ای زاتش سودای تو داغم بر داغ

ای زاتش سودای تو داغم بر داغ در شام غم از سپهر افزون تر داغ بگذشته درون هم از برونم هر داغ آیا به کجا…

ادامه مطلب

خواهی که ترا رسد ز درویشان فیض

خواهی که ترا رسد ز درویشان فیض تو نیز رسان ز جود با ایشان فیض اینگونه گرت رسد به دل ریشان فیض شاید که ترا…

ادامه مطلب

در عشق مباش پیش رندان گستاخ

در عشق مباش پیش رندان گستاخ چون بنده بود به نزد سلطان گستاخ از دوست چو وصل یافت نتوان گستاخ عاقل بادب باشد و نادان…

ادامه مطلب

هر لحظه گر از چرخ جفایی رسدت

هر لحظه گر از چرخ جفایی رسدت وز حادثه زمان بلایی رسدت غم نیست گر از مهی جفایی رسدت سر چون سر زلف او به…

ادامه مطلب

ای قتل مرا کشیده مژگانت صف

ای قتل مرا کشیده مژگانت صف هر تیری ازان جان مرا کرده هدف جز آنکه دران ورطه شود عمر تلف زان صف نتوان رفت برون…

ادامه مطلب

دارم ز وجود خود پریشانی و بس

دارم ز وجود خود پریشانی و بس وز جمله کرده ها پشیمانی و بس از عقل نصیبم شده نادانی و بس بر نادانی خویش حیرانی…

ادامه مطلب