ایمان

آن را که زمین و آسمانش جا نیست بر عرش برین و کرسی‏اش ماوا نیست اندر دل عاشقش بگنجد، ای دوست ایمان است این و…

ادامه مطلب

جام

عاشق نشدی، اگر که نامی داری دیوانه نه‏ای، اگر پیامی داری مستی نچشیده‏ای، اگر هوش توراست ما را بنواز تا که جامی داری امام خمینی

ادامه مطلب

دام دل

افتاده به دام شمع، پروانه دل حاشا که رها کند غمش، خانه دل مطرود شود ز جرگه درویشان دیوانه وشی که نیست دیوانه دل امام…

ادامه مطلب

راه معرفت

آن کس که ره معرفت اللّه پوید پیوسته زِ هر ذرّه، خدا می‏جوید تا هستیِ خویشتن فرامُش نکند خواهد که زِ شِرک، عطر وحدت بوید…

ادامه مطلب

عارف

آن کس که به زعم خویش، عارف باشد غوّاص به دریای معارف باشد روزی اگر از حجاب آزاد شود بیند که به لاک خویش واقف…

ادامه مطلب

فیض وجود

جز فیض وجود او، نباشد هرگز عکس نمود او، نباشد هرگز مرگ است، اگر هستی دیگر بینی بودی جز بود او، نباشد هرگز امام خمینی

ادامه مطلب

مهجور

گر اهل نه‏ای زِ اهلِ‏حق خرده مگیر ای مرده، چو خودْ زنده دلان مرده مگیر برخیز ازاین خواب گران، ای مهجور بیدار دلان، خواب گران…

ادامه مطلب

باغ زیبایی

ای روی تو نور بخش خلوتگاهم یادِ تو فروغِ دلِ ناآگاهم آن سرو بلند باغ زیبایی را دیدن نتوان، با نظر کوتاهم امام خمینی

ادامه مطلب

جفا

فولاد دلی که آه، نرمش نکند یا ناله دلسوخته گرمش نکند طوقی ز جفا فکنده بر گردن خویش آزار دلم، دچار شرمش نکند امام خمینی

ادامه مطلب

خورشید جهان

بیدار شو ای یار، از این خواب گران بنگر رخ دوست را به هر ذرّه عیان تا خوابی، در خودیّ خود پنهانی خورشید جهان بُوَد…

ادامه مطلب

سوی او

ذرّات وجود، عاشق روی وی‏اند با فطرت خویشتن، ثناجوی وی‏اند ناخواسته و خواسته دلها همگی ر جا که نظر کنند، در سوی وی‏اند امام خمینی

ادامه مطلب

غرق کمال

آن روز که عاشقِ جمالت گشتم دیوانه روی بی‏مثالت گشتم دیدم، نبود در دو جهان جز تو کسی بیخود شدم و غرق کمالت گشتم امام…

ادامه مطلب

لاف عرفان

طوطی صفتی و لاف عرفان بزنی ای مور، دم از تخت سلیمان بزنی فرهاد ندیده‏ای و شیرین گشتی یاسر نشدی و دم ز سلمان بزنی…

ادامه مطلب

مهمان

هر ذرّه در این مزرعه، مهمان تو هست هر ریش دلی بحق، پریشان تو هست کس را نتوان یافت که جویای تو نیست جوینده هر…

ادامه مطلب

باده اَلَست

هشیاری من بگیر و مستم بنما سر مست ز باده الستم بنما بر نیستیم فزون کن، از راه کَرم در دیده خود هر آنچه هستم،…

ادامه مطلب

جلوه حق

موسی نشده، کلیم کی خواهی شد؟ در طور رهش، مقیم کی خواهی شد؟ تا جلوه حق، تو را ز خود نرهاند با یار ازل، ندیم…

ادامه مطلب

خورشید

بردار حجاب تا جمالش بینی تا طلعت ذات بی‏مثالش بینی خفّاش! ز جلد خویشتن بیرون آی تا جلوه خورشیدِ جلالش بینی امام خمینی

ادامه مطلب

سفر

از هستی خویشتن، گذر باید کرد زین دیو لعین، صرف نظر باید کرد گر طالب دیدار رخ محبوبی از منزل بیگانه سفر باید کرد امام…

ادامه مطلب

فارغ

فرّخ روزی که فارغ از خویش شوی از هر دو جهان گذشته، درویش شوی طغیان کنی و خرمن هستی سوزی یا حق گویان، رسته ز…

ادامه مطلب

لاف اَنَاالحَق

تا منصوری، لاف انا الحق بزنی نادیده جمال دوست، غوغا فکنی دک کن جبل خودی خود، چون موسی تا جلوه کند جمال او بی ازلی…

ادامه مطلب

نتوان یافت

با فلسفه، ره به سوی او نتوان یافت با چشم علیل، کوی او نتوان یافت این فلسفه را بِهِل که بی شهپر عشق اشراقِ جمیلِ…

ادامه مطلب

ای مهر

ای مهر، طلوع کن که خوابیم، همه در هجر رُخت در تب و تابیم، همه هر برزن و بام از رخت روشن و ما خفّاش…

ادامه مطلب

جمال مطلق

فاطی! ز علایق جهان دل برکن از دوست شدن به این و آن، دل برکن یک دوست که آن، جمال مطلق باشد بگزین تو و…

ادامه مطلب

حجاب

آنان که به علم فلسفه می‏نازند بر علم دگر به آشکارا تازند ترسم که در این حجاب اکبر، آخر سرگرم شوند و خویشتن را بازند…

