برخیز که وصل ساقی از کف برود

برخیز که وصل ساقی از کف برود وین دولت اتفاقی از کف برود هوش و دل رفته کی بدست آید باز هشدار که نقد باقی…

ادامه مطلب

با هر که دمی نشست و برخاست کنی

با هر که دمی نشست و برخاست کنی باید که ازو هزار درخواست کنی گربر سر عرش سوی فرش آیی باز تا مشرب خود بمشربش…

ادامه مطلب

ایمه که ندارم از تو پروای چراغ

ایمه که ندارم از تو پروای چراغ جایی که تویی کجا بود جای چراغ در پای تو سوخت اهلی آخر نظری هر چند که تاریک…

ادامه مطلب

ایخاک چرا چو آتش از جا شده‌ای

ایخاک چرا چو آتش از جا شده‌ای گویا که نه از آدم و حوا شده‌ای زادی ز پدر به وضع حمل از مادر بنگر که…

ادامه مطلب

ای گل گله تو پیش هر کس چکنم

ای گل گله تو پیش هر کس چکنم بیهوده فغان ز چرخ اطلس چه کنم من بلبلم و خزان هجران دیده پیش تو فغان گر…

ادامه مطلب

ای پیر شکسته توبه سست نهاد

ای پیر شکسته توبه سست نهاد تا کی بهوای دل دهی عمر بباد گیرم ز خدا و خلق شرمت نبود شرمنده خود نمیشوی شرمت باد…

ادامه مطلب

اهلی که ز سودای بتان سود ندید

اهلی که ز سودای بتان سود ندید از آتش سودا بجز از دود ندید هر سرو که پرورد بخون دل خون از نخل قدش میوه…

ادامه مطلب

آنی که دم مسیح یارت شده است

آنی که دم مسیح یارت شده است بخشیدن جان همیشه کارت شده است جانی که تو بخشی چو فدای تو شود هم گوهر گنج خود…

ادامه مطلب

آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند

آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند با سنبل زلف و نرگس چشم خوشند پیوسته نه بر دل کسان داغ نهند خود نیز چو لاله…

ادامه مطلب

آن شمع دمی ز چشم روشن نرود

آن شمع دمی ز چشم روشن نرود کاین سیل سرشک تا بدامن نرود یار از بر من برفت و حرمان وصال داغیست که هرگز از…

ادامه مطلب

اکنون که بهار عمر در نشو و نماست

اکنون که بهار عمر در نشو و نماست گلزار طبیعت تو در عین صفاست برخیز و گلی بچین که در گلشن دهر بنیاد بهار عمر…

ادامه مطلب

از دل چو دمی غم تو بیرون نرود

از دل چو دمی غم تو بیرون نرود از دیده چگونه رود جیحون نرود کان نمکی و در دل مجروحی خوناب ز چشم خونفشان چون…

ادامه مطلب

آدم ز ادب فرشته اطوار بود

آدم ز ادب فرشته اطوار بود با خلق خدا بخلق در کار بود هر کس که ز کبر پشت بر دیوارست آدم نبود صورت دیوار…

ادامه مطلب

یا رب من اگر گناه بیحد کردم

یا رب من اگر گناه بیحد کردم بر جان و جوانی و تن خود کردم چون بر کرمت امید کلی دارم برگشتم و توبه کردم…

ادامه مطلب

هرگز بغم جهان فرسوده نیم

هرگز بغم جهان فرسوده نیم وز هیچ متاع عالم آسوده نیم جز درد میم دامن همت نگرفت وز آب حیات دامن آلوده نیم اهلی شیرازی

ادامه مطلب

هر دل که درو مهر کسی ریش کند

هر دل که درو مهر کسی ریش کند از پرتو عشق روشنی پیشه کند گر سخت تر از سنگ بود آتش عشق بگدازد و صافی…

ادامه مطلب

هر چند که پی برم بر اسرار نهان

هر چند که پی برم بر اسرار نهان یکجو نبرم ره بسر و کار جهان یا رب تو بکار خویش مشغولم ساز وز کار جهانیان…

