رباعیات – امیر معزی نیشابوری
شاها همه آشوب ز بدخواه تو خاست
شاها همه آشوب ز بدخواه تو خاست دادار جز آن خواست که بدخواه تو خواست پیغمبری ملوک بیوحی تو راست کارت همه معجزات را ماند…
گه سرو بلند حله بوشت خوانم
گه سرو بلند حله بوشت خوانم گه ماه تمام باده نوشت خوانم ارزان بخری و رایگان بفروشی ارزان خر و رایگان فروشت خوانم
هر چند که بر زمانه فرمان من است
هر چند که بر زمانه فرمان من است فرمان تو بر تن و دل و جان من است سلطان منم و عشق تو سلطان من…
از تیغ چو آب تو به رزم آتش زاد
از تیغ چو آب تو به رزم آتش زاد تا خصم ز باد حمله در خاک افتاد از بیم دلش پرآتش و سر بر باد…
ای حیدر و جمشید به شمشیر و نگین
ای حیدر و جمشید به شمشیر و نگین دارندهٔ دولتی و دارندهٔ دین در ملک تو همچو آفتابی به یقین او هفت فلک دارد و…
ای شاه زمین بر آسمان داری تخت
ای شاه زمین بر آسمان داری تخت سست است عدو تا تو کمان داری سخت حمله سبک آری وگران داری لخت پیری تو به تدبیر…
این ابر که دُرّ شاهوار آوردست
این ابر که دُرّ شاهوار آوردست بر شادی جشن شهریار آورده ست آورده نثار مهرگانی هر کس او نیز چو دیگران نثار آورده است
تا شاه گشاده دست بر تخت نشست
تا شاه گشاده دست بر تخت نشست دست همه بیدادگران سخت ببست دستور به دستوری شاه اندر دست از پای فتاده را همی گیرد دست
چون چشم تو بر دلم شود تیر انداز
چون چشم تو بر دلم شود تیر انداز زلف تو شود پیش دلم جوشن ساز کوته نکنم دو دست از آن زلف دراز کاو تیر…
خور گوید کاشکی که زرین تنمی
خور گوید کاشکی که زرین تنمی تا جام شراب شاه شیر اوژنمی مه گوید کاشکی من از آهنمی تا نعل ستور شاهگیتی، منمی
دلها همه در زلف تو آویخته باد
دلها همه در زلف تو آویخته باد جانها همه از طبع تو آمیخته باد هر شور که در جهان برانگیزد چرخ آن شور ز جعد…
شاها همه تدبیر صواب است تو را
شاها همه تدبیر صواب است تو را وز بخت به فرخی جواب است تو را آتش تیغی و نفع آب است تورا از خاکی و…
گیتی ملکا جز به تو آباد مباد
گیتی ملکا جز به تو آباد مباد در عادت تو جز هنر و داد مباد خصم تو ز بند محنت آزاد مباد هر کاو به…
هر شب که رهی فال ز روی تو زند
هر شب که رهی فال ز روی تو زند مرغی شود و بال به سوی تو زند هر نعره که پاسبان کوی تو زند گوییکه…
از عمر شبی به کام دل دوشم بود
از عمر شبی به کام دل دوشم بود کاواز سرود و رود درگوشم بود بگذشته و بامداد فرموشم بود مهتاب نبود و مه در آغوشم…
ای داده به تو خدای جاه پدرت
ای داده به تو خدای جاه پدرت خرم به تو میران و سپاه پدرت گر بیپدرت بماند گاه پدرت اندی که تویی به جایگاه پدرت
ای شاه زمین فلک سریرتو سزد
ای شاه زمین فلک سریرتو سزد مریخ به جَدْی پرّ تیر تو سزد خورشید نگویم که دبیر تو سزد یک نقطه ز اتوقیعا وزیر تو…
ایزد ملکا سعادت جم به تو داد
ایزد ملکا سعادت جم به تو داد ملک همه شاهان مقدم به تو داد چون تاج و سریر و تیغ و خاتم به تو داد…
تا شاه نشاط دجله کردست امشب
تا شاه نشاط دجله کردست امشب اندر دل بندگان فزودست طرب دریاست شه پاکدل پاک نسب دریا به میان دجله در هست عجب
چون شاه جهان کمان کشیدن گیرد
چون شاه جهان کمان کشیدن گیرد پیروزی از آسمان رسیدن گیرد هر تیر کز آن کمان پریدن گیرد صبحی دگر از ظفر دمیدن گیرد
خورشید بر آسمان نپیماید راه
خورشید بر آسمان نپیماید راه زان گونه که بر زمین سپه راند شاه جز شاه ملکشاه به یک نیمهٔ ماه از دجله به جیحون که…
دولت که تو را داد به من زایل نیست
دولت که تو را داد به من زایل نیست وین دلکه مرا داد به تو غافل نیست از دولت و دل هر چه رود باطل…
شاهی که به رزم کاویان داشت درفش
شاهی که به رزم کاویان داشت درفش گر زنده شود پیش تو بردارد کفش ای کرده دل خصم خلاف تو بنفش بشت است دل خصم…
لبیک دهد بخت چو آواز دهی
لبیک دهد بخت چو آواز دهی تکبیرکند چو رزم را ساز دهی آنرا که بهدست خویش بگماز دهی اقبال گذشته را بدو باز دهی