رباعیات اهلی شیرازی
صیاد وشی که دام دل مجلس اوست
صیاد وشی که دام دل مجلس اوست خوش مرغ دلی که آن پری مونس اوست گر برج کبوتران پر از فتنه بود صد فتنه بکنج…
شهوت چه حرام و چه حلال است و بال
شهوت چه حرام و چه حلال است و بال کان یکدمه لذتست و صد ساله ملال خون تو حلال است اگر هست حرام مال تو…
ساقی بخرابات اگر گام نهم
ساقی بخرابات اگر گام نهم از بهر بتان نازک اندام نهم پیرم من و ره بحرف شادی نبرم زان پیش دو دیده عینک جام نهم…
زاد همه راه برگ و سازست ایدل
زاد همه راه برگ و سازست ایدل زاد ره آخرت نمازست ایدل دانی که نماز توشه آخرتست بی توشه مرو که ره درازست ایدل اهلی…
دست تو بشاهدان عالم نرسد
دست تو بشاهدان عالم نرسد ورهم برسد زور وزرت هم نرسد قانع بیکی اگر شوی جمله تر است ور جمله طلب کنی بجز غم نرسد…
در مستی اگر کسی نکویا نه نکوست
در مستی اگر کسی نکویا نه نکوست از می نبود نیک و بد از عادت و خوست می آتش محض است و چون آتش افروخت…
در خانه اگر نکو سرشتی داری
در خانه اگر نکو سرشتی داری بی چشم بدان عجب بهشتی داری ور بد گهری نعوذ بالله باشد چون دوزخیان عذاب زشتی داری اهلی شیرازی
خورشید سپهر بی زوالی عشق است
خورشید سپهر بی زوالی عشق است مرغ چمن خجسته فالی عشق است عشق آن نبود که همچو بلبل نالی هر گه که بمیری و ننالی…
چو پیر شدی لذت دوران هیچست
چو پیر شدی لذت دوران هیچست کو هر چه خوردی بی در دندان هیچست دندان دو صف لشگر سلطان تن است لشگر چو شکست کار…
تعظیم خسان به جا و مسکن باشد
تعظیم خسان به جا و مسکن باشد گل باش که مسکن تو گلشن باشد گردر تو فروغ معنیی هست چو شمع هر جا که تویی…
تا دل غم جان داشت بدلبر نرسید
تا دل غم جان داشت بدلبر نرسید تا خاک نگشت سر بدان در نرسید هرگز بگهر دست شناور نرسد تا غرقه نشد کسی بگوهر نرسید…
پرسید کسی که آخر آیا چه شود
پرسید کسی که آخر آیا چه شود وین جان بکجا رود تن ما چه شود گفتم ز من ایمدعی اینحال مپرس جانت که برآید بنگر…
بسرشت بچل صباح ایزد گل تو
بسرشت بچل صباح ایزد گل تو کز صبر خمیر مایه گیرد دل تو جایی که بدین صبر تو حاصل شده یی بی صبر مراد کی…
باز آتش من بلند آوازه شدست
باز آتش من بلند آوازه شدست سرمستی من برون ز اندازه شدست با موی سفید سرخوشم کز خط تو پیرانه سرم بهار دل تازه شدست…
این عالم بی وفا ندانیم که چیست
این عالم بی وفا ندانیم که چیست کز وی دل کس چنانکه میخواست نزیست چشمی که به بدمهری عالم نگریست چون چشمه بهایهای بر خود…
ایخواجه که از خلق بمال افزونی
ایخواجه که از خلق بمال افزونی وز کوکبه صد برابر گردونی از دوش اگر نیفکنی بار زکوة در خاک فرو روی اگر قارونی اهلی شیرازی
ای گل که غم تو خار ره گشت مرا
ای گل که غم تو خار ره گشت مرا بی سرو قدت عمر تبه گشت مرا از بسکه بدل چو لاله ناخن زده ام خون…
ای تازه جوان کز تو دل افروخته ام
ای تازه جوان کز تو دل افروخته ام پیرانه سر از داغ غمت سوخته ام مرغ دل من حریف عشق تو کجاست اما چکنم چون…
اهلی که نظر یافته از آل عباست
اهلی که نظر یافته از آل عباست از آل علی همیشه کارش به صفاست امید که عاقبت سرش خاک شود در پای سگی که آن…
اهلی بدر آ ز گوشه تنهایی
اهلی بدر آ ز گوشه تنهایی می نوش و بعیش کوش اگر دانایی در دنیی اگر ز عیش دنیا دوری دنیا چکنی چکاره دنیایی؟ اهلی…
آنکس که بخوبان لب خندان دادست
آنکس که بخوبان لب خندان دادست خون جگری بدردمندان دادست گر قسمت مانداد شادی غم نیست شادیم که غم هزار چندان دادست اهلی شیرازی
آن غمزده ام که زهر غم نوش منست
آن غمزده ام که زهر غم نوش منست محنت کش عالم دل مدهوش منست دور از تو ستون خانه غم شده ام بار غم عالم…
اکسیر نظر ورای تعلیم بود
اکسیر نظر ورای تعلیم بود تعلیم درین ره سر تسلیم بود خاک تن خوش زر کن از فیض نظر تا در نظرت خاک زر و…
از عشق اگر جگر کبابی باشی
از عشق اگر جگر کبابی باشی به کز پی عقل در سرابی باشی در سایه مقبلی اگر خاک شوی بهتر که بخود سر آفتابی باشی…
از بخل درین سرا کسی میر نشد
از بخل درین سرا کسی میر نشد از خوردن بیهوده غم پیر نشد زان رو که نداشت در جبلت کرمی از بیکرمی عجب که دلگیر…
