ناکامیم ای دوست ز

ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست وین سوختگیهای من از خامی تست مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی تست “ابوسعید…

ادامه مطلب

هر چند بطاعت تو عصیان و

هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست گر خسته‌ای از کثرت طغیان گناه مندیش که ناخدای این بحر…

ادامه مطلب

هرگز دلم از یاد تو غافل

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به…

ادامه مطلب

یا رب به علی بن ابی طالب

یا رب به علی بن ابی طالب و آل آن شیر خدا و بر جهان جل جلال کاندر سه مکان رسی به فریاد همه اندر…

ادامه مطلب

یا رب ز قناعتم توانگر

یا رب ز قناعتم توانگر گردان وز نور یقین دلم منور گردان روزی من سوختهٔ سرگردان بی منت مخلوق میسر گردان “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

یک چند دویدم و قدم

یک چند دویدم و قدم فرسودم آخر بی تو پدید نامد سودم تا دست به بیعت وفایت سودم در خانه نشستم و فرو آسودم “ابوسعید…

ادامه مطلب

از چهرهٔ عاشقانه‌ام زر

از چهرهٔ عاشقانه‌ام زر بارد وز چشم ترم همیشه آذر بارد در آتش عشق تو چنان بنشینم کز ابر محبتم سمندر بارد “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

از لطف تو هیچ بنده نومید

از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد مهرت بکدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد…

ادامه مطلب

افسوس که ایام جوانی

افسوس که ایام جوانی بگذشت دوران نشاط و کامرانی بگذشت تشنه بکنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

آن دم که حدیث عاشقی

آن دم که حدیث عاشقی بشنودم جان و دل و دیده را به غم فرسودم می‌پنداشتم عاشق و معشوق دواند چون هر دو یکیست من…

ادامه مطلب

اندر طلب یار چو مردانه

اندر طلب یار چو مردانه شدم اول قدم از وجود بیگانه شدم او علم نمی‌شنید لب بر بستم او عقل نمی‌خرید دیوانه شدم “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

آواز در آمد بنگر یار

آواز در آمد بنگر یار منست من خود دانم کرا غم کار منست سیصد گل سرخ بر رخ یار منست خیزم بچنم که گل چدن…

ادامه مطلب

ای آینه را داده جلا صورت

ای آینه را داده جلا صورت تو یک آینه کس ندید بی صورت تو نی نی که ز لطف در همه آینه‌ها خود آمده‌ای به…

ادامه مطلب

ای خالق ذوالجلال و ای

ای خالق ذوالجلال و ای رحمان تو سامان ده کار بی سر و سامان تو خصمان مرا مطیع من می‌گردان بی رحمان را ز چشم…

ادامه مطلب

ای دل تا کی مصیبت‌افزا

ای دل تا کی مصیبت‌افزا گردی ای خون شده چند درد پیما گردی انداختیم دربدر و کوی به کوی رسوا کردی مرا، تو رسوا گردی…

ادامه مطلب

ای روی تو مهر عالم آرای

ای روی تو مهر عالم آرای همه وصل تو شب و روز تمنای همه گر با دگران به ز منی وای بمن ور با همه…

ادامه مطلب

ای عهد تو عهد دوستان سر

ای عهد تو عهد دوستان سر پل از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای…

ادامه مطلب

ای واحد بی مثال معبود

ای واحد بی مثال معبود غنی وی رازق پادشاه و درویش و غنی یا قرض من از خزانه غیب رسان یا از کرم خودت مرا…

ادامه مطلب

با کوی تو هر کرا سر و

با کوی تو هر کرا سر و کار افتد از مسجد و دیر و کعبه بیزار افتد گر زلف تو در کعبه فشاند دامن اسلام…

ادامه مطلب

بر ما در وصل بسته میدارد

بر ما در وصل بسته میدارد دوست دل را به فراق خسته میدارد دوست من‌بعد من و شکستگی بر در دوست چون دوست دل شکسته…

ادامه مطلب

پرسیدم ازو واسطهٔ هجران

پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را گفتا سببی هست بگویم آن را من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را…

ادامه مطلب

تا ترک علایق و عوایق

تا ترک علایق و عوایق نکنی یک سجدهٔ شایستهٔ لایق نکنی حقا که ز دام لات و عزی نرهی تا ترک خود و جمله خلایق…

ادامه مطلب

تا ولولهٔ عشق تو در گوشم

تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد عقل و خرد و هوش فراموشم شد تا یک ورق از عشق تو از بر کردم سیصد ورق…

ادامه مطلب

جهدی بکنم که دل زجان

جهدی بکنم که دل زجان برگیرم راه سر کوی دلستان برگیرم چون پرده میان من و دلدار منم برخیزم و خود را ز میان برگیرم…

ادامه مطلب

چون گل بگلاب شسته رویی

چون گل بگلاب شسته رویی داری چون مشک بمی حل شده مویی داری چون عرصه گه قیامت از انبه خلق پر آفت و محنت سر…

ادامه مطلب

خورشید چو بر فلک زند

خورشید چو بر فلک زند رایت نور در پرتو آن خیره شود دیده ز دور و آن دم که کند ز پردهٔ ابر ظهور فالناظر…

