رباعیات – امیر علیشیر نوایی
دیدند یکی قلندر فقراندیش
دیدند یکی قلندر فقراندیش از منزل و خانمانش دوری شده کیش گفتند که پیوسته کجایی درویش گفتا که درون خرقه کهنه خویش
یارم نشد آن بت پریوش هرگز
یارم نشد آن بت پریوش هرگز زو شاد نگشت این دل غمکش هرگز بی او ز دمم کم آمد آتش هرگز یعنی نزدم باو دم…
تا اندر دل تاب و توانی بودم
تا اندر دل تاب و توانی بودم تا در بدن از روح نشانی بودم دل مایل حسن دلستانی بودم جان واله آشوب جهانی بودم
در غربتم افتاده ز هجران حبیب
در غربتم افتاده ز هجران حبیب از شدت ضعف گشته با مرگ قریب یاری نه که آرد بسر خسته طبیب زاری نه که جوید کفن…
آگاه نگشتم که درین دیر کیم
آگاه نگشتم که درین دیر کیم یا خود چیم و از چیم و بهر چیم معلومم نی که آدمی یا ز میم یا خاک زمین…
تا کی ستم و محنت هجران کشمت
تا کی ستم و محنت هجران کشمت باشد که شبی به بیت الاحزان کشمت از چاک درون دل ویران کشمت وانگاه ز دل به خلوت…
ساقی به من غمزده پیش آر قدح
ساقی به من غمزده پیش آر قدح هر چند بود بزرگ بردار قدح گر زانکه بود سپهر دوار قدح در یک دو کشش کنم نگونسار…
یاران چو کشند در بهاران می صاف
یاران چو کشند در بهاران می صاف من گر چه ز زهد و توبه پیش آرم لاف دارندم اگر ز می بدان هرزه معاف در…
تا شد به هوای عشق آن ماه لقا
تا شد به هوای عشق آن ماه لقا اشکم دریا از جگر خون پالا گریند به حال من درین رنج و عنا مرغان هوا و…
ساقی بقدح می طربناک انداز
ساقی بقدح می طربناک انداز عکس رخ پاک در می پاک انداز بس شور و شغب در من بی باک انداز زان غلغله در گنبد…
آمد به چمن قافله باد بهار
آمد به چمن قافله باد بهار از سنبل تر نافه چین بسته بتار از غنچه که کرده بیضه نرگس اظهار گویا که به چشمش از…
آئین طلب ز خود پسندان مطلب
آئین طلب ز خود پسندان مطلب وین شیوه جز از نیازمندان مطلب بی نقشی ز اهل زهد چندان مطلب وین نقش ز غیر نقش بندان…
رفتی و دل از غمت فگارست هنوز
رفتی و دل از غمت فگارست هنوز وز شوق تو چشمم اشکبارست هنوز واگرد که جان ز هجر زارست هنوز باز آی که دل در…
آمد ز نسیم صبح بوی تو مرا
آمد ز نسیم صبح بوی تو مرا در روضه نمود جلوه کوی تو مرا گل دیدم و شد نشان روی تو مرا معلوم نشد ولیک…
تا ماند قضا بر سر من افسر عشق
تا ماند قضا بر سر من افسر عشق در دهر دلم ساخت نهان گوهر عشق زان افسرم افتاد بکف کشور عشق زان گوهرم افروخت به…
ساقی نه ز آب تلخ کز آتش تیز
ساقی نه ز آب تلخ کز آتش تیز یکرطل گران سوی من آور برخیز گر زانکه ز توبه ات شوم عذرانگیز انداز به آستین و…
آنروی که اوج حسن شد جلوه گهش
آنروی که اوج حسن شد جلوه گهش نظاره نموده ام ز زلف سیهش نسبت نتوان کرد بخورشید و مهش زانرو که نظر فکنده ام ته…
جانم بدو لعل جانفزای تو فدا
جانم بدو لعل جانفزای تو فدا روحم به نسیم عطرسای تو فدا آشفته دلم به عشوه های تو فدا فرسوده تنم به خاک پای تو…
در جام بلورین می همچون یاقوت
در جام بلورین می همچون یاقوت گر یابم و سازم شب و روز آنرا قوت تا در فلک پیر و سپهر فرتوت چون هر دو…
سر رشته اهل زهد بگسل ایدل
سر رشته اهل زهد بگسل ایدل در دیر فنا بساز منزل ایدل جز مطرب و می مجوی حاصل ایدل یک یک گفتم گوش کن ایدل…
ای از تو درون ناتوانم را حظ
ای از تو درون ناتوانم را حظ وز حسن تو چشم خون فشانم را حظ از قد خوشت روح روانم را حظ وز لعل روان…
جانا دستت یکدمم از دوش مبر
جانا دستت یکدمم از دوش مبر وز نکته دهان خودم از گوش مبر رخ از رخ و گردنم ز آغوش مبر از جسمم روح و…
در دیر مغان مغبچگان چالاک
در دیر مغان مغبچگان چالاک کردند مرا به باده مست و بی باک مخموریم افکند چو بر خاک هلاک وانگه نگرفتند به می خرقه چاک
شب تا به سحر همی کنم زاریها
شب تا به سحر همی کنم زاریها در شدت تنهایی و بیماریها از هجر فکندیم به دشواریها ای یار کجا شد آن همه یاریها
آمد به من خسته ز دلبر کاغذ
آمد به من خسته ز دلبر کاغذ از مسأله وفا محرر کاغذ گریان ماندم چو دیده را بر کاغذ چون اشک روان فرو شدم در…
