رباعیات اهلی شیرازی
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت خاک همه را مستی عشق تو سرشت معمور بود بشاهد و باده جهان موعود بود به کوثر…
من بلبل تلخ عیش شیرین سخنم
من بلبل تلخ عیش شیرین سخنم شد تازه ز نوبهار داغ کهنم چون برگ خزان رخم ز می گلگون کن تا من بطپانچه روی خود…
ما میوه این چمن چشیدیم همه
ما میوه این چمن چشیدیم همه ور بار دلی بود کشیدیم همه دیدیم هر آنچه دیدنی بود دلا نادیده همان گیر که دیدیم همه اهلی…
گویم سخنی اگر ترا هوش بود
گویم سخنی اگر ترا هوش بود زن جمله یکیست گر در آغوش بود خورشید رخان بهل کسیرا بطلب کش سایه ز آفتاب روپوش بود اهلی…
گر نیست کلید بخت در پنجه ما
گر نیست کلید بخت در پنجه ما وان گل نشود بپرسشی رنجه ما خوش باش که آخر از پس پرده غیب صبحی بدمد که بشکفد…
گر زلف چو شست او قضا بگشادی
گر زلف چو شست او قضا بگشادی وین دانه خال بر لبش بنهادی از شاخ بلند طوبی باغ بهشت کی طایر جان بدام دل افتادی…
گر پیش سخی شب زر گردون باشد
گر پیش سخی شب زر گردون باشد صبح از کف او تمام بیرون باشد از بخل بود که شخص قارون گردد قارون که سخی بود…
کسری که فلک بمعدلت پروردش
کسری که فلک بمعدلت پروردش بیداد اجل بین که چسان گم کردش ظالم که غبار فتنه انگیخته است تا چشم بهم نی نبینی گردش اهلی…
عیش و طرب جهان فانی همه هیچ
عیش و طرب جهان فانی همه هیچ وین گفت و شنید و نکته دانی همه هیچ گیرم که هزار سال مانی بمراد یکروز که نامراد…
عاقل ز حسود خود حذر خواهد کرد
عاقل ز حسود خود حذر خواهد کرد کو ازره چشم بد نظر خواهد کرد از رشک حسود زهر چشمی خیزد وین زهر نظر در او…
صید حرم دل همگی نور و صفاست
صید حرم دل همگی نور و صفاست هر فتنه که هست از سگ نفس هواست نفس است سگی که پنجه با شیر کند شیری که…
شرع از پی آن بود که غوغا نکنی
شرع از پی آن بود که غوغا نکنی کاری که نکو نباشد اصلا نکنی گرکار تو بر مراد طبع تو بود صد کس بکشی و…
ساقی بنشین که با تو دمساز شویم
ساقی بنشین که با تو دمساز شویم نرگس صفت از باد سر انداز شویم آریم بگردن صراحی دستی هر چند که پیریم جوان باز شویم…
رویت چمن است صد گل آورده ببار
رویت چمن است صد گل آورده ببار چشم از همه چون گوشه نشین کرده بیار آن نرگس خوابناک و خار مژه ات آهو بچه ایست…
دستم نرسد بوصل آنمه چکنم؟
دستم نرسد بوصل آنمه چکنم؟ با نخل بلند و دست کوته چکنم؟ درمانده دام محنت از دست دلم آزادی خود نمیبرم ره چکنم؟ اهلی شیرازی
در مذهب عشق مست و مستوره یکیست
در مذهب عشق مست و مستوره یکیست انگور و شراب و سرکه و غوره یکیست یک نقطه حباب کوزه و کوره بود آن نقطه چو…
در بحر غم تو عالمی جان دادند
در بحر غم تو عالمی جان دادند وز خون جگر خجلت عمان دادند ابروی تو سرنگون کند کشتی عمر زان مردم دیده دل بطوفان دادند…
خوش زی بکسان که بینی از دهر خوشی
خوش زی بکسان که بینی از دهر خوشی ور جور کنی همانقدر جور کشی نیشی که زنی ترا همان نیش زنند کان زهر که خود…
چو گریه خون گشاد خواهم دادن
چو گریه خون گشاد خواهم دادن جان همه را بیاد خواهم دادن آن دم که چو گرد باد آیم بسماع خاک تن خود بباد خواهم…
تا نرگس مست یار در قهر منست
تا نرگس مست یار در قهر منست حقا که حیات و زندگی زهر منست از مرهم وصل بهره ام نیست ولی هر زخم ستم که…
تا خنده زنان لبت به بستان آمد
تا خنده زنان لبت به بستان آمد در گریه خون غنچه خندان آمد در عهد تو چار ضرب زد لاله زرشک با طاس قلندری بدوران…
پامال شود بفتنه هر مال که هست
پامال شود بفتنه هر مال که هست گردد شب غم روز و هر اقبال که هست چون عاقبت اینست چه تشویش کنیم روزی بشب آریم…
برخیز و طواف کعبه مشمار گزاف
برخیز و طواف کعبه مشمار گزاف کین رمز کسی نیابد الا دل صاف آن نور که طوف کعبه را شوق دلست گر با تو بود…
با علم خدا عین یقین میباید
با علم خدا عین یقین میباید چشم و دل و عقل خرده بین میباید هر چیز که گویی به ازین میباید حقا که چنین نیست…
این غره عمر عاقبت سلخ شود
این غره عمر عاقبت سلخ شود گر صاحب عمر خسرو و بلخ شود در غره بود غره بشیرینی عمر چون سلخ شود ببین که چون…