ادامه مطلب

شادی

ای پیر خرابات دل، آبادم کن از بندگی خویشتن، آزادم کن شادی بجز از دیدن او، رنج بود شادی بزدای از دلم، شادم کن امام…

ادامه مطلب

فروغ رخ

آن کس که رخش ندید، خفاش بُوَد خورشیدْ، فروغ رخ زیباش بُوَد سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان از جلوه نورِ روی…

ادامه مطلب

گمان

افسوس که ایّام جوانی بگذشت حالی نشد و جهان فانی بگذشت مطلوب همه جهانْ نهان است، هنوز دیدی همه عمر در گمانی بگذشت؟ امام خمینی

ادامه مطلب

نشان

فاطی گُل بوستان احمد باشد فرزند دلارام محمّد باشد گفتار من از نشانِ سلطانی و صدر در جبهه سعد او مویّد باشد امام خمینی

ادامه مطلب

بیدار شو

غیر ره دوست، کی توانی رفتن؟ جز مدحت او کجا توانی گفتن؟ هر مدح و ثنا که می‏کنی، مدحِ وی است بیدار شو ای رفیق،…

ادامه مطلب

تشنه پاسخ

ای دوست، هر آنچه هست، نورِ رُخ تو است فریاد رس ِ دل، نظرِ فرّخ تو است طی شد شب هجر (قدر) و مطلع فجر…

ادامه مطلب

در وصل

ای دوست، ببین حال دل زار مرا وین جانِ بلا دیده بیمار مرا تا کی درِ وصلِ خود به رویم بندی؟ جانا، مپسند دیگر آزار…

ادامه مطلب

شمع محفل

ای روی تو شمع محفل بیماران وی یاد تو مرهم دل بیماران بر بستر مرگ ما، طبیبانه بیا ای دیدِ تو حلّ مشکل بیماران امام…

ادامه مطلب

فرزانه من

از دیده عاشقان، نهان کی بودی؟ فرزانه من، جدا ز جان کی بودی؟ طوفان غمت ریشه هستی برکند یارا، تو بریده از روان کی بودی؟…

ادامه مطلب

گناه

تا چند ز دست خویش، فریاد کنم؟ از کرده خود کجا روم داد کنم؟ طاعات مرا گناه باید شمری پس از گنه خویش چسان یاد…

ادامه مطلب

هستی دوست

جز هستیِ دوست در جهان، نتوان یافت در نیست نشانه‏ای ز جان نتوان یافت در خانه اگر کس است، یک حرف بس است در کوْن…

ادامه مطلب

بُت

با چشم منی، جمال او نتوان دید با گوش تویی، نغمه او کس نشنید این ما و تویی، مایه کوری و کری است این بت…

ادامه مطلب

جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی ما جاوید است دشمن ز حیات خویشتن، نومید است آن روز که عالم ز ستمگر خالی است ما را و همه ستمکشان را…

ادامه مطلب

دل خواب

چشم تو و خورشید جهانتاب کجا؟ یاد رخ دلدار و دل خواب کجا؟ با این تن خاکی، ملکوتی نشوی ای دوست تراب و ربّ الاَرباب…

ادامه مطلب

شیرین

در محفل دوستان، بجز یاد تو نیست آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار آن کیست که با…

ادامه مطلب

فریاد رس

در هیچ دلی، نیست بجز تو هوسی ما را نبود به غیر تو دادرسی کس نیست که عشق تو ندارد در دل باشد که به…

ادامه مطلب

لَن تَرانی

تا جلوه او جبال را دَک نکند تا صَعْق، تو را ز خویش مُندَک نکند پیوسته خطاب لَن تَرانی شنوی فانی شو تا خود از…

ادامه مطلب

هما

طاووس هما، سایه فکن بر سر من یاری کن و برگشای بال و پر من فریاد رس، از قید خود آزادم کن از اختر خود،…

ادامه مطلب

بنمای نظری

ای شادی من، غصّه من، ای غم من ای زخم درون من و ای مرهم من بنما نظری، به ذرّه ای بی‏مقدار تا بر سر…

ادامه مطلب

چراغ

ای عقده‏گشای دلِ دیوانه من ای نوِر رخت، چراغ کاشانه من بردار حجاب از میان تا یابد راهی به رخ تو چشم بیگانه من امام…

ادامه مطلب

دُرّ یتیم

فاطی که به نور فطرت، آراسته است از قید حجاب عقل، پیراسته است گویی که ز بحر نور سلطانی و صدر این دُرّ یتیم پاک…

ادامه مطلب

شیفتگان

این شیفتگان که در صراطند، همه جوینده چشمه حیاتند، همه حق می‏طلبند و خود ندانند آن را در آب به دنبال فُراتند، همه امام خمینی

ادامه مطلب

فریاد ز من

ای پیر، هوای خانقاهم هوس است طاعت نکند سود، گناهم هوس است یاران همه سوی کعبه، کردند رحیل فریاد ز من، گناهگاهم هوس است! امام…

ادامه مطلب

ما عرفناک

فاطی که ز من نامه عرفانی خواست از مورچه‏ای، تخت سلیمانی خواست گویی نشنیده ما عرفناک از آنک جبریل از او نفخه رحمانی خواست امام…

ادامه مطلب

همراز

آن شب که همه میکده ها باز شوند یارانِ خرابات هم آواز شوند فارغ ز رقیب، در کنارِ محبوب طومار فراق بسته، همراز شوند امام…

ادامه مطلب

بردار حجاب!

تا کوس اَنَاالحق بزنی، خودخواهی در سرّ هویّتش تو ناآگاهی بَردار حجاب خویشتن از سر راه با بودن آن، هنوز اندر راهی امام خمینی

ادامه مطلب