چشمت که طریق سحر ازو یافت رواج
چشمت که طریق سحر ازو یافت رواج از بابل و کشمیر همی گیرد باج عیار صفت ربوده گاه تاراج از تن ها سر چنانک از…
در بحر سرشکم از نجوب است حباب
در بحر سرشکم از نجوب است حباب نی نی که دروست آفرینش پایاب گردون به هزار کوکب در خوشاب افتاده بسان صدفی در گرداب
ضعفم را آن میان چون مو باعث
ضعفم را آن میان چون مو باعث قتلم را آن طره هندو باعث عمرم را آن قامت دلجو باعث جانم را آن لعل سخنگو باعث
ای از می لعلت همه سر مستی ما
ای از می لعلت همه سر مستی ما از سرو بلندت بزمین پستی ما کز پی بخیال تست همدستی ما واپس باشد ز نیستی هستی…
تو نامدی و مهر فلک جلوه نمود
تو نامدی و مهر فلک جلوه نمود تو رفتی و مهر بود بر چرخ کبود آید بر خم خون دل از دیده فرود از آمدن…
در عاشقی آن کس که مجرد باشد
در عاشقی آن کس که مجرد باشد به زانکه به عقل و هش مقید باشد آن کو ز قبول دم زند رد باشد ور دعوی…
هر چیز رسد ز اهل دوران مخروش
هر چیز رسد ز اهل دوران مخروش وز قسم ازل زیاده را بیش مکوش بر بند ز ناشنیدنی پرده گوش وز هر چه نه گفتنی…
ای بیحد و عد هر نفست حمد و ثنا
ای بیحد و عد هر نفست حمد و ثنا وز صد چندین حمد و ثنات استغنا ذکر ملکوت اندرین دیر فنا با علم تو سبحانک…
خواهی که بدت رو ندهد خوشخو باش
خواهی که بدت رو ندهد خوشخو باش با اهل دو کون یکدل و یکرو باش هر سو که رود خلق تو دیگر سو باش یعنی…
در روز جدایی غم دلسوز وداع
در روز جدایی غم دلسوز وداع وان آتش هجر شعله افروز وداع صد غصه مهلک غم اندوز وداع نابود نمودند مرا روز وداع
گر زهر غمم کند هلاک ای ساقی
گر زهر غمم کند هلاک ای ساقی تریاک میم دهی چه باک ای ساقی دل شد چو ز توبه جرمناک ای ساقی آن جرم به…
ای دل تو مگر که مشک نابست آن خط
ای دل تو مگر که مشک نابست آن خط زآنرو که ز زنگ در حجابست آن خط کز شام رقم بر آفتابست آن خط نی…
خواهی که به خاصگان حق گردی خاص
خواهی که به خاصگان حق گردی خاص اول ز عوام خویش را ساز خلاص وانگاه در آ براه صدق و اخلاص تا خاص کنندت و…
در دیر گرت هواست نوشیدن می
در دیر گرت هواست نوشیدن می با مغبچگان بلحن چنگ و دف و نی ممکن نبود اگر چه باشم جم و کی بی همت پیر…
مهلک بود ای رفیق ایام فراق
مهلک بود ای رفیق ایام فراق آمیخته ز هر هجر در جام فراق گر صبح وصالم دمد از شام فراق نامم مبر ار دگر برم…
ای زاتش سودای تو داغم بر داغ
ای زاتش سودای تو داغم بر داغ در شام غم از سپهر افزون تر داغ بگذشته درون هم از برونم هر داغ آیا به کجا…
خواهی که ترا رسد ز درویشان فیض
خواهی که ترا رسد ز درویشان فیض تو نیز رسان ز جود با ایشان فیض اینگونه گرت رسد به دل ریشان فیض شاید که ترا…
در عشق مباش پیش رندان گستاخ
در عشق مباش پیش رندان گستاخ چون بنده بود به نزد سلطان گستاخ از دوست چو وصل یافت نتوان گستاخ عاقل بادب باشد و نادان…
هر لحظه گر از چرخ جفایی رسدت
هر لحظه گر از چرخ جفایی رسدت وز حادثه زمان بلایی رسدت غم نیست گر از مهی جفایی رسدت سر چون سر زلف او به…
ای قتل مرا کشیده مژگانت صف
ای قتل مرا کشیده مژگانت صف هر تیری ازان جان مرا کرده هدف جز آنکه دران ورطه شود عمر تلف زان صف نتوان رفت برون…
دارم ز وجود خود پریشانی و بس
دارم ز وجود خود پریشانی و بس وز جمله کرده ها پشیمانی و بس از عقل نصیبم شده نادانی و بس بر نادانی خویش حیرانی…
دل نیست که در زلف پریشان تو نیست
دل نیست که در زلف پریشان تو نیست جان نیست که سرگشته هجران تو نیست گویی که دلت زان منست آن تو نیست جان آن…
از محنت عاشقی به جانم چه کنم؟
از محنت عاشقی به جانم چه کنم؟ دیوانه و رسوای جهانم چه کنم؟ صبرست مرا چاره و دانم چه کنم؟ دانم چه کنم چون نتوانم…
ای ساقی شنگ ده می آتش رنگ
ای ساقی شنگ ده می آتش رنگ کو آب کند اگر چکانیش بسنگ افتاده گران سنگ غمم در دل تنگ شاید سبکش کنم بدین حیله…
در آتش عشق جسم و جانم مه و سال
در آتش عشق جسم و جانم مه و سال آن نوع رساند ورزش خود بکمال کندر دوزخ اگر فتم باشد حال کز دوزخ هجر سوی…