یارب تو شکسته مرا ساز درست
یارب تو شکسته مرا ساز درست و انجام شکسته کن چو آغاز درست دوری نبود ز کارگاه کرمت گر شیشه شکسته یی شود باز درست…
هرکس که هوای نفس شد پیشه او
هرکس که هوای نفس شد پیشه او صد خار بلا روید از اندیشه او مگذار که این خار بلا پهن شود برکن ز زمین دل…
هر سخت سخن که تلخگویی دارد
هر سخت سخن که تلخگویی دارد در سینه خلق تخم کین میکارد زنهار که تخم کین به بیهوده مکار کاین آخر کار تلخی بار آرد…
هر چند که دل بوصل دادیم نشد
هر چند که دل بوصل دادیم نشد کاری که بر او نظر گشادیم نشد القصه به رغم آرزوی دل ما هر چیز که دل بر…
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت خاک همه را مستی عشق تو سرشت معمور بود بشاهد و باده جهان موعود بود به کوثر…
من بلبل تلخ عیش شیرین سخنم
من بلبل تلخ عیش شیرین سخنم شد تازه ز نوبهار داغ کهنم چون برگ خزان رخم ز می گلگون کن تا من بطپانچه روی خود…
ما میوه این چمن چشیدیم همه
ما میوه این چمن چشیدیم همه ور بار دلی بود کشیدیم همه دیدیم هر آنچه دیدنی بود دلا نادیده همان گیر که دیدیم همه اهلی…
گویم سخنی اگر ترا هوش بود
گویم سخنی اگر ترا هوش بود زن جمله یکیست گر در آغوش بود خورشید رخان بهل کسیرا بطلب کش سایه ز آفتاب روپوش بود اهلی…
گر نیست کلید بخت در پنجه ما
گر نیست کلید بخت در پنجه ما وان گل نشود بپرسشی رنجه ما خوش باش که آخر از پس پرده غیب صبحی بدمد که بشکفد…
گر زلف چو شست او قضا بگشادی
گر زلف چو شست او قضا بگشادی وین دانه خال بر لبش بنهادی از شاخ بلند طوبی باغ بهشت کی طایر جان بدام دل افتادی…
گر پیش سخی شب زر گردون باشد
گر پیش سخی شب زر گردون باشد صبح از کف او تمام بیرون باشد از بخل بود که شخص قارون گردد قارون که سخی بود…
کسری که فلک بمعدلت پروردش
کسری که فلک بمعدلت پروردش بیداد اجل بین که چسان گم کردش ظالم که غبار فتنه انگیخته است تا چشم بهم نی نبینی گردش اهلی…
عیش و طرب جهان فانی همه هیچ
عیش و طرب جهان فانی همه هیچ وین گفت و شنید و نکته دانی همه هیچ گیرم که هزار سال مانی بمراد یکروز که نامراد…
عاقل ز حسود خود حذر خواهد کرد
عاقل ز حسود خود حذر خواهد کرد کو ازره چشم بد نظر خواهد کرد از رشک حسود زهر چشمی خیزد وین زهر نظر در او…
صید حرم دل همگی نور و صفاست
صید حرم دل همگی نور و صفاست هر فتنه که هست از سگ نفس هواست نفس است سگی که پنجه با شیر کند شیری که…
شرع از پی آن بود که غوغا نکنی
شرع از پی آن بود که غوغا نکنی کاری که نکو نباشد اصلا نکنی گرکار تو بر مراد طبع تو بود صد کس بکشی و…
ساقی بنشین که با تو دمساز شویم
ساقی بنشین که با تو دمساز شویم نرگس صفت از باد سر انداز شویم آریم بگردن صراحی دستی هر چند که پیریم جوان باز شویم…
رویت چمن است صد گل آورده ببار
رویت چمن است صد گل آورده ببار چشم از همه چون گوشه نشین کرده بیار آن نرگس خوابناک و خار مژه ات آهو بچه ایست…
دستم نرسد بوصل آنمه چکنم؟
دستم نرسد بوصل آنمه چکنم؟ با نخل بلند و دست کوته چکنم؟ درمانده دام محنت از دست دلم آزادی خود نمیبرم ره چکنم؟ اهلی شیرازی
در مذهب عشق مست و مستوره یکیست
در مذهب عشق مست و مستوره یکیست انگور و شراب و سرکه و غوره یکیست یک نقطه حباب کوزه و کوره بود آن نقطه چو…
در بحر غم تو عالمی جان دادند
در بحر غم تو عالمی جان دادند وز خون جگر خجلت عمان دادند ابروی تو سرنگون کند کشتی عمر زان مردم دیده دل بطوفان دادند…
خوش زی بکسان که بینی از دهر خوشی
خوش زی بکسان که بینی از دهر خوشی ور جور کنی همانقدر جور کشی نیشی که زنی ترا همان نیش زنند کان زهر که خود…
چو گریه خون گشاد خواهم دادن
چو گریه خون گشاد خواهم دادن جان همه را بیاد خواهم دادن آن دم که چو گرد باد آیم بسماع خاک تن خود بباد خواهم…
تا نرگس مست یار در قهر منست
تا نرگس مست یار در قهر منست حقا که حیات و زندگی زهر منست از مرهم وصل بهره ام نیست ولی هر زخم ستم که…
تا خنده زنان لبت به بستان آمد
تا خنده زنان لبت به بستان آمد در گریه خون غنچه خندان آمد در عهد تو چار ضرب زد لاله زرشک با طاس قلندری بدوران…