ادامه مطلب

در تکیه قلندران چو بنگم

در تکیه قلندران چو بنگم دادند در کاسه بجای لوت سنگم دادند گفتم ز چه روی خاست این خواری ما ریشم بگرفتند و به چنگم…

ادامه مطلب

در راه یگانگی نه کفرست و

در راه یگانگی نه کفرست و نه دین یک گام زخود برون نه و راه ببین ای جان جهان تو راه اسلام گزین با مار…

ادامه مطلب

در گفتن ذکر حق زبان از

در گفتن ذکر حق زبان از همه به طاعت که به شب کنی نهان از همه به خواهی ز پل صراط آسان گذری نان ده…

ادامه مطلب

درویشانند هر چه هست

درویشانند هر چه هست ایشانند در صفهٔ یار در صف پیشانند خواهی که مس وجود زر گردانی با ایشان باش کیمیا ایشانند “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

دل گر ره عشق او نپوید چه

دل گر ره عشق او نپوید چه کند جان دولت وصل او نجوید چه کند آن لحظه که بر آینه تابد خورشید آیینه انا الشمس…

ادامه مطلب

دوزخ شرری ز آتش سینهٔ

دوزخ شرری ز آتش سینهٔ ماست جنت اثری زین دل گنجینهٔ ماست فارغ ز بهشت و دوزخ ای دل خوش باش با درد و غمش…

ادامه مطلب

رفتم به طبیب و گفتم از

رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان گفتا: از غیر دوست بر بند زبان گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر گفتم: پرهیز؟ گفت:…

ادامه مطلب

زان ناله که در بستر غم

زان ناله که در بستر غم دوشم بود غمهای جهان جمله فراموشم بود یاران همه درد من شنیدند ولی یاری که درو کرد اثر گوشم…

ادامه مطلب

سودای سر بی سر و سامان

سودای سر بی سر و سامان یک سو بی مهری چرخ و دور گردان یکسو اندیشهٔ خاطر پریشان یک سو اینها همه یک سو غم…

ادامه مطلب

شیدای ترا روح مقدس منزل

شیدای ترا روح مقدس منزل سودای ترا عقل مجرد محمل سیاح جهان معرفت یعنی دل در بحر غمت دست به سر پای به گل “ابوسعید…

ادامه مطلب

عالم به خروش لااله الا

عالم به خروش لااله الا هوست عاقل بگمان که دشمنست این یا دوست دریا به وجود خویش موجی دارد خس پندارد که این کشاکش با…

ادامه مطلب

عودم چو نبود چوب بید

عودم چو نبود چوب بید آوردم روی سیه و موی سپید آوردم چون خود گفتی که ناامیدی کفرست فرمان تو بردم و امید آوردم “ابوسعید…

ادامه مطلب

کبریست درین وهم که

کبریست درین وهم که پنهانی نیست برداشتن سرم به آسانی نیست ایمانش هزار دفعه تلقین کردم این کافر را سر مسلمانی نیست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

گر در طلب گوهر کانی کانی

گر در طلب گوهر کانی کانی ور زنده ببوی وصل جانی جانی القصه حدیث مطلق از من بشنو هر چیز که در جستن آنی آنی…

ادامه مطلب

گر عدل کنی بر جهانت

گر عدل کنی بر جهانت خوانند ور ظلم کنی سگ عوانت خوانند چشم خردت باز کن و نیک ببین تا زین دو کدام به که…

ادامه مطلب

گفتم_ چشمم، گفت_ براهش

گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار…

ادامه مطلب

گیرم که هزار مصحف از

گیرم که هزار مصحف از برداری با آن چه کنی که نفس کافر داری سر را به زمین چه می نهی بهر نماز آنرا به…

ادامه مطلب

ما را نبود دلی که خرم

ما را نبود دلی که خرم گردد خود بر سر کوی ما طرب کم گردد هر شادی عالم که بما روی نهد چون بر سر…

ادامه مطلب

من بندهٔ عاصیم رضای تو

من بندهٔ عاصیم رضای تو کجاست تاریک دلم نور و صفای تو کجاست ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی این بیع بود لطف…

ادامه مطلب

نردیست جهان که بردنش

نردیست جهان که بردنش باختنست نرادی او بنقش کم ساختنست دنیا بمثل چو کعبتین نردست برداشتنش برای انداختنست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

هر چند به صورت از تو دور

هر چند به صورت از تو دور افتادم زنهار مبر ظن که شدی از یادم در کوی وفای تو اگر خاک شوم زانجا نتواند که…

ادامه مطلب

هرگز نبود شکست کس مقصودم

هرگز نبود شکست کس مقصودم آزرده نشد دلی ز من تا بودم صد شکر که چشم عیب بینم کورست شادم که حسود نیستم محسودم “ابوسعید…

ادامه مطلب

یا رب به کرم بر من درویش

یا رب به کرم بر من درویش نگر در من منگر در کرم خویش نگر هر چند نیم لایق بخشایش تو بر حال من خستهٔ…

ادامه مطلب

یا رب سبب حیات حیوان

یا رب سبب حیات حیوان بفرست وز خون کرم نعمت الوان بفرست از بهر لب تشنهٔ طفلان نبات از سینهٔ ابر شیر باران بفرست “ابوسعید…

ادامه مطلب