رباعیات اهلی شیرازی
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش کز خلد طمع ندارم آسایش خویش باشد که تو از کمال رحمت شویی آلایش ما ز ابر بخشایش خویش…
هرگز نکنی میل من ایعهد شکن
هرگز نکنی میل من ایعهد شکن سنگ است دل تو ای بت سیم ذقن من نرم چو موم کی کنم آندل سخت این کار مقلب…
هر صحبت مستیی خماری دارد
هر صحبت مستیی خماری دارد هر باغ خزانی و بهاری دارد گنجیست چمن ز گل پر از زر لیکن در هر بن خار خفته ماری…
هر چند که کار شیخ بر نیکو عملیست
هر چند که کار شیخ بر نیکو عملیست چشم من مست بر عطای ازلیست هر کس بکسی امیدواری دارد امید من از علی و اولاد…
هر جانوری که در جهان باشد و بود
هر جانوری که در جهان باشد و بود سر سوی زمینش بقیام است و قعود انسان که چنین جانوری سر بهواست از بهر شکست گردن…
من گنجم اگر خرابیم آیین است
من گنجم اگر خرابیم آیین است غم نیست ولی زمانه صورت بین است درویشم و خوشدلم بدرویشی خود اینم هنرست و عیب من هم این…
مردم همه جوهری و صاحب نظرند
مردم همه جوهری و صاحب نظرند در دست تو گوهر هنر می نگرند صد خرمن خود فروشی از بیهنران صاحب هنران ببرگ کاهی نخرند اهلی…
ما را ز حسین تشنه چون یاد
ما را ز حسین تشنه چون یاد از هر بن مو هزار فریاد آید آیا فلک این تحملش بود کزو بر آل علی اینهمه بیداد…
گردر تر و خشک دهر گشتی همه هیچ
گردر تر و خشک دهر گشتی همه هیچ ور خار و گلی چو در گذشتی همه هیچ گر ساده دلی ورت هزاران نقشست در بحر…
گر سینه ما چاک ز نظاره بود
گر سینه ما چاک ز نظاره بود ما را چه غم از طعنه بیکاره بود تن خانه عاریت بود در بر جان جان را چه…
گر حسن چون حسن شیرین ننمود
گر حسن چون حسن شیرین ننمود در گنج کسی چو گنج پرویز نبود در زور کسی بکوهکن هم نفزود حسن و زر و زور را…
گر از همه کس بلطف و احسان گذری
گر از همه کس بلطف و احسان گذری آسوده کی از حسود نادان گذری چون خار رهت گیرد و چون سگ بگزد هر چند ازو…
فرزند تو بهتر آنکه خود رو نبود
فرزند تو بهتر آنکه خود رو نبود تا جاهل و خشمناک و بد خو نبود هرگز ندهد گیاه خدروی گلی ورهم دهد آن دهد که…
عشقت که زغم رشته جانم گسلد
عشقت که زغم رشته جانم گسلد هرگز نفسی بحال خویشم نهلد هر چند که سر بسر جهان خار غمست خاری ندمد که در دل من…
طایر صفتان بخلق زوری نگنند
طایر صفتان بخلق زوری نگنند راضی بجوی شوند و شوری نکنند رندان چو هما باستخوانی قانع تا دانه هم از دانه موری نکنند اهلی شیرازی
شوخی که چو سرو ناز دلکش باشد
شوخی که چو سرو ناز دلکش باشد چون لاله بداغ او دلم خوش باشد آتش بدلم در افتد از یاد لبش بر تشنه حدیث آب…
ساقی دل من سوی تواش راه کجا؟
ساقی دل من سوی تواش راه کجا؟ درویش کجا و صحبت شاه کجا؟ نی سایه بفعر چه ز خورشید جداست خورشید کجا و سایه در…
زان روز که آب و گل سرشتند مرا
زان روز که آب و گل سرشتند مرا در دل همه تخم مهر کشتند مرا سرگشته از مهم که خورشید و خان یکروز بحال خود…
دل مست بتان ز صورت چون مه اوست
دل مست بتان ز صورت چون مه اوست دریاب سخن که نکته یی در ته اوست بر روزن هر که نور آن خورشیدست چون ذره…
در مهر علی کوش و در ایمان آویز
در مهر علی کوش و در ایمان آویز با هر که نه یار اوست منشین و مخیز آنانکه ز راه مهر او دور شدند زان…
در خانه تن مشو دلا خانه نشین
در خانه تن مشو دلا خانه نشین گر خانه پر از گل است چون خلد برین گلریزی جام خانه از خورشیدست از خان برون خرام…
خوش آنکه گشاد چشم و دل سوی کسی
خوش آنکه گشاد چشم و دل سوی کسی آشفته دل است از غم موی کسی چون نیست گزیرش ز غمی هر که بود باری غم…
چون یار برون از دل پر خون نشود
چون یار برون از دل پر خون نشود سودا زده او دل ما چون نشود؟ لیلی چو شود همدم مجنون تا کی؟ عاقل نبود کسی…
جان در غم یوسف چو زلیخا نکنی
جان در غم یوسف چو زلیخا نکنی یعقوب صفت نه مرد بیت الحزنی در معرکه عشق چه نامند ترا کاندر صف عشاق نه مردی نه…
تا دست بود در وفا خواهم زد
تا دست بود در وفا خواهم زد تا پاست قدم درین بلا خواهم زد من غرقه بحر عشقم و در تن من تا یک نفس…
پروانهصفت اهلی اگر سوختهای
