رباعیات اهلی شیرازی
ای میوه سر درختی باغ بهشت
ای میوه سر درختی باغ بهشت قد چو نهال تو درین باغ که کشت؟ گردون که بحسن صد هزارش یادست تا روی تو دید جمله…
ای سرو که هرگز نبود درد و غمت
ای سرو که هرگز نبود درد و غمت پرسیدن خسته نیست دور از کرمت عذر قدمت چه خواهم ای سرو بلند جان در قدمت دهم…
ای آنکه چو نخل تازه آراستهای
ای آنکه چو نخل تازه آراستهای فیروزی بخت از خدا خواستهای فردا است خزان پیری و سستی عمر سستی مکن امروز که نوخاستهای اهلی شیرازی
اهلی که ره علم و هنر میسپرد
اهلی که ره علم و هنر میسپرد خواهد که ز عرش نام او برگذرد خوش آنکه چو من شود سگ کوی حبیب تا نام کسش…
آنمه بجفا ز ما برید آخر کار
آنمه بجفا ز ما برید آخر کار دامن ز مصاحبت کشید آخر کار اهلی بفغان ز زخم تیغش نامد تا کارد باستخوان رسید آخر کار…
آن نیست هنر که خانه پر گنج و زرست
آن نیست هنر که خانه پر گنج و زرست گر شاد کنی دل خرابی هنر است گر گرسنه یی بلقمه یی سیر کنی از خانه…
آن تنگ دهن که غنچه حیرانش شد
آن تنگ دهن که غنچه حیرانش شد در باغ سخن ز لعل خندانش شد بگشود دهان باز و زدندش بدهان چندانکه پر از خون لب…
از مستی شد ملک نگون خواهد بود
از مستی شد ملک نگون خواهد بود هر گوشه هزار دزد و خون خواهد بود هرگاه که باغبان بود مست و خراب پیداست که حال…
از بهر سری ذلیل نتوان بودن
از بهر سری ذلیل نتوان بودن در خانه شب رحیل نتوان بودن جان مال تو شد چرا فدابت نکنم از مال کسان بخیل نتوان بودن…
آبی زدم مسیح یارت شده است
آبی زدم مسیح یارت شده است بخشیدن جان همیشه کارت شده است جان بخشش توست گر فدای تو کنم هم گوهر گنج خود نثارت شده…
یارب که مرا کار بسامان گردان
یارب که مرا کار بسامان گردان دشواری حال بر من آسان گردان هم کار پریشان مرا جمع آور هم جمع غم مرا پریشان گردان اهلی…
والتین به حسن قسم ز معبود غنی است
والتین به حسن قسم ز معبود غنی است زیتون به حسین و این سخن یافتنی است از قدر بلند طور سینا ست علی هذا البلد…
هر کس که ملامتی سرانجام وی است
هر کس که ملامتی سرانجام وی است از داغ محبت دلارام وی است در سلسله محبت آموخته ایم دیوانگی که عاشقی نام وی است اهلی…
هر چند مجرد از خلایق شده ایم
هر چند مجرد از خلایق شده ایم بیگانه ز صحبت خلایق شده ایم با اینهمه زهد و توبه بر روی بتان تا چشم فکنده ایم…
هر تازه خطی که بهر زو با تو یکیست
هر تازه خطی که بهر زو با تو یکیست دیویست بمعنی و بصورت ملکی است این سبزه خط که خوانیش مهر گیا فردانگری که این…
من غیر تو ای مایه راحت چکنم
من غیر تو ای مایه راحت چکنم بی لعل تو مرهم جراحت چکنم بر مه نظر ای کان ملاحت چکنم من مست ملامتم صباحت چکنم…
مستم من و ناصبور و ناپروا هم
مستم من و ناصبور و ناپروا هم دنیا همه هیچ پیش من عقبا هم بی نام و نشان و محو و گمگشته عشق امروز که…
ما را شب هجر او آید چه شود؟
ما را شب هجر او آید چه شود؟ خورشید رخش زدر در آید چه شود؟ آن کوکب دولت که دهد کام همه یکروز بکام ما…
گردون که ازو هر چه دلم خواست نشد
گردون که ازو هر چه دلم خواست نشد یکبار چنانکه خاطرم خواست نشد چون کج صفتست با کجان راست شود با راست کج است زان…
گر عشق بنای جان ز بنیاد برد
گر عشق بنای جان ز بنیاد برد این بس که غم دو عالم از یاد برد جانی که بجانان ندهی خاک ره است عمری که…
گر خلق فرشته اند اگر دیو و پری
گر خلق فرشته اند اگر دیو و پری باید همه را بچشم نیکو نگری با خلق معاش چون صبا کن یعنی بر خار چنان گذر…
گر آدم و گر فرشته گر دیو و پری است
گر آدم و گر فرشته گر دیو و پری است حسن تو ز روی جمله در جلوه گری است بیگانه و خویشند درین خانه یکی…
فریاد که مردم و نگویی چه کسم
فریاد که مردم و نگویی چه کسم فریاد که جز تو نیست فریاد رسم دلتنگم از آن نمیزنم پیش تو دم کز تنگدلی برون نیاید…
عمرست شبی که با حریف طربیست
عمرست شبی که با حریف طربیست مرگست شبی که بی رخ نوش لبیست این هر دو شب است لیکن از روی حساب صد سال تفاوت…
عارف بجز از عارف آگاه کجاست
عارف بجز از عارف آگاه کجاست هر بوالهوسی رهبر این راه کجاست از هستی خود چه گم شود عاشق فرد یابد که مقام « لی…