ایخواجه که در حقیقت حق کوشی
ایخواجه که در حقیقت حق کوشی رمزیست در احرامش اگر باهوشی یعنی که ز کسوت ریایی بدر آ تا خلعت رحمت الهی پوشی اهلی شیرازی
ای گل که رخ ترا صفایی عجبست
ای گل که رخ ترا صفایی عجبست از عشق منت نشو و نمایی عجبست تا دل بهتر دادم شه خوبان شده یی مرغ دل عاشقان…
ای تنگ شکر، دهن بگفتن بگشا
ای تنگ شکر، دهن بگفتن بگشا وانگه بگدا بگو که دامن بگشا تا چند بود قفل غمم بر در دل این قفل غم از در…
اهلی همه عمر بت پرست ار چه بزیست
اهلی همه عمر بت پرست ار چه بزیست یکبار بین که بت پرستیش ز چیست بت آینه ایست مظهر صورت دوست من سجده دوست میکنم…
اهلی بسخن کشت تو خرمن نشود
اهلی بسخن کشت تو خرمن نشود خاموش که کارها بگفتن نشود شمعی که تو از رشته جان ساخته یی بی برق قبول دوست و دشمن…
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود کز دیده سرشک تا بدامن نرود یار از بر من برفت و حرمان وصال دردیست که هرگز از دل…
آن گل که بنازکی ندارد بدلی
آن گل که بنازکی ندارد بدلی بر دامن او مباد خار و خللی روزی سوی من آید و روزی سوی غیر هر روز برآید آفتاب…
افراط طعام هر که غمناک کند
افراط طعام هر که غمناک کند درمان خود از ساعت امساک کند تن پاک شود بساعت ده روز ده ساعت روز روزه دل پاک کند…
از رشته فقر خرقه ای بافته ایم
از رشته فقر خرقه ای بافته ایم وز اطلس خسروی نظر تافته ایم سیرست ز نعمت بزرگی دل ما کز لذت فقر چاشنی یافته ایم…
آدم که خداش سرفرازی داده
آدم که خداش سرفرازی داده و اندر همه کار چاره سازی داده شیطان فریب نفس در هر نفسی چون طفل رهش هزار بازی داده اهلی…
یارب خجلم بغایت از روی نبی
یارب خجلم بغایت از روی نبی مگذار که دور گردم از کوی نبی سوی تو شفیع من نبی گر نشود یارب تو شفیع من شوی…
هرگاه که شمع قامتم میسوزد
هرگاه که شمع قامتم میسوزد هر لحظه بصد ملامتم میسوزد از دیده برفت و حسرت دیدارش داغیست که تا قیامتم میسوزد اهلی شیرازی
هر سبزه گل که بر دمد ز آب و گلی
هر سبزه گل که بر دمد ز آب و گلی خطیست بخون مردمانش سجلی پیداست ز داغ لاله کز روی زمین کس زیر زمین نرفت…
هر چند که خصم کینه ور میباشد
هر چند که خصم کینه ور میباشد وز عالم مهر بی خبر میباشد در کشتن او حریص تر پیر فلک پیر از همه کس حریص…
هر بیخردی که نخوتش کار بود
هر بیخردی که نخوتش کار بود گر شاخ گلست در نظر خار بود زان بر سر سرو ناز زد فاخته پای کو را همه کبر…
ممسک بجهان به بیش و کم محرومست
ممسک بجهان به بیش و کم محرومست با گنج زر از فیض درم محروم است در شیره جان او بود لذت بخل بیچاره ز لذت…
ما مست ره و هوای دل طبع فریب
ما مست ره و هوای دل طبع فریب رخش هوس از فراز تازان بدنشیب آنگه که عنان گسسته شد توسن نفس چون؟ باز کشد عنان…
گلزار جهان که غیر خارش نبود
گلزار جهان که غیر خارش نبود امید گلی ز نوبهارش نبود صاحب نظر اعتبار کاهیش نکرد کورست که چشم اعتبارش نبود اهلی شیرازی
گر وعده همیدهی و جان میسوزی
گر وعده همیدهی و جان میسوزی گاهم بکرشمه نهان میسوزی شمعی تو و صد زبان چرب است ترا القصه مرا بصد زبان میسوزی اهلی شیرازی
گر روی بخاک مالیم عین وفاست
گر روی بخاک مالیم عین وفاست باید بهزار رو مرا عذر تو خواست ناگه نکنی به چین پیشانی حمل نقشی که ز خاشاک درت بر…
گر حج نکنی کجا بجایی برسی
گر حج نکنی کجا بجایی برسی کی تا نروی برهنمایی برسی حق در همه جاست کعبه زانست که تو سعیی ببری تا بصفایی برسی اهلی…
کشتیست دو کون و ما تماشا گر کشت
کشتیست دو کون و ما تماشا گر کشت از بهر تماشاست چه زیبا و چه زشت در دانه اگر طمع نکردی آدم کی رانده شدی…
عیسی دم ماست بخش شیرین نفسان
عیسی دم ماست بخش شیرین نفسان زحمت مده ایقریب چون خرمگسان زنهار منه به خاکپایش دیده آن نور دو چشم ماست چشمش مرسان اهلی شیرازی
عالم شب و روزیست درین حادثه گاه
عالم شب و روزیست درین حادثه گاه وان روز و شبت موی سپیداست و سیاه چون شب بگذشت و روز شد باز پدید برخیز که…
صد عاشق اگر کشته ز بیداد بود
صد عاشق اگر کشته ز بیداد بود معشوقه چو سرو از همه آزاد بود فریاد که من چون شمعی از آتش آه میسوزم و پیش…