رباعیات اهلی شیرازی
یارب سگ کوی مقبلی ساز مرا
یارب سگ کوی مقبلی ساز مرا آیینه ز عشق منجلی ساز مرا اقبال جهان مرا جوی نیست قبول مقبول محمد و علی ساز مرا اهلی…
یارب بکام دولت خویش رسی
یارب بکام دولت خویش رسی یعنی بکمال همت خویش رسی هر چند گذشت از فلک مرتبه ات خواهم که بصدمرتبه زین بیش رسی اهلی شیرازی
هر که سگ تست بر دری ننشیند
هر که سگ تست بر دری ننشیند غیر از تو بهیچ دلبری ننشیند هر روز چو بلبل نسراید به گلی هر لحظه بشاخ دیگری ننشیند…
هر چیز که نوبهار و نوبر باشد
هر چیز که نوبهار و نوبر باشد چون پیر شود ضعیف و لاغر باشد اما می تلخ وعشق شیرین دهنان هر چند کهن شود جوان…
هر چند که جز بلطف باری نخوری
هر چند که جز بلطف باری نخوری سعیی بنما که تا نکاری نخوری چون طفل اگرت شیر مادرت روزیست بی آنکه طلب کنی بزاری نخوری…
می خور که حیات جاودانت بدهند
می خور که حیات جاودانت بدهند وز صد چو سکندری امانت بدهند دریاب حیات نقد و ضایع مگذار کاینت برود ز دست و آنت ندهند…
مشنو که چو من عمر تباهیست دگر
مشنو که چو من عمر تباهیست دگر وز شعر چو من نامه سیاهیست دگر خواهم بزبان شعر عذر گنهی وین عذر گناه هم گناهیست دگر…
ما را همه دم هوای یاریست ز نو
ما را همه دم هوای یاریست ز نو سرمستی عشق گلعذاریست ز نو با موی سفید دل جوانیم زعشق ای موی سفید تو بهاریست ز…
گفتی ز زبان سبزه زار و لب جوی
گفتی ز زبان سبزه زار و لب جوی کز آب حیات عمر جاوید مجوی این باد هواست در پی باد مپوی می آب بقاست میخور…
گر کشته شویم بر تو باری نرسد
گر کشته شویم بر تو باری نرسد بر دامن همت تو خاری نرسد گر خاک شود جمله ذرات جهان بر خاطر خورشید غباری نرسد اهلی…
گر درد دل از غم حبیب است مرا
گر درد دل از غم حبیب است مرا غم نیست که هم غمش طبیب است مرا از فخر جهانیان مرا عار بود گر فقر محمدی…
گر باده کشی مپوش و مستی بنما
گر باده کشی مپوش و مستی بنما ور پاک روی خدا پرستی بنما در چادر پاک چون زن زشت مباش گر مرد رهی چنانکه هستی…
کس در پی آزار دل افکار مباد
کس در پی آزار دل افکار مباد وز محنت شهوت دل کس زار مباد در قید فتد سگی که شهوت راند در لذت نفس کس…
عمری همه صحبت که و مه دیدم
عمری همه صحبت که و مه دیدم بس دلبری عاشقان واله دیدم این یافتم از جهان که هر چیز که هست ذوق طلب از یافتنش…
عاشق که غمی در دل آگاه ویست
عاشق که غمی در دل آگاه ویست سوزی دگر اندر نفس و آه ویست با ناخوشیم چو خاطر دوست خوشست من نیز خوشم بهرچه دلخواه…
شیرین دهنی چون قندو لعلی چو نبات
شیرین دهنی چون قندو لعلی چو نبات گوی زنخی چو قطره آب حیات گویند مبین و صبر کن در غم او صبرم نبود که بشنوم…
ساقی، چو چراغ سحرم زار و زر بون
ساقی، چو چراغ سحرم زار و زر بون چشمم بعنایت تو بازست کنون خیز از می کهنه روغنی کن به چراغ دریاب و گر نه…
زن را که بجام عیش دستی باشد
زن را که بجام عیش دستی باشد بر شیشه عفتش شکستی باشد هر چند زن خدا پرستی باشد گر باده خورد خراب مستی باشد اهلی…
دهقان چو بخاک افکند تخم ضعیف
دهقان چو بخاک افکند تخم ضعیف یک صد شود از لطف خداوند لطیف ده یک چونمیدهد که تخم افزون به « کذا » طوفان فنا…
درمعرکه بگریز ز پیکان همه
درمعرکه بگریز ز پیکان همه و اندیشه مکن ز تیر باران همه گر مرگ کمان کشد ببندیش که هست در قبضه قدرت خدا جان همه…
در طور فنا چو موسی از خود بگسل
در طور فنا چو موسی از خود بگسل مستانه عنان هستی از دست بهل تا از شجر طیبه وادی عشق فریاد انا الله زند از…
خوش وقت بهار و بانگ مرغان حزین
خوش وقت بهار و بانگ مرغان حزین گل سایه فکند و سبزه ها سایه نشین ایام بهار و رونق عهد شباب خوش بودی اگر همیشه…
خر نیست کسی که از جهان ناز خرد
خر نیست کسی که از جهان ناز خرد یا عشوه این سپهر کجباز خرد خود را بغم جهان چرا بفروشم من بنده آن که از…
جز هجر نصیب عاشق بیدل چیست
جز هجر نصیب عاشق بیدل چیست جز حسرت وصل او بمن واصل چیست گر من نگرم سیاهه دفتر عمر جز نامه سیاهی دگرم حاصل چیست…
تا کی رطب لبت باغیار رسد
تا کی رطب لبت باغیار رسد وز نخل قدت نصیب ما خار رسد لعل تو که خورد خون من حق منست روزی برسد که حق…