شیریست درنده نفس سرکش که تراست
شیریست درنده نفس سرکش که تراست گیر سیر بود ترا بر او حکم کجاست چون گرسنه شد زروزه فرمانبر تست پس سیر مشو که سیری…
ساقی قدحی که شد در گلشن باز
ساقی قدحی که شد در گلشن باز کوه از گل لعل کرده پر دامن باز در آتش نیم کشته لاله نگر کز باد چگونه میشود…
زاهد که اساس دین برونق طلبد
زاهد که اساس دین برونق طلبد بر مست بتان خواری مطلق طلبد گر بنگرد آن صنم که مستان دارند آنرا بنماز و حاجت از حق…
دل سوخت ز عشق و دیده شد گریان هم
دل سوخت ز عشق و دیده شد گریان هم وز حد بگذشت اشک بی پایان هم نم در جگرم کجا بود ز آتش دل جایی…
در ملک جهان حیات جاوید یکیست
در ملک جهان حیات جاوید یکیست در دور فلک ساغر جمشید یکیست کس نسبت یار ما بخوبان نکند خوبان همه ذره اند و خورشید یکیست…
در روی جوانان نظری میباید
در روی جوانان نظری میباید اما نظری و گذری میباید مردی که در این راه نلغزد به هوس ثابتقدمی راهبری میباید اهلی شیرازی
خوش نیست بهار گلشن دهر از آن
خوش نیست بهار گلشن دهر از آن کین چهره سرخ میکند برگ رزان گلزار جهان بین که ز بد مهری چرخ در عین بهار نرگسش…
خاک قدم تو نافه چین ارزد
خاک قدم تو نافه چین ارزد خاشاک رهت سنبل و نسرین ارزد شیرین سخنی و زیر لب مگویی تلخی که هزار جان شیرین ارزد اهلی…
جان یک نفس است و عمر مرغ قفس است
جان یک نفس است و عمر مرغ قفس است بیهوده نفس مزن چو عمرت هوس است جوکی نزد نفس پی عمر دراز دریاب سخن که…
تا ظلمت محنت بنهایت نرسد
تا ظلمت محنت بنهایت نرسد برق طرب از شمع هدایت نرسد کی رو بدرستی ز شکست آرد ماه تا کار شکستگی بغایت نرسد اهلی شیرازی
پیش از تو شه زمانه بودند کسان
پیش از تو شه زمانه بودند کسان امروز تویی پس از تو هم بازپسان گر دیده وری ز حال آینده مپرس امروز بین که حال…
بی تجربه به هر کی با یکی یار شود
بی تجربه به هر کی با یکی یار شود گر شاه بود ز بنده بیزار شود هر چند که زر عزیز شد اهل نظر چون…
بخشش نبود جز صفت حضرت دوست
بخشش نبود جز صفت حضرت دوست آزاده کسی که بخشش عادت و خوست در صورت بندگی خداوند بود هر بنده که سیرت خداوند در اوست…
با خلق اگر غرض نباشد سخنت
با خلق اگر غرض نباشد سخنت بوی نفس جان وزد از دم زدنت از نقش غرض بشوی دل کان عرضست تا جوهر جان شود سراپای…
ایسرو سهی درآ در آغوش چو گل
ایسرو سهی درآ در آغوش چو گل با ما بحضرو باده مینوش چو گل اندیشه مکن ز غیبت غیر که ما دو چشم چو نرگسیم…
ای مست حق از می مجازی بگذر
ای مست حق از می مجازی بگذر وزعشق بتان و عشوه سازی بگذر با مغبچگان عشق و جوانی خوبست چون پیر شدی ز بچه بازی…
ای رفته و در دام بلا هشته مرا
ای رفته و در دام بلا هشته مرا آتش زده در کشته و نا کشته مرا کی رشته عافیت بدست آرم باز کز زلف تو…
ای آمده از عدم سوی ملک وجود
ای آمده از عدم سوی ملک وجود پرورده حقت بنعمت از سفره جود مقصود حق آنکه حق شناسی بودت گر حق شناسی از وجود تو…
اهلی در نظم و گوهر طبع فضول
اهلی در نظم و گوهر طبع فضول از مهر علی دارد و از حب رسول از موم امید شمعها ساخته است امید که روشن شود…
آنگل که غمش ز پادشاهی خوشتر
آنگل که غمش ز پادشاهی خوشتر رویش ز صفای صبحگاهی خوشتر هر چند که دلخواه بود عیش جهان دیدار خوشش زهر چه خواهی خوشتر اهلی…
آنانکه بخوبی زنان مینازند
آنانکه بخوبی زنان مینازند با صورت دیوار نظر میبازند جز صورت دیوار چه خواهد بودن شکلی که بسرخی و سفیدی سازند اهلی شیرازی
آن به که بکس مزاح بازی نکنی
آن به که بکس مزاح بازی نکنی تا رخنه بکار سر فرازی نکنی رویت نشود کبود از سیلی کس چون سوسن اگر زبان درازی نکنی…
از مهر بتان اگر چه فرسوده شوی
از مهر بتان اگر چه فرسوده شوی رغبت نکنی کز پی بیهوده شوی گر پا کدلی بترس از آلایش نفس کالوده شوی و سخت آلوده…
از بسکه زناکسان پریشان شده ام
از بسکه زناکسان پریشان شده ام از صحبت نیک و بد گریزان شده ام من بعد هوای صحبت کس نکنم کز آنچه گذشت هم پشیمان…
یک لحظه فراغ خاطر گوشه نشین
یک لحظه فراغ خاطر گوشه نشین بهتر ز هزار شاهی روی زمین نان جو و کنج فقر و سلطانی وقت انصاف بده چه سلطنت بهتر…