رباعیات اهلی شیرازی
یارب تو شکسته مرا ساز درست
یارب تو شکسته مرا ساز درست و انجام شکسته کن چو آغاز درست دوری نبود ز کارگاه کرمت گر شیشه شکسته یی شود باز درست…
هرگز فلکم باده رخشان ندهد
هرگز فلکم باده رخشان ندهد جز درد غم ساقی دوران ندهد خون جگری گر دهد آسان نوشم می ترسم از آنکه اینهم آسان ندهد اهلی…
هر سجده که میکنی پی خدمت دوست
هر سجده که میکنی پی خدمت دوست گاهی که بترتیب کنی لایق اوست تنها نه که ترتیب بود شرط نماز هر کار که میکنی به…
هر چند که صیت شعرم « ظ » آفاق شنفقت
هر چند که صیت شعرم « ظ » آفاق شنفقت کس گرد غمی به مهرم از چهره نرفت هرگز دل من ز مهر کس شاد…
ناید نفسم از دل غمساز درست
ناید نفسم از دل غمساز درست کز چنگ شکسته ناید آواز درست مشکن دل ما که به بمرهم نشود چون شیشه شکست کی شود باز…
مقصود خدا ز خلق اسرار دل است
مقصود خدا ز خلق اسرار دل است صد یوسف جان غلام بازار دل است راضیست خدا از آنکه راضیست دلی آزار خدا و خلق آزار…
مجنون که ز بیم طعنه از خلق جداست
مجنون که ز بیم طعنه از خلق جداست حال که بود میانه او و خداست رسوایی او ز چشم خلق است نهان رسوایی من میانه…
گیرم که مرا هر سر مو یک قلم است
گیرم که مرا هر سر مو یک قلم است گر شرح غمت نویسم این نیز کم است بس دم نزم که بر دل روشن تو…
گرد ترک کرم کند تو تر کیش ببین
گرد ترک کرم کند تو تر کیش ببین هشدار و سیاست بزرگیش ببین ترک است بلطف یوسف و گرگ بخشم مفریب بیوسفی و گرگیش ببین…
گر رخش هوای دل اسیرت نبود
گر رخش هوای دل اسیرت نبود افتی بچهی که در ضمیرت نبود مرکب به نشیب آرزو تیز مران برتاب عنان که بار گیرت نبود اهلی…
گر تن ز فروغ روح وامانده شود
گر تن ز فروغ روح وامانده شود از حکمت حق دگر فروزنده شود استاد ببین که شمعکی میسازد کافروزد و میرد و دگر زنده شود…
گاهم ره بتخانه نکو میآید
گاهم ره بتخانه نکو میآید گاهم ز در تو های و هو میآید در مشرب من کعبه و بتخانه یکیست تا مرغ دلم کجا فرو…
غیر از ره عیش گر چه دلخواهی نیست
غیر از ره عیش گر چه دلخواهی نیست غافل مرو این راه که بی چاهی نیست هر چند روی چون ره بی عاقبت است غیر…
عشق آب حیات و خضر فرح فالست
عشق آب حیات و خضر فرح فالست عشق آینه محول الاحوال است گر جان نبود بشعق شاید بودن من زنده بعشقم اینزمان چل سال است…
صیاد وشی که دام دل مجلس اوست
صیاد وشی که دام دل مجلس اوست خوش مرغ دلی که آن پری مونس اوست گر برج کبوتران پر از فتنه بود صد فتنه بکنج…
شهوت چه حرام و چه حلال است و بال
شهوت چه حرام و چه حلال است و بال کان یکدمه لذتست و صد ساله ملال خون تو حلال است اگر هست حرام مال تو…
ساقی بخرابات اگر گام نهم
ساقی بخرابات اگر گام نهم از بهر بتان نازک اندام نهم پیرم من و ره بحرف شادی نبرم زان پیش دو دیده عینک جام نهم…
زاد همه راه برگ و سازست ایدل
زاد همه راه برگ و سازست ایدل زاد ره آخرت نمازست ایدل دانی که نماز توشه آخرتست بی توشه مرو که ره درازست ایدل اهلی…
دست تو بشاهدان عالم نرسد
دست تو بشاهدان عالم نرسد ورهم برسد زور وزرت هم نرسد قانع بیکی اگر شوی جمله تر است ور جمله طلب کنی بجز غم نرسد…
در مستی اگر کسی نکویا نه نکوست
در مستی اگر کسی نکویا نه نکوست از می نبود نیک و بد از عادت و خوست می آتش محض است و چون آتش افروخت…
در خانه اگر نکو سرشتی داری
در خانه اگر نکو سرشتی داری بی چشم بدان عجب بهشتی داری ور بد گهری نعوذ بالله باشد چون دوزخیان عذاب زشتی داری اهلی شیرازی
خورشید سپهر بی زوالی عشق است
خورشید سپهر بی زوالی عشق است مرغ چمن خجسته فالی عشق است عشق آن نبود که همچو بلبل نالی هر گه که بمیری و ننالی…
چو پیر شدی لذت دوران هیچست
چو پیر شدی لذت دوران هیچست کو هر چه خوردی بی در دندان هیچست دندان دو صف لشگر سلطان تن است لشگر چو شکست کار…
تعظیم خسان به جا و مسکن باشد
تعظیم خسان به جا و مسکن باشد گل باش که مسکن تو گلشن باشد گردر تو فروغ معنیی هست چو شمع هر جا که تویی…
تا دل غم جان داشت بدلبر نرسید
تا دل غم جان داشت بدلبر نرسید تا خاک نگشت سر بدان در نرسید هرگز بگهر دست شناور نرسد تا غرقه نشد کسی بگوهر نرسید…