ادامه مطلب

نقش سخنم بنقش نقاش بود

نقش سخنم بنقش نقاش بود جان است ولی نهان ز اوباش بود روزی که اجل طلسم ما را شکند این گنج نهان بر همه کس…

ادامه مطلب

من پیرم اگر کشته شوم از ستمت

من پیرم اگر کشته شوم از ستمت این کشتن من باد مزید کرمت زان موی سیه سفید کردم ز غمت تا سرخ بخون خود کنم…

ادامه مطلب

مانیم چو غنچه سر فرو برده به جیب

مانیم چو غنچه سر فرو برده به جیب باشد که دری گشاید از عالم غیب آن تازه جوان و صد هزاران خوبی ما پیر و…

ادامه مطلب

گه صف گلی بصد زبان میگویم

گه صف گلی بصد زبان میگویم گاهی غم خود بصد فغان میگویم در گفتن بسیار ز روی همه کس شرمنده شدیم و همچنان میگویم اهلی…

ادامه مطلب

گر مال خدا دهی تباهی ببرد

گر مال خدا دهی تباهی ببرد ور نی همه را قهر الهی ببرد گر یک بره قربان نکنی صد بره ات گرگ از گله ات…

ادامه مطلب

گر رند خراباتی و گر خلوتی است

گر رند خراباتی و گر خلوتی است خواهان منند و عشق من شهرتی است کس نیست که نیست داغ مهری بدلش داغ دل من ستاره…

ادامه مطلب

گر پیش تو سر ز کشتن افتد به سجود

گر پیش تو سر ز کشتن افتد به سجود رنجیده مشو ز دامن خون آلود هر کس که بخون در افکند بیگنهی بر دامن او…

ادامه مطلب

کس نیست که کشته ایماه نشد

کس نیست که کشته ایماه نشد روشن بتو غیر ناله و آه نشد بس عاشق خسته هم که آهی بکشد جان داد و زمردنش کس…

ادامه مطلب

عیش و طرب از مایه هستی خیزد

عیش و طرب از مایه هستی خیزد هستی گل از فراخ دستی خیزد در ساغر لاله جرعه خون دلست پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد…

ادامه مطلب

عالم که چو چشم باز کردی هیچست

عالم که چو چشم باز کردی هیچست هر کار کزو بساز کردی هیچست چون صورت آینه تماشاش خوشست گر دست طمع دراز کردی هیچست اهلی…

ادامه مطلب

صایم بود آنکه خاطری شاد کند

صایم بود آنکه خاطری شاد کند نی آنکه ز روزه صرفه زاد کند نان ده که از آن فریضه شد روزه بخاق تا سیر هم…

ادامه مطلب

شهدی همه نیش است و در او نوش کم است

شهدی همه نیش است و در او نوش کم است بگذار که با وجود هستی عدم است شهدی که تو چون مگس بر او شیفته…

ادامه مطلب

زینگونه که عمر من درویش گذشت

زینگونه که عمر من درویش گذشت ضایع همه عمر من کم و بیش گذشت این نیز که مانده گر منم صاحب عمر ضایعتر از آن…

ادامه مطلب

رحمان طلبی ز اهل عرفان گردی

رحمان طلبی ز اهل عرفان گردی شیطان طلبی غرقه عصیان گردی ای کور بصر شرم نداری که ز جهل رحمان بلی پیرو شیطان گردی اهلی…

ادامه مطلب

دشمن چو توانا شود و خونخواره

دشمن چو توانا شود و خونخواره با او نبود غیر مدارا چاره هر چند که او کشد فروهل تو بلطف تا رشته عافیت نگردد چاره…

ادامه مطلب

در عشق زبونی از زبردستی به

در عشق زبونی از زبردستی به درویشی و نیستی ز صد هستی به ما أهل غمیم و خنده و گریه ما از خنده عیش و…

ادامه مطلب

در آتش پدر نگاه لیلی چون کرد

در آتش پدر نگاه لیلی چون کرد مجنون زرهی دید که سر بیرون کرد سنگی زد و کاسه سرش پر خون کرد آش عجبی به…