پروانهصفت اهلی اگر سوختهای زان است که بر شمع نظر دوختهای در آتش خویش اگر بسوزی خاموش کین آتش جانسوز خود افروختهای اهلی شیرازی
بگذر ز هوای شهوت و رغبت نفس
بگذر ز هوای شهوت و رغبت نفس گر شیر دهی مباش در خدمت نفس غلطیدن گربه بعد شهوت در خاک رمزیست که خاک بر سر…
با یوسف خویش گرگ در پوست تویی
با یوسف خویش گرگ در پوست تویی زیرا نه چنان که خاطر اوست تویی با دشمن دوست گر ترا دوستی است میدان بیقین که دشمن…
با آنکه زبان کلید هر کار بود
با آنکه زبان کلید هر کار بود گوش از خمشی رسته ز آزار بود باغیست تن و گوش گل بی خارست کم گو که زبان…
ایزد که برحمت نظری سوی تو داشت
ایزد که برحمت نظری سوی تو داشت بر خاتم تو قباله ملک نگاشت غافل نشوی که ملک محبوب تو است محبوب بدست دگران کس نگذاشت…
ای مست وصال یار از اغیار بترس
ای مست وصال یار از اغیار بترس در روز فراغت از شب تا بترس وز خنده شیرین گل از دست مرو در نوش مبین ز…
ای دانش خود گشته هنر در نظرت
ای دانش خود گشته هنر در نظرت وز فخر گذشته است از عرش سیرت گر همسفر عارف سالک گردی جایی برسی که عیب باشد هنرت…
ای آب بقا اگر ز گل پاک شوی
ای آب بقا اگر ز گل پاک شوی آیینه لعبتان افلاک شوی آلودگی تن از صفا دورت کرد مگذار که در همین صفت خاک شوی…
اهلی تو که با اهل ریا نزدیکی
اهلی تو که با اهل ریا نزدیکی از پستی خود بحق کجا نزدیکی منصور صفت بلندی از عشق طلب بردار برآ که با خدا نزدیکی…
آنشوخ که من شاه بتانش گویم
آنشوخ که من شاه بتانش گویم آرام دل و جان جهانش گویم او دین و دلم به روز روشن دزدید من در دل شب دعای…
آنان که اساس کار بر خلق نهند
آنان که اساس کار بر خلق نهند باید که جواب کس بتندی ندهند خورشید که شمع عالم افروز بود آن لحظه که گرمی کند از…
آن بت که ز فرق تا قدم صنع خداست
آن بت که ز فرق تا قدم صنع خداست آن آب حیات و جان لب تشنه ماست سیراب کجا شوم از آن آب حیات یک…
از عشق هوای نیکنامی داریم
از عشق هوای نیکنامی داریم وز باده امید دوستکامی داریم هر چند ز عشق و داغ میسوخته ایم در سوختگی هنوز خامی داریم اهلی شیرازی
آدم که نتش سرای ویران باشد
آدم که نتش سرای ویران باشد تا در نگری خاک پریشان باشد مد الفی که بر سر آدمی است بر حرف وجودش خط بطلان باشد…
یارب تو خداوندی و ما بنده همه
یارب تو خداوندی و ما بنده همه رحمی، که ز کرده ایم شرمنده همه ما را تو مراد اگر نبخشی که دهد بخشنده تویی و…
هرگز نشود حسن چنین خوار که من
هرگز نشود حسن چنین خوار که من بلبل نشود ز گل چنین زار که من هر موی تنم بسته زنار و بتی است کافر نشود…
هر سوخته پخته کی بود در ره دوست
هر سوخته پخته کی بود در ره دوست بس سوخته یی که خامی طبع در اوست ای زاهد خشک عشوه مفروش که تو ناپخته درون…
هر چند که عاشقی دل افکارتر است
هر چند که عاشقی دل افکارتر است کار دل او ز عشق دشوار تر است در جمجمه طریق عشق آنکه فتاد هر چند که میرود…
می نوش نه آنچنان که از دست شوی
می نوش نه آنچنان که از دست شوی در پای خسان چون خاک ره پست شوی بیداری عیش شب بفریاد چه سود کز خواب صبوحی…
من سوزنم و تو در مثل مغناطیس
من سوزنم و تو در مثل مغناطیس بسته است مرا برشته ها نفس خسیس عشق از همه ام گسست و با خود پیوست این رشته…
مست تو کسی بود که چون آه کند
مست تو کسی بود که چون آه کند جانرا بغبار آه همراه کند هر کس که کند نفی خود اثبات تو کرد اثبات تو نفی…
ما بنده پیریم سرا پا همه عیب
ما بنده پیریم سرا پا همه عیب ما را که خرد؟ چو بیند از ما همه عیب با اینهمه دوست گویدای بنده پیر بازآ که…
گرخانه سیه زعشق او شد مخروش
گرخانه سیه زعشق او شد مخروش ور دیده سفید از انتظارش کم جوش یوسف بسواد دیده از دست مده چشم از درم سیه چو یعقوب…
گر سر ننهم بجور دشمن چکنم؟
گر سر ننهم بجور دشمن چکنم؟ ور پای نیاورم بدامن چکنم؟ خورشید تو طالع است و من محرومم طالع چو مدد نمیکند من چکنم؟ اهلی…
گر خرقه عارفان بصد چاک بود
گر خرقه عارفان بصد چاک بود باکی نبود ز چرکنی پاک بود گر جامه چو گل پاره بود عیبی نیست شرطست دلی که همچو گل…