تا پیر و معلم از تو خرم نشود
تا پیر و معلم از تو خرم نشود کار تو قبول خلق عالم نشود بشناس حق پیر که بی علم و ادب گر شخص فرشته…
بیمارم و هر کس که ببالین منست
بیمارم و هر کس که ببالین منست گر گفت دعای عمر در کین منست من عمر چه میکنم که دورم زبرت دور از تو دعای…
بر چرخ قدم نهی به سعی و حرکت
بر چرخ قدم نهی به سعی و حرکت وز چرخ کسالت افکند در رکت چرخ از حرکت این برکت یافته است از ما حرکت باید…
با درد خوش دلم چه درمان دارم؟
با درد خوش دلم چه درمان دارم؟ خاموش و خار غصه در جان دارم چون غنچه گرم باز گشایی ته دل بینی که چه داغهای…
ایمه که رخت گرفته صد خرده بگل
ایمه که رخت گرفته صد خرده بگل از سنبل خط کشیده صد پرده بگل در پیرهن حریرت ای شخص لطیف بادام مقشریست پرورده بگل اهلی…
ای همچو گهر در صدف سینه ما
ای همچو گهر در صدف سینه ما هر گوهر راز تست گنجینه ما حقا که غرض ز هستی ما نبود جز جلوه حسن تو در…
ای کرده چو ذره حسرت اندوز مرا
ای کرده چو ذره حسرت اندوز مرا چون سایه ز غم کرده سیه روز مرا خورشید رخا، مهل چنین مرده دلم باز آی و چراغ…
ای با تو عدم وجود هر چیز که هست
ای با تو عدم وجود هر چیز که هست غیر از تو درین خرابه دهلیز که هست؟ در دایره یی که بر وجودست محیط بیرون…
اهلی ز توفیق بد تبرا میکن
اهلی ز توفیق بد تبرا میکن از خلق ببر بحق تولا میکن چون معرکه جهان بلا انگیزست بنشین بکناری و تماشام میکن اهلی شیرازی
آنی که بحسن از مه و خورشید بهی
آنی که بحسن از مه و خورشید بهی از غمزه کسی ز خنده جان بازدهی گر میل چنین سرمه ز مژگان سازی خاکت ندهد کسی…
آنرا که اجل شکست پیمانه عمر
آنرا که اجل شکست پیمانه عمر وز جور اجل برون شد از خانه عمر گوید بزبان حال اگر فهم کنی کای رند نماز کن بشکرانه…
آن جو که بریده گشت از چشمه خود
آن جو که بریده گشت از چشمه خود در گلشن خاک رفت و سیری بنمود از رنگ برنگ گشت و از شاخ بشاخ باز آمد…
آسوده بود هر که کم آزار بود
آسوده بود هر که کم آزار بود آزار کننده خود دل افکار بود آزاده بود هما که مرغان نکشد شاهین که کشنده شد گرفتار بود…
از بنده هنر ارادت شاه بود
از بنده هنر ارادت شاه بود گر دزد دغل کند نه دلخواه بود گر شه بخیانتش کشد ظلمی نیست عدل است و برین ارادت الله…
احمد سبب وجود آدم شده است
احمد سبب وجود آدم شده است او اول کار بود و خاتم شده است مقصود خدا نبوت و بعثت اوست او باعث هستی دو عالم…
یارب گنهم ببخش و عذرم بپذیر
یارب گنهم ببخش و عذرم بپذیر درمانده مساز بنده پیر فقیر عمرم همه خوش گذشت و این باقی عمر بر سستی حالم از کرم سخت…
یا رب بکرم نگاهدارنده تویی
یا رب بکرم نگاهدارنده تویی نقش همه را رقم نگارنده تویی هر چند که من تخم اهل میکارم کارنده منم ولی برآرنده تویی اهلی شیرازی
هر گاه که در معنی قرآن برسی
هر گاه که در معنی قرآن برسی بیشک بطلسم گنج پنهان برسی قرآن همه گنجنامه سر حق است گر فهم کنی به سر سبحان برسی…
هر چیز که در جهان نمودی دارد
هر چیز که در جهان نمودی دارد کی پیش بقای حق وجودی دارد در بحر وجود هر که زد چو حباب آخر عدمست دیر و…
هر چند حریف شاهد نغز شوی
هر چند حریف شاهد نغز شوی شهوت نکنی که سست و پالغز شوی شهوت چونی قند کشد شیره جان تا چون نو بوریا تهی مغز…
می خور که فلک نقد بقا میدزدد
می خور که فلک نقد بقا میدزدد نور از دل و از چهره صفا میدزدد یکدم نبود که نیست در غارت ما سال و مه…
مشنو که کس از جهان رسیدست بکام
مشنو که کس از جهان رسیدست بکام خونابه دل بعاشقان داده مدام روشن شود از شفق که در دور فلک بیخون دلی نمیرود صبح بشام…
ما ز هر غم عشق تو چون قند خوریم
ما ز هر غم عشق تو چون قند خوریم باور نکنی بیا که سوگند خوریم ای کان نمک بی شکر لعل تو چند دندان بجگر…
گردون که همیشه خاطر آزار بود
گردون که همیشه خاطر آزار بود گر لطف کند هم نه بهنجار بود یک جو ندهد ز هر چه در کار بود چیزی که نبایدت…
گر کار جهان ز غصه بی تاری نیست
گر کار جهان ز غصه بی تاری نیست ما را سر و سودای جهان باری نیست چون کار باختیار کس می نشود بهتر ز طریق…