رباعیات – امیر معزی نیشابوری
ترکان ملک با خرد و باهوشند
ترکان ملک با خرد و باهوشند حور شَبَه زلف و دیو آهن پوشند دیوند چو روز رزم جان را کوشند حورند چو پیش تخت شه…
چون نرگس اگر نهیم در خاکستر
چون نرگس اگر نهیم در خاکستر ور داریم اندر آب چون نیلوفر ور بسپریم به پای همچون گل تر از شرم تو چون بنفشه بر…
دامی که در آن دام شکارم کردی
دامی که در آن دام شکارم کردی در حلقهٔ او تو بیقرارم کردی ای فتنهٔ روزگار در حسرت خویش انگشت نمای روزگارم کردی
زین فتح که کرد شاه در کشور چین
زین فتح که کرد شاه در کشور چین هم ملک همی نازد و هم دولت و دین هر مملکتی که هست بر روی زمین بوالفتح…
کوه از صف ترکان ملک گردد پست
کوه از صف ترکان ملک گردد پست ز ایشان به هنر یکی و از خصمان شصت در مجلس و میدان شه حورپرست دارند نهاده جام…
من با تو بتا نفس نمییارم زد
من با تو بتا نفس نمییارم زد در موکب تو جرس نمییارم زد جان میدهم و نفس نمییارم زد دست از تو به هیچکس نمییارم…
هر شب ز غم تو دل ز جان برگیرم
هر شب ز غم تو دل ز جان برگیرم پندی که خرد دهد من آن نپذیرم تا روز نهد خیال تو در پیشم صد چشمه…
از کوی تو تا کوی من ای شمع طراز
از کوی تو تا کوی من ای شمع طراز دریاست ز اشک من همه راه دراز گر هست درآمدن بهکشتیت نیاز زان دل که زمن…
ای راحت جان ما ز دو مرجانت
ای راحت جان ما ز دو مرجانت رنج دل ما زچشم پر دستانت ما راکه جراحت است بر سینه و دل بر سینه ز تیر…
ای صدر جهان هرکه میکین تو خورد
ای صدر جهان هرکه میکین تو خورد از رنج خمارگشت با ناله و درد گر شیر سیه بود به هنگام نبرد شد عاقبت کار به…
باکم ز منی پای تو اندر گل باد
باکم ز منی پای تو اندر گل باد با به ز تویی مراد من حاصل باد گر دل پس از این هوای تو خواهد جست…
تا دین باشد به جز یکی یزدان نیست
تا دین باشد به جز یکی یزدان نیست تا ملک بود به جز یکی سلطان نیست بر هر دو برون از آن و زین فرمان…
حوران سپاهت ای شه شیر شکر
حوران سپاهت ای شه شیر شکر در آب روان همی نمایند صُوَر آن است مرادشان که باشند مگر در خدمت مجلس تو اِستاده کمر
دجله ملکا زمان زمان بفزاید
دجله ملکا زمان زمان بفزاید تا با تو به جود اخویشا پهلو ساید چون دجله هزار اگر تو را پیش آید در جنب دل تو…
سرویکه بنفشه برگل آمد بر او
سرویکه بنفشه برگل آمد بر او اقبال رسانید به گردون سر او ماییم به مهر و دوستی در خور او فرماندهٔ عالمیم و فرمانبر او
گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند
گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند فراش تو بود او همیگرد نشاند هر چند بسی گهر پراکند و فشاند آخر گهرش نماند…
مهرست ظفر نگین فرمان تو را
مهرست ظفر نگین فرمان تو را صید است بهشت دام احسان تو را خاک است ستاره صحن میدان تو را گوی است زمانه خَمٌ جوگان…
هر شب که وصال یار دلبر باشد
هر شب که وصال یار دلبر باشد شب زورق و ماه باد صرصر باشد وان شب که فراق آن سمن بر باشد شب کشتی و…
افروخته دولت شه عالم رای
افروخته دولت شه عالم رای ملکافزای است و عدل گستر همهجای زین دولت عدل گستر ملکافزای جشم بد خلق دور داراد خدای
ای سیمبر از عشق تو در رشته شدم
ای سیمبر از عشق تو در رشته شدم در خون دل از غم تو آغشته شدم در بادیهٔ فراق سرگشته شدم تو زنده بمانیا که…
ای عشق تو عمرم به کران آوردی
ای عشق تو عمرم به کران آوردی ای هجر تنم را به فغان آوردی ای دل تو مرا کار به جان آوردی ای دیده دلم…
بر خاک سر کوی تو ای عشق پرست
بر خاک سر کوی تو ای عشق پرست تنها نه منم فتاده شوریده و مست چون من به سر کوی تو صد عاشق هست از…
تیراندازان همه گرو در بستند
تیراندازان همه گرو در بستند بردند گمان که با ملک همدستند آخر همه عاجز و خجل بنشستند وز شرم ملک تیر و کمان بشکستند
چون رخ بگشاد آن نگار دلبند
چون رخ بگشاد آن نگار دلبند جای صلوات باشد و جای سپند احسنت زند ستاره از چرخ بلند آن مادر راکه چون تو زاید فرزند
در بر ملکا دل توانگر داری
در بر ملکا دل توانگر داری دریای محیط استکه در بر داری تا برکف جام و بر سر افسر داری مه بر کف و آفتاب…