پرسید کسی که آخر آیا چه شود
پرسید کسی که آخر آیا چه شود وین جان بکجا رود تن ما چه شود گفتم ز من ایمدعی اینحال مپرس جانت که برآید بنگر…
بسرشت بچل صباح ایزد گل تو
بسرشت بچل صباح ایزد گل تو کز صبر خمیر مایه گیرد دل تو جایی که بدین صبر تو حاصل شده یی بی صبر مراد کی…
باز آتش من بلند آوازه شدست
باز آتش من بلند آوازه شدست سرمستی من برون ز اندازه شدست با موی سفید سرخوشم کز خط تو پیرانه سرم بهار دل تازه شدست…
این عالم بی وفا ندانیم که چیست
این عالم بی وفا ندانیم که چیست کز وی دل کس چنانکه میخواست نزیست چشمی که به بدمهری عالم نگریست چون چشمه بهایهای بر خود…
ایخواجه که از خلق بمال افزونی
ایخواجه که از خلق بمال افزونی وز کوکبه صد برابر گردونی از دوش اگر نیفکنی بار زکوة در خاک فرو روی اگر قارونی اهلی شیرازی
ای گل که غم تو خار ره گشت مرا
ای گل که غم تو خار ره گشت مرا بی سرو قدت عمر تبه گشت مرا از بسکه بدل چو لاله ناخن زده ام خون…
ای تازه جوان کز تو دل افروخته ام
ای تازه جوان کز تو دل افروخته ام پیرانه سر از داغ غمت سوخته ام مرغ دل من حریف عشق تو کجاست اما چکنم چون…
اهلی که نظر یافته از آل عباست
اهلی که نظر یافته از آل عباست از آل علی همیشه کارش به صفاست امید که عاقبت سرش خاک شود در پای سگی که آن…
اهلی بدر آ ز گوشه تنهایی
اهلی بدر آ ز گوشه تنهایی می نوش و بعیش کوش اگر دانایی در دنیی اگر ز عیش دنیا دوری دنیا چکنی چکاره دنیایی؟ اهلی…
آنکس که بخوبان لب خندان دادست
آنکس که بخوبان لب خندان دادست خون جگری بدردمندان دادست گر قسمت مانداد شادی غم نیست شادیم که غم هزار چندان دادست اهلی شیرازی
آن غمزده ام که زهر غم نوش منست
آن غمزده ام که زهر غم نوش منست محنت کش عالم دل مدهوش منست دور از تو ستون خانه غم شده ام بار غم عالم…
اکسیر نظر ورای تعلیم بود
اکسیر نظر ورای تعلیم بود تعلیم درین ره سر تسلیم بود خاک تن خوش زر کن از فیض نظر تا در نظرت خاک زر و…
از عشق اگر جگر کبابی باشی
از عشق اگر جگر کبابی باشی به کز پی عقل در سرابی باشی در سایه مقبلی اگر خاک شوی بهتر که بخود سر آفتابی باشی…
از بخل درین سرا کسی میر نشد
از بخل درین سرا کسی میر نشد از خوردن بیهوده غم پیر نشد زان رو که نداشت در جبلت کرمی از بیکرمی عجب که دلگیر…
یارب تو مراد من غمناک بر آر
یارب تو مراد من غمناک بر آر وز خاک چو ذره ام بر افلاک برآر تخم گنهم چو دانه در خاک فکن بار دگرم چو…
هرکس که هوای نفس شد پیشه او
هرکس که هوای نفس شد پیشه او صد خار بلا روید از اندیشه او مگذار که این خار بلا پهن شود برکن ز زمین دل…
هر سخت سخن که تلخگویی دارد
هر سخت سخن که تلخگویی دارد در سینه خلق تخم کین میکارد زنهار که تخم کین به بیهوده مکار کاین آخر کار تلخی بار آرد…
هر چند که دل بوصل دادیم نشد
هر چند که دل بوصل دادیم نشد کاری که بر او نظر گشادیم نشد القصه به رغم آرزوی دل ما هر چیز که دل بر…
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت
می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت خاک همه را مستی عشق تو سرشت معمور بود بشاهد و باده جهان موعود بود به کوثر…
من بلبل تلخ عیش شیرین سخنم
من بلبل تلخ عیش شیرین سخنم شد تازه ز نوبهار داغ کهنم چون برگ خزان رخم ز می گلگون کن تا من بطپانچه روی خود…
ما میوه این چمن چشیدیم همه
ما میوه این چمن چشیدیم همه ور بار دلی بود کشیدیم همه دیدیم هر آنچه دیدنی بود دلا نادیده همان گیر که دیدیم همه اهلی…
گویم سخنی اگر ترا هوش بود
گویم سخنی اگر ترا هوش بود زن جمله یکیست گر در آغوش بود خورشید رخان بهل کسیرا بطلب کش سایه ز آفتاب روپوش بود اهلی…
گر نیست کلید بخت در پنجه ما
گر نیست کلید بخت در پنجه ما وان گل نشود بپرسشی رنجه ما خوش باش که آخر از پس پرده غیب صبحی بدمد که بشکفد…
گر زلف چو شست او قضا بگشادی
گر زلف چو شست او قضا بگشادی وین دانه خال بر لبش بنهادی از شاخ بلند طوبی باغ بهشت کی طایر جان بدام دل افتادی…
گر پیش سخی شب زر گردون باشد
گر پیش سخی شب زر گردون باشد صبح از کف او تمام بیرون باشد از بخل بود که شخص قارون گردد قارون که سخی بود…