مهر وی من ، آن یافته از خوبی بهر

مهر وی من ، آن یافته از خوبی بهر فرمود مرا پرستش خویش بقهر خوش خوش ز پی مراد آن فتنۀ دهر رسم آوردیم بت…

ادامه مطلب

عقل تو ببخت رهنمای تو بسست

عقل تو ببخت رهنمای تو بسست در سمع فلک لفظ ثنای تو بسست تاج سر قدر خاک پای تو بسست در شخص هنر روان ز…

ادامه مطلب

در عشق بتی دلم گرفتار شدست

در عشق بتی دلم گرفتار شدست وز فرقت او رخم چو دینار شدست این قصه مرا ز دوست دشوار شدست دل در کف یارو از…

ادامه مطلب

تا بود ز روی مهر لاف من وتو

تا بود ز روی مهر لاف من وتو در خواب ندید کس خلاف من وتو چون تیر شده اکنون می صاف من و تو مادر…

ادامه مطلب

ای گل رخ سر وقامت ، ای مایۀ ناز

ای گل رخ سر وقامت ، ای مایۀ ناز بر تو ز نماز و روزه رنجیست دراز چندین بنماز و روزه تن را مگدار بر…

ادامه مطلب

اول قدم آنست که جان در بازی

اول قدم آنست که جان در بازی وز خانه بیک بار بکوی اندازی چون قوت تسلیم و رضا حاصل شد آنکه بنشینی و بخود پردازی…

ادامه مطلب

ملک تو ، شها ، درخت نو بود ببار

ملک تو ، شها ، درخت نو بود ببار وانگه اثر خزان برو کرد گذار اکنون چو همی بشکفد از بوی بهار آن میوه شکفته…

ادامه مطلب

فردا علم عشق برون خواهم زد

فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟ گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان…

ادامه مطلب

در شهر هری عاشق زار تو منم

در شهر هری عاشق زار تو منم با عشق تو یار پایدار تو منم خو کرده بجور بی شمار تو منم بیچاره و در مانده…

ادامه مطلب

تا از برم آن یار پسندیده برفت

تا از برم آن یار پسندیده برفت خونم ز دو چشم و خوابم از دیده برفت ای دیده ، بریز خون دل ، کان دیده…

ادامه مطلب

ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد

ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد در چنشم…

ادامه مطلب

آن کیست که آگاه ز حس و خردست

آن کیست که آگاه ز حس و خردست آسوده ز کفر و دین و از نیک و بدست کارش نه چو جسم و نفس داد…

ادامه مطلب

مرد آنکه شدن را بشتاب آراید

مرد آنکه شدن را بشتاب آراید نه همچو زنان رخ بخضاب آراید گر مرد رهی امید را جفت مگیر کامید چو زن بستر خواب آراید…

ادامه مطلب

عشن تو مرا توانگری آرد بر

عشن تو مرا توانگری آرد بر از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر با عشق توام عیش خوشست ، ای دلبر آری ز توانگری چه…

ادامه مطلب

در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم

در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم هر لحظه بشکل دگرت می بینم هر بار که در دیدۀ دل می گذری از بار دگر خوبترت…

ادامه مطلب

تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ

تا ز ابر فراق تو ببارید تگرگ بر شاخ امید ما نه بر ماند و نه برگ دیدم نه باختیار خود هجر ترا مردم نه…

ادامه مطلب

ای کرده ببی وفایی آهنگ ، مرو

ای کرده ببی وفایی آهنگ ، مرو باری سخنی ز بهر مردان بشنو اکنون که دلم هست بنزد تو گرو دل باز فرست ، هر…

ادامه مطلب

آن کس که زنا صواب بشناخت صواب

آن کس که زنا صواب بشناخت صواب بی خدمت تو کرد طلب حشمت و آب معلوم بود که دانۀ در خوشاب غواص خردمند نجوید ز…

ادامه مطلب

یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز

یک ره که گرفت خصم بدخواهی ساز وافگند میان ما دو تن هجر دراز خود با دلک خویش بپیوندم باز دانم که مرا زمن ندارد…

ادامه مطلب

مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست

مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست شمشیر تو بر شیر بدارند پوست کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست کین دوزخ…

ادامه مطلب

عشق تو مرا از دل و از جان برکند

عشق تو مرا از دل و از جان برکند سودای توام ز خان و ازمان برکند در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود…

ادامه مطلب

در چشم من از آتش عشق تو نمیست

در چشم من از آتش عشق تو نمیست در جان من از شادی خصم تو غمیست با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟ یا رب…

ادامه مطلب

پیچیدن افعی بکمندت ماند

پیچیدن افعی بکمندت ماند آتش بسنان دیو بندت ماند اندیشه برفتن سمندت ماند خورشید بهمت بلندت ماند ازرقی هروی

ادامه مطلب

ای گشته پراکنده سپاه و حشمت

ای گشته پراکنده سپاه و حشمت گرینده ندیمان و غریوان خدمت بر کوس و سپاه تو ز تیمار غمت خون می بارد ز دیده شیر…

ادامه مطلب

آن قوم کجا نزد تو پویند همی

آن قوم کجا نزد تو پویند همی در جز و وز کل ز هر تو جویند همی از دل همه مهرتو بشویند همی تا می…

ادامه مطلب

یک چند بعزتم نمودی وسواس

یک چند بعزتم نمودی وسواس سفتی جگر مرا بدرد الماس من کشته و از توام نه مزد و نه سپاس بیرحمی خویش را ازین گیر…