دولت که همه جهان بهسنجر دادست
دولت که همه جهان بهسنجر دادست داند به یقین که خوب و درخور دادست سنجر که وزارت به مظفر دادست شک نیست که حق به…
گر بر فلک از تاجوران راه کنند
گر بر فلک از تاجوران راه کنند وز قدرت و قدر دست بر ماه کنند ور دست فلک ز دهر کوتاه کنند آخر همه خطبه…
مستم ملکا و هر چه اکنونگویم
مستم ملکا و هر چه اکنونگویم موزون نشمارم ارچه موزون گویم گوییکه تورا شعر سبک بایدگفت با رَطل گران شعر سبک چون گویم
هرگز دل تو به هیچکس شاد مباد
هرگز دل تو به هیچکس شاد مباد وز بند تو بندهٔ تو آزاد مباد تا عشق تو را دلم عمارت نکند ویران شدهٔ عشق تو…
آن ابر که خاطرش به خاطر برق است
آن ابر که خاطرش به خاطر برق است وان بحر که خلق در نوالش غرق است وان شمس که تاج دولتش بر فرق است طبع…
ای رفته ز خانه مدتی سوی سفر
ای رفته ز خانه مدتی سوی سفر باز آمده سوی خانه با فتح و ظفر هرگز سفری چنین که کردست دگر افروخته روی ملک و…
ای شاه نگویمت که چون گردونی
ای شاه نگویمت که چون گردونی زیراکه به قدر و جاه از او افزونی از قدر و محل همی ندانم چونی گوییکه ز وهم آدمی…
بر خلق توراست پادشاهی ملکا
بر خلق توراست پادشاهی ملکا وز ماه توراست تا به ماهی ملکا دور فلک و حکم الهی ملکا آن باد و چنان بادکه خواهی ملکا
تیغ ملک شرق خداوند جهان
تیغ ملک شرق خداوند جهان شیری است تنش به جمله چنگال و دهان چون ناخن او باز شود با دندان در ناخن سرگیرد و در…
حیرت همه در درنگ و سنگ تو بود
حیرت همه در درنگ و سنگ تو بود نصرت همه در شتاب و جنگ تو بود تا پرّ عقاب بر خدنگ تو بود دشمن چو…
خورشید چو بیند ای ملک رای تورا
خورشید چو بیند ای ملک رای تورا وین فر و جمال عالم ارای تورا جوینده شود بزمگه و جای تو را تا سجده برد خاککف…
سقای ملک گرفت چنگ اندر چنگ
سقای ملک گرفت چنگ اندر چنگ ساقی بنهاد بادهٔ مرجان رنگ هنگام صبوح ای ملک با فرهنگ از ساقی باده خواه و از سقا چنگ
گر بخت بلند خواهی و عمر دراز
گر بخت بلند خواهی و عمر دراز از دولت برکیارقی سر بفراز گر کالبد ملوک جان یابد باز از وی همه برکیارق آید آواز
نازید به گرز گاوسار افریدون
نازید به گرز گاوسار افریدون در دست تو گرز شیر سارست کنون از تو فرق است تا به افْریدون چون چونانکه ز شیر شرزه تا…
هر کار که هست جز به کام تو مباد
هر کار که هست جز به کام تو مباد هر خصم که هست جز به دام تو مباد هر شاه که هست جز غلام تو…
آنکسکه چراغ مهر تو در بر یافت
آنکسکه چراغ مهر تو در بر یافت در خاک به فر دولت تو زر یافت وانکس که خیال کین تو در سر یافت در آب…
ای شاه بنای ملک محکم بهتو ماند
ای شاه بنای ملک محکم بهتو ماند باغ ظفر و فتوح خرم به تو ماند شاهنشهی از نژاد آدم به تو ماند رفتند مخالفان و…
ای کرده سپهر و اختران یاری تو
ای کرده سپهر و اختران یاری تو فخرست جهان را ز جهانداری تو مستند مخالفان ز هشیاری تو بخت همه خفته شد ز بیداری تو
بگرفت شها قضای بد دامن من
بگرفت شها قضای بد دامن من تا لشکر غم نشست پیرامن من گر خست به تیر تو دل روشن من بخت تو نگاه داشت جان…
جانیکه زمهر توست نقصان نبرد
جانیکه زمهر توست نقصان نبرد دردی که زکین توست درمان نبرد هرکسکه تورا به طوع فرمان نبرد گر عالم جان شود ز تو جان نبرد
خرگه زند وکارکسی نگشاید
خرگه زند وکارکسی نگشاید مطبخ زند و نان به کسی ننماید گر دود به مطبخش درآید شاید کز مطبخ او دود همی برناید
در راه نسا ای ملک پاک سرشت
در راه نسا ای ملک پاک سرشت جز سنگ ندیدم به دل سبزه و کشت دوزخ درهای گذاشتم ناخوش و زشت چون پیش تو آمدم…
سلطان جهان برکیارق باید
سلطان جهان برکیارق باید کز دولت او جهان همی آراید بس برناید تا هنرش بِفْزاید بندد کمر و همه جهان بگشاید
گر خصم نخواست از حسد کار توراست
گر خصم نخواست از حسد کار توراست ایزد ملکا هر آنچه او خواست نخواست امروز که راست این سعادت که تو راست اقبال فزون گشته…
مخلوق فراوان است الله یکی است
مخلوق فراوان است الله یکی است وانجا که حقیقت است درگاه یکی است هستند ستارگان بسی، ماه یکی است بسیار ملک هست، ملکشاه یکی است