره دلیل و برهان آموز عرفان ز رموز اهل عرفان آموز خواهی که حدیث بلبلان فهم کنی اول برو و زبان مرغان آموز…

ادامه مطلب

جان دو جهان ز شخص من در سخنست

جان دو جهان ز شخص من در سخنست کان یوسف گمگشته درین پیرهن است کوته نظران کجا شناسند مرا چشمی که مرا شناخت هم چشم…

ادامه مطلب

تا کار بخلقت نفتد یار تو اند

تا کار بخلقت نفتد یار تو اند چون کار فتد دشمن خونخوار تواند بنشین و بحاجت در احباب مزن کاحباب بوقت حاجت اغیار تواند اهلی…

ادامه مطلب

پیریم و فقیر و ناتوانیم و ضعیف

پیریم و فقیر و ناتوانیم و ضعیف ما را نبود بغیر غم یار و حریف با اینهمه شادیم بقرآن مجید چون حافظ حال ماست الله…

ادامه مطلب

بی بختم و دست و دل ز اندیشه تهیست

بی بختم و دست و دل ز اندیشه تهیست شیران همه رفتند و سر بیشه تهیست دوش اینهمه جام می فلک داد بغیر امروز که…

ادامه مطلب

باید دل شه بعفو خواهان باشد

باید دل شه بعفو خواهان باشد میلش بخلاص بیگناهان باشد افکندن صید پیشه شاهین است بخشیدن صید کار شاهان باشد اهلی شیرازی

ادامه مطلب

با حق پدی نا حق در جنگ مزن

با حق پدی نا حق در جنگ مزن یعنی بزنا در زدن کس چنگ مزن خواهی که بسنگسار لایق نشوی بر شیشه ناموس کسان سنگ…

ادامه مطلب

ایساقی جان که جای فدای تو بود

ایساقی جان که جای فدای تو بود خوش وقت کسی که خاک پای تو بود آنجا که تویی هزار خورشید فلک سرگشته چو ذره در…

ادامه مطلب

ای مست فرح که ساغرت هست بدست

ای مست فرح که ساغرت هست بدست غافل نشوی که غفلتت هست بدست از ساغر دولت نشوی مست غرور کاین جامی می است میرود دست…

ادامه مطلب

ای دیو هوس رفته ترا در رگ و پوست

ای دیو هوس رفته ترا در رگ و پوست گر پاک نیی لاف محبت نه نکوست برخیز و بخون دل برآور غسلی و رنی جنب…

ادامه مطلب

ای برقع ماه زلف همچون شب تو

ای برقع ماه زلف همچون شب تو جان بر رخ آب خضر از غبغب تو از رشک قد تو سرو و بر خاک نشست در…

ادامه مطلب

اهلی چو سگ تو شد مشو غافل ازو

اهلی چو سگ تو شد مشو غافل ازو هر چند که گردی بودت در دل ازو تو گلبن خوبیی و او خار رهت چون دست…

ادامه مطلب

آنکس نعمش زیاده باشد همه وقت

آنکس نعمش زیاده باشد همه وقت کو خوان کرم نهاده باشد همه وقت در سفره چو غنچه گر همه نان تهیست باید که چو گل…

ادامه مطلب

آنان که بخلق از ره معنی نگرند

آنان که بخلق از ره معنی نگرند کی خلق خدا چو یکدیگر میشمرند کی باز بود همچو کبوتر بوقار او گوشت خورد کبوترش گوشت خورند…

ادامه مطلب

آن بت که خراب او سامریست

آن بت که خراب او سامریست او قبله ما بصورت ظاهریست در سجده او مباش کاهل زنهار کاندر ره عشق کاهلی کافریست اهلی شیرازی

ادامه مطلب

از گلشن عیش جام مقصود که جست؟

از گلشن عیش جام مقصود که جست؟ تا لاله صفت چهره بخوناب نشست چون سیب دل آغشته بخون باش ز دهر بهبود مجو که به…

ادامه مطلب

از بس که دلم پیام او می‌شنود

از بس که دلم پیام او می‌شنود و اوصاف مه تمام او می‌شنود چشم از همه رویی رخ او می‌نگرد گوش از همه گوشه نام…

ادامه مطلب

یاری که بصورت و بسیرت ملکیست

یاری که بصورت و بسیرت ملکیست آنکس بشناسدش که طبعش محکیست بی دیده پری کند مقابل با او بر بی بصران فرشته و دیو یکیست…

ادامه مطلب

یارب دل کس جز از تو خرم نشود

یارب دل کس جز از تو خرم نشود بی لطف تو کار خلق عالم نشود گر نقد مراد هر دو عالم بخشی هیچت ز خزانه…

ادامه مطلب

واقف ز شب سیاه این سوخته کیست

واقف ز شب سیاه این سوخته کیست جز شمع سحر که دوش تا روز گریست هر کس که شبی در آتش هجر تو زیست دانست…