ادامه مطلب

مادح ز عطای تو توانگر گردد

مادح ز عطای تو توانگر گردد فکرت ز سخای تو مدبر گردد خاطر بهوای تو منور گردد معنی بثنای تو مشهر گردد ازرقی هروی

ادامه مطلب

عشق تو زهر دل آشیانی نکند

عشق تو زهر دل آشیانی نکند در تن جهد و زبیم جانی نکند بر شحنۀ حسن خویش ، ای جان جهان شحنه ببهانه ای جهانی…

ادامه مطلب

چیزی که دویست و بیست صد افزونست

چیزی که دویست و بیست صد افزونست یک نیمۀ او هجده بود این چونست ؟ این آن داند که از خرد قارونست نی دانش نا…

ادامه مطلب

بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند

بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند تیغت شستی بخون و خوردی سوگند گر من بهلاک خویش گشتم خرسند باری تو ز خویشتن چنین…

ادامه مطلب

ای فخر زمانه را ز پیوندی تو

ای فخر زمانه را ز پیوندی تو آدم شده محتشم ز فرزندی تو زین گونه برنج بنده خرسند شدی چون در خورداز روی خداوندی تو…

ادامه مطلب

آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست

آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست با دشمن من همی زید در یک پوست گر دشمن بنده را همی دارد دوست بدبختی…

ادامه مطلب

هر گه که بخندد آن نگار دلبند

هر گه که بخندد آن نگار دلبند از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند خورشید زرشک گوید ، ای سرو بلند چون خندیدی باز دگر بار…

ادامه مطلب

گه گویم کار ترا گیرم سست

گه گویم کار ترا گیرم سست خوش خوش مگر از تو دست بتوانم شست چون عزم رهی شود درین کار درست از جان باید گرفتن…

ادامه مطلب

صد لابه و صد بند حیل کردی باز

صد لابه و صد بند حیل کردی باز تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز آن روز مرا بود بروی تو نیاز آن…

ادامه مطلب

چون لعل کند سنان سر از خون جگر

چون لعل کند سنان سر از خون جگر وز تیغ کبود تو بجنبد گوهر گر ز آب روان بود عدو را پیکر در آتش زخم…

ادامه مطلب

بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم

بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم بازیدن عشق تو امید اندر بیم سیم اندر سنگ باشد ، ای در یتیم چون در بر تو دل…

ادامه مطلب

ای عادت تو بوعده صادق بودن

ای عادت تو بوعده صادق بودن وی سیرت تو یار موافق بودن بر موجب این دو چیز نیکو که تراست جز بر تو حلال نیست…

ادامه مطلب

آن شد که ترا رفت همی با ما ناز

آن شد که ترا رفت همی با ما ناز و آن شد که مرا بود بروی تو نیاز ما ناز تو و نیاز خویش ،…

ادامه مطلب

یک چند بدام عشق بودم بگداز

یک چند بدام عشق بودم بگداز باز این دلم آن گداز می جوید باز با این دل عشق بستۀ صحبت ساز عیشیست مرا تیره و…

ادامه مطلب

مر جاه ترا بلندی جوزا باد

مر جاه ترا بلندی جوزا باد درگاه ترا سیاست دریا بود رای تو ز روشنی فلک سیما باد خورشید سعادت تو بر بالا باد ازرقی…

ادامه مطلب

سوز دل من ز بهر بار غم تست

سوز دل من ز بهر بار غم تست اشک چشمم بهر نثار غم تست این جان که ز دست او بجان آمده ام زان می…

ادامه مطلب

چون قفل نشاط را شود باغ کلید

چون قفل نشاط را شود باغ کلید از ساعد گل روی بجو جام نبید گردون ز بساط ابر در دامن خوید در شاخ زمرد افگند…

ادامه مطلب

بر دیده خیال دوست بنگاشته ام

بر دیده خیال دوست بنگاشته ام بس دیده برین خیال بگماشته ام در مرحله ای که بار برداشته ام یک حوض ز خون دیده بگذاشته…

ادامه مطلب

ای شمع ، که پیش نور دود آوردی

ای شمع ، که پیش نور دود آوردی یعنی خط اگر چه خوش نبود آوردی گر دود دل منست دیرت بگرفت ور خط بخون ماست…

ادامه مطلب

آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود

آن دل ، که ببند عشق کس بسته نبود عشق تو بیامد و ببست و بربود ای ماه زرشک روی تو ناخشنود در حال دل…

ادامه مطلب

یزدان خرد و کمال راه تو نهاد

یزدان خرد و کمال راه تو نهاد اجرام سپهر نیک خواه تو نهاد گردون ز جمال پایگاه تو نهاد عالم عرض جوهر جاه تو نهاد…

ادامه مطلب

گم بوده زتو جنت و کوثر یابد

گم بوده زتو جنت و کوثر یابد شاخ خرد از فکرت تو بر یابد طبع از نکت تو گنج گوهر یابد جان از سخن تو…

ادامه مطلب

سردست و مسافتیست تا فصل بهار

سردست و مسافتیست تا فصل بهار و اکنون پس ازین سرد بود ماه چهار گر جامه همی نقد کنی ور دینار زودی شرطست ، دست…

ادامه مطلب

چون پیش دل این هجر بناکامه نهم

چون پیش دل این هجر بناکامه نهم پروین ز سر شک دیده بر جامه نهم در نامۀ تو چو دست بر خامه نهم خواهم که…

ادامه مطلب