ادامه مطلب

خورشید رخا ز مهر خود داد دهم

خورشید رخا ز مهر خود داد دهم کز بهر تو جان من دهم و شاد دهم گر جان بودم بقدر ذرات جهان از مهر تو…

ادامه مطلب

چل سال بوادی طلب افتادم

چل سال بوادی طلب افتادم بستم کمر شوق و قدم بگشادم از هر طرفی که ره بجایی بردم بهر دگران نشانه یی بنهادم اهلی شیرازی

ادامه مطلب

تا کی نگرم بدیده روشن خویش

تا کی نگرم بدیده روشن خویش همچون مژه خار فتنه بر دامن خویش خون گریم از آن هوس که بینم باری گلهای طرب شکفته پیرامن…

ادامه مطلب

تا تیغ بر استخوان ز جورت نرسید

تا تیغ بر استخوان ز جورت نرسید آه از جگر سوختگان کس نشنید فریاد از استخوان هم از زخم نخاست تیغ تو بنالید چو محروم…

ادامه مطلب

بیگانه وشی که دیر دیرش بینند

بیگانه وشی که دیر دیرش بینند به زانکه بدوستی دلیرش بینند دریاب که گل بتازه روییست عزیز خوارست بهفته یی که سیرش بینند اهلی شیرازی

ادامه مطلب

برخیز که بخت در سبب ساختن است

برخیز که بخت در سبب ساختن است ضایع منشین گر همه سر باختن است از دست منه عنان فرصت که حیات رخشیست که همچو برق…

ادامه مطلب

با فتنه عشق خوبرویان مستیز

با فتنه عشق خوبرویان مستیز خون خود از آب دیده خویش مریز ما غرقه شدم و میبرد ما را سیل باری تو که بر کنار…

ادامه مطلب

ایطالب کعبه گر ترا میل صفاست

ایطالب کعبه گر ترا میل صفاست دریاب که استطاعت پای رواست در خانه چه پا شکسته مانی برخیز کز کعبه بعد ز لنگ ماندن نه…

ادامه مطلب

ایخواجه ز بخل اگر تو ایمان بدهی

ایخواجه ز بخل اگر تو ایمان بدهی خوشتر بودت ازانکه یک نان بدهی در دیده ادراک تو چون اهل کرم گر جلوه کند حسن کرم…

ادامه مطلب

ای کز مه خود چو سایه بی نور تری

ای کز مه خود چو سایه بی نور تری نزدیک تری و ز همه مهجور تری از کعبه مقصود چو رو تافته یی هر چند…

ادامه مطلب

ای تازه جوان بیا و پیری بنگر

ای تازه جوان بیا و پیری بنگر در خاک نشسته ام فقیری بنگر در چشم رقیب از حقیری نایم پیری و فقیری و حقیری بنگر…

ادامه مطلب

اهلی که مرید تو بود پیر فلک

اهلی که مرید تو بود پیر فلک شاگرد غم تو گشت و استاد ملک گویا سخن او نمکی یافته است از چاشنی لعل تو ای…

ادامه مطلب

اهلی بسخن کجا رسیدی باری

اهلی بسخن کجا رسیدی باری زان حسن نهانی چه شنیدی باری سیمرغ ستایی تو و سیمرغ که دید؟ ور دید کسی تو خود ندیدی باری…

ادامه مطلب

آنرا که شرف ز صحبت همنفسی است

آنرا که شرف ز صحبت همنفسی است گر سرکشد از خدمت او هیچکسی است در پهلوی گل گیا عزیزست چو گل از صحبت گل چو…

ادامه مطلب

آن خواجه که خانه را بکهگل اندود

آن خواجه که خانه را بکهگل اندود کهگل بسرا ماند و او خود فرسود تن پرور بیعقل چه پرورد بناز گویی که ثبات برگ کاهیش…

ادامه مطلب

آمد سحری بخوابم آنشاخ شکر

آمد سحری بخوابم آنشاخ شکر وز لب شکری داد بدین خسته جگر چون یاد کنم از آن شکر خواب سحر شیرین شودم مذاق جان بار…

ادامه مطلب