ادامه مطلب

هر کس که نه سر بپای دلدار نهد

هر کس که نه سر بپای دلدار نهد مشکل که دهن بر دهن یار نهد چون مشربه هر که از سر خود نگذشت کی لب…

ادامه مطلب

هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت

هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت بی شمع رخت ز سوز دل کس نگداخت بی حسن تو ساده بود لوح دو جهان عشق…

ادامه مطلب

هر چند به حکمت شده یی فرد و وحید

هر چند به حکمت شده یی فرد و وحید بویی ز تو از راه شریعت نوزید با اینهمه فضل اگر زدینت پرسند شاید که تو…

ادامه مطلب

من گر چه نمیزنم دم از دانایی

من گر چه نمیزنم دم از دانایی صاحبنظرم بدیده بینایی عیش و مزه جهان چشیدم همه عمر در هیچ نبود لذت تنهایی اهلی شیرازی

ادامه مطلب

مست می وصل او اگر شیر بود

مست می وصل او اگر شیر بود کار دلش از وی زبر و زیر بود کس سیر نشد ز وصل آن آبحیات از آب حیات…

ادامه مطلب

ما با رخ یار آینه جم چکنیم

ما با رخ یار آینه جم چکنیم دور از رخ یار هر دو عالم چکنیم امروز اگر از مستی و غفلت گذرد فردا بخمار غفلت…

ادامه مطلب

گرد در پی قول و فعل سنجیده شوی

گرد در پی قول و فعل سنجیده شوی در دیده خلق مردم دیده شوی با خلق چنان مزی که گر فعل ترا هم با تو…

ادامه مطلب

گر سوخته نیستی در درد مکوب

گر سوخته نیستی در درد مکوب وین سکه قلب بر رخ زرد مکوب نرم از دم گرم میشود آهن سرد گر بی دم گرمی آهن…

ادامه مطلب

گر خاک رهش بدیده ام گل کردی

گر خاک رهش بدیده ام گل کردی کی تخم امید میوه دل کردی گر چرخ ز انجم نشدی دانه فشان کی خرمن مهر و ماه…

ادامه مطلب

گاهیم بعشق و مستی آموخته اند

گاهیم بعشق و مستی آموخته اند گاهی نظر از مراد دل دوخته اند تا کی مس من بکیمیایی نرسد باری بهزار کوره ام سوخته اند…

ادامه مطلب

فرزند که بی حیا و شرم و ادب است

فرزند که بی حیا و شرم و ادب است زان است که بی نسبتیی در نسب است عقدی که بنسبت نبود نیست مباح استر که…

ادامه مطلب

عمر تو اگر بخواب غفلت گذرد

عمر تو اگر بخواب غفلت گذرد آن عمر کسی بزندگی کی شمرد گر فهم کنی که ذوق بیداری چیست شاید که گر ز ذوق خوابت…

ادامه مطلب

ظالم بقیامت اعتقادش نبود

ظالم بقیامت اعتقادش نبود بیدار کند که بیم دادش نبود هر کس که ز عدل داور اندیشه کند اندیشه ظلم در نهادش نبود اهلی شیرازی

ادامه مطلب

شیخ است بر آن که کار خود نیک کند

شیخ است بر آن که کار خود نیک کند رندست که بد بیند و صد نیک کند میخوردن اگر بدست رندانه نکوست رحمت بکسی که…

ادامه مطلب

ساقی که طبیب درد مشتاقی ماست

ساقی که طبیب درد مشتاقی ماست هم چشمه نوش و هم می باقی ماست گر آب حیات زندگی می بخشد سرچشمه آب زندگی ساقی ماست…

ادامه مطلب

زان گرد گنه بذیل عشاق رسد

زان گرد گنه بذیل عشاق رسد تا رحمت و مغفرت ز خلاق رسد زان روی نگین لعل سازند سیاه تا مهر قبول او به آفاق…

ادامه مطلب

دل همچو چراغ روغن از خون بودش

دل همچو چراغ روغن از خون بودش آن به که چراغ روغن افزون بودش گر روغن این چراغ شهوت ریزد خود گو که چراغ زندگی…

ادامه مطلب

در نزد حکیم مس هم از جنس طلاست

در نزد حکیم مس هم از جنس طلاست وا مانده بخام طبعی از قدر و بهاست اکسیر چو پخته سازدش زر گردد پس سوز و…

ادامه مطلب

در راه حق انبیا چو انجم گشتند

در راه حق انبیا چو انجم گشتند یعنی همه رهنمای مردم گشتند خورشید عرب چو سر زد از مشرق غیب ایشان همه در ظهور او…

ادامه مطلب

خوش گفت به باغ بلبل نغمه سرای

خوش گفت به باغ بلبل نغمه سرای حرفی ز جفای عالم عشوه نمای فریاد که یاد فتنه از باغ جهان گلها همه بر دو خار…

ادامه مطلب