رباعیات اهلی شیرازی
گر دوست نصیب ما نکردست فراغ
گر دوست نصیب ما نکردست فراغ ما نیز چو شمع دل نهادیم به داغ ایدل چو چراغ سر مکش زاتش غم از سوز و گداز…
گر از دهنت روایتی میگویم
گر از دهنت روایتی میگویم زان لب سخن از عنایتی میگویم منعم مکن ای پری که من با دل خود دیوانه صفت حکایتی میگویم اهلی…
فریاد که عمر رفت و حرمان بفزود
فریاد که عمر رفت و حرمان بفزود سرمایه جان زیان شد اندر غم سود بود زا می غفلتم حساب الفرحی آخر که بهوش آمده ام…
عیدست بیا دل اسیری بنواز
عیدست بیا دل اسیری بنواز وز نعمت خویش گوشه گیری بنواز گیرم که زکوة زر نباشد پیشت باری بزکوة سر فقیری بنواز اهلی شیرازی
عاشق نه که از می دل راحت دارد
عاشق نه که از می دل راحت دارد با خود ز سخن سر فصاحت دارد چون غنچه شکفته رو زید با دل تنگ میخندد و…
شیراز که کس درو هنر نپذیرد
شیراز که کس درو هنر نپذیرد بحریست که ماهیش بخشگی میرد افتاده بورطه هلاکم زین بحر یارب برسان کسی که دستم گیرد اهلی شیرازی
ساقی نظری به بینوایی باری
ساقی نظری به بینوایی باری گر باده نمیدهی صلایی باری درمان منست یک نگه چون نکنی از نیم نگه نیم دوایی باری اهلی شیرازی
زن دوست نداری که بود دشمن تو
زن دوست نداری که بود دشمن تو واتش فکند همیشه در خرمن تو چون خون ترا نریزد آخر زن تو کاول فکند دو شاخه درگردن…
دنیا به اساس و نعمت و برگ خوش است
دنیا به اساس و نعمت و برگ خوش است عقبی بصلاح و تقوی و ترک خوش است ناخوش بجهان چرا زیم؟ ترک خوش است گر…
در وادی عشق کز صفت بیرونست
در وادی عشق کز صفت بیرونست حال دل عاشقان چه پرسی خونست در هر پس سنگ کشته صد کوهکن است در هر بن خار مرده…
در راه طلب کسی بجایی برسد
در راه طلب کسی بجایی برسد کو سعی کند برهنمایی برسد چون خدمت پیر کیمیای مس تست آن به که مست بکیمیایی برسد اهلی شیرازی
خوش وقت شهیدی که بخون خفت و برفت
خوش وقت شهیدی که بخون خفت و برفت چون گل که کفن بخون پذیرفت و برفت من کشته آن مرده که در راه فنا الله…
خاکی که چو گرد گرد درها گردد
خاکی که چو گرد گرد درها گردد هیهات که سرمه نظرها گردد سنگ سیهی که زیر پا خاک ره است لعلی بشود که تاج سرها…
جز در ره علم دین دل آسوده مکن
جز در ره علم دین دل آسوده مکن جان از سخن فلسفه فرسوده مکن تا لوح دل تو خالی از نیک و بدست زنهار سیه…
تا کی زغمت دو دیده تر خواهد گشت
تا کی زغمت دو دیده تر خواهد گشت بدحالیم از چرخ بتر خواهد گشت اهلی چو فلک بعکس کامت گردد روزی که دهد کام تو…
تا بلبل خویش یار گفتست مرا
تا بلبل خویش یار گفتست مرا با سنگدلان گفت و شنفتست مرا هر شام به داغ تازهای میسوزم هر روز ز نو گلی شکفت است…
بی صبر نصیب کس در این مایده نیست
بی صبر نصیب کس در این مایده نیست بی صبر نپخت دیگ و این قاعده نیست در حکمت کار اگر بود صبر تو را معلوم…
بد مهری چرخ بی وفا معلومست
بد مهری چرخ بی وفا معلومست جورش همگی بعاشق مظلومست خسرو رسدش زکوة حسن از شیرین فرهاد که مستحق بود محرومست اهلی شیرازی
با خلق خدا نمیتوان غوغا کرد
با خلق خدا نمیتوان غوغا کرد خوش آنکه بخلق صید خاطرها کرد صد دوست بیکروز توان دشمن ساخت یکدوست بصد سال توان پیدا کرد اهلی…
ایسرو روان که خوشتری از جانم
ایسرو روان که خوشتری از جانم در تاب مشو اگر گلت میخوانم گل گویم و یاد رویت آرم ورنه من قدر تو و قیمت گل…
ای میوه سر درختی باغ بهشت
ای میوه سر درختی باغ بهشت قد چو نهال تو درین باغ که کشت؟ گردون که بحسن صد هزارش یادست تا روی تو دید جمله…
ای سرو که هرگز نبود درد و غمت
ای سرو که هرگز نبود درد و غمت پرسیدن خسته نیست دور از کرمت عذر قدمت چه خواهم ای سرو بلند جان در قدمت دهم…
ای آنکه چو نخل تازه آراستهای
ای آنکه چو نخل تازه آراستهای فیروزی بخت از خدا خواستهای فردا است خزان پیری و سستی عمر سستی مکن امروز که نوخاستهای اهلی شیرازی
اهلی که ره علم و هنر میسپرد
اهلی که ره علم و هنر میسپرد خواهد که ز عرش نام او برگذرد خوش آنکه چو من شود سگ کوی حبیب تا نام کسش…
آنمه بجفا ز ما برید آخر کار
آنمه بجفا ز ما برید آخر کار دامن ز مصاحبت کشید آخر کار اهلی بفغان ز زخم تیغش نامد تا کارد باستخوان رسید آخر کار…
آن نیست هنر که خانه پر گنج و زرست
آن نیست هنر که خانه پر گنج و زرست گر شاد کنی دل خرابی هنر است گر گرسنه یی بلقمه یی سیر کنی از خانه…
آن تنگ دهن که غنچه حیرانش شد
آن تنگ دهن که غنچه حیرانش شد در باغ سخن ز لعل خندانش شد بگشود دهان باز و زدندش بدهان چندانکه پر از خون لب…
از مستی شد ملک نگون خواهد بود
از مستی شد ملک نگون خواهد بود هر گوشه هزار دزد و خون خواهد بود هرگاه که باغبان بود مست و خراب پیداست که حال…
از بهر سری ذلیل نتوان بودن
از بهر سری ذلیل نتوان بودن در خانه شب رحیل نتوان بودن جان مال تو شد چرا فدابت نکنم از مال کسان بخیل نتوان بودن…
آبی زدم مسیح یارت شده است
آبی زدم مسیح یارت شده است بخشیدن جان همیشه کارت شده است جان بخشش توست گر فدای تو کنم هم گوهر گنج خود نثارت شده…