رباعیات – ابوسعید ابوالخیر
غمناکم و از کوی تو با غم
غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم از درگه همچو تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و…
کی باشد و کی لباس هستی
کی باشد و کی لباس هستی شده شق تابان گشته جمال وجه مطلق دل در سطوات نور او مستهلک جان در غلبات شوق او مستغرق…
گر دشمن مردان همگی حرق
گر دشمن مردان همگی حرق شود هم برق صفت به خویشتن برق شود گر سگ به مثل درون دریا برود دریا نشود پلید و سگ…
گر مرده بوم بر آمده سالی
گر مرده بوم بر آمده سالی بیست چه پنداری که گورم از عشق تهیست گر دست بخاک بر نهی کین جا کیست آواز آید که…
گفتم که کرایی تو بدین
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی گفتا خود را که من خودم یکتایی هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم هم آینه جمال و…
ما بین دو عین یار از نون
ما بین دو عین یار از نون تا میم بینی الفی کشیده بر صفحهٔ سیم نی نی غلطم که از کمال اعجاز انگشت نبیست کرده…
مردان خدا ز خاکدان دگرند
مردان خدا ز خاکدان دگرند مرغان هوا ز آشیان دگرند منگر تو ازین چشم بدیشان کایشان فارغ ز دو کون و در مکان دگرند “ابوسعید…
من صرفه برم که بر صفم
من صرفه برم که بر صفم اعدا زد مشتی خاک لطمه بر دریا زد ما تیغ برهنهایم در دست قضا شد کشته هر آنکه خویش…
نوروز شد و جهان برآورد
نوروز شد و جهان برآورد نفس حاصل زبهار عمر ما را غم و بس از قافلهٔ بهار نامد آواز تا لاله به باغ سر نگون…
هر چند که جان عارف آگاه
هر چند که جان عارف آگاه بود کی در حرم قدس تواش راه بود دست همه اهل کشف و ارباب شهود از دامن ادراک تو…
هم در ره معرفت بسی
هم در ره معرفت بسی تاختهام هم در صف عالمان سر انداختهام چون پرده ز پیش خویش برداشتهام بشناختهام که هیچ نشناختهام “ابوسعید ابوالخیر رح”
یا رب تو چنان کن که
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران و خویشان نشوم بی منت خلق خود مرا روزی ده تا از در تو بر…
یا رب یا رب کریمی و
یا رب یا رب کریمی و غفاری رحمان و رحیم و راحم و ستاری خواهم که به رحمت خداوندی خویش این بندهٔ شرمنده فرو نگذاری…
آتش بدو دست خویش بر خرمن
آتش بدو دست خویش بر خرمن خویش چون خود زدهام چه نالم از دشمن خویش کس دشمن من نیست منم دشمن خویش ای وای من…
از درد نشان مده که در
از درد نشان مده که در جان تو نیست بگذر ز ولایتیکه آن زان تو نیست از بیخردی بود که با جوهریان لاف از گهری…
از هجر تو ای نگار اندر
از هجر تو ای نگار اندر نارم میسوزم ازین درد و دم اندر نارم تا دست به گردن تو اندر نارم آغشته به خون چو…
آگاه بزی ای دل و آگاه
آگاه بزی ای دل و آگاه بمیر چون طالب منزلی تو در راه بمیر عشقست بسان زندگانی ور نه زینسان که تویی خواه بزی خواه…
آن عشق که هست جزء لاینفک
آن عشق که هست جزء لاینفک ما حاشا که شود به عقل ما مدرک ما خوش آنکه ز نور او دمد صبح یقین ما را…
آنرا که قضا ز خیل عشاق
آنرا که قضا ز خیل عشاق نوشت آزاد ز مسجدست و فارغ ز کنشت دیوانهٔ عشق را چه هجران چه وصال از خویش گذشته را…
ای آمده کار من به جان از
ای آمده کار من به جان از غم تو تنگ آمده بر دلم جهان از غم تو هان ای دل و دیده تا به سر…
ای برهمن آن عذار چون
ای برهمن آن عذار چون لاله پرست رخسار نگار چارده ساله پرست گر چشم خدای بین نداری باری خورشید پرست شو نه گوساله پرست “ابوسعید…
ای خوانده ترا خدا ولی
ای خوانده ترا خدا ولی ادر کنی بر تو ز نبی نص جلی ادر کنی دستم تهی و لطف تو بی پایانست یا حضرت مرتضی…
ای دلبر عیسی نفس ترسایی
ای دلبر عیسی نفس ترسایی خواهم که به پیش بنده بی ترس آیی گه اشک زدیدهٔ ترم خشک کنی گه بر لب خشک من لب…
ای سر تو در سینه هر محرم
ای سر تو در سینه هر محرم راز پیوسته در رحمت تو بر همه باز هر کس که به درگاه تو آورد نیاز محروم ز…
ای کعبه پرست چیست کین من
ای کعبه پرست چیست کین من و تو صاحب نظرند خرده بین من و تو گر بر سنجند کفر و دین من و تو دانند…
آیینه صفت بدست او نیکویی
آیینه صفت بدست او نیکویی زین سوی نمودهای ولی زان سویی او دیده ترا که عین هستی تو اوست زانش تو ندیدهای که عکس اویی…
باز آی که تا صدق نیازم
باز آی که تا صدق نیازم بینی بیداری شبهای درازم بینی نی نی غلطم که خود فراق تو بتا کی زنده گذاردم که بازم بینی…
بگریختم از عشق تو ای
بگریختم از عشق تو ای سیمین تن باشد که زغم باز رهم مسکین من عشق آمد واز نیم رهم باز آورد مانندهٔ خونیان رسن در…
پیوسته تو دل ربودهای
پیوسته تو دل ربودهای معذوری غم هیچ نیازمودهای معذوری من بی تو هزار شب به خون در خفتم تو بی تو شبی نبودهای معذوری “ابوسعید…
تا روی ترا بدیدم ای شمع
تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز چون با تو بوم مجاز من جمله نماز چون بی…
جان چیست غم و درد و بلا
جان چیست غم و درد و بلا را هدفی دل چیست درون سینه سوزی و تفی القصه پی شکست ما بسته صفی مرگ از طرفی…
چندانکه به کوی سلمه
چندانکه به کوی سلمه تارست و پود چندانکه درخت میوه دارست و مرود چندانکه ستاره است بر چرخ کبود از ما به بر دوست سلامست…
حمدا لک رب نجنی منک فلاح
حمدا لک رب نجنی منک فلاح شکرا لک فی کل مساء و صباح من عندک فتح کل باب ربی افتح لی ابواب فتوح و فتاح…
دارم گله از درد نه چندان
دارم گله از درد نه چندان چندان با گریه توان گفت نه خندان خندان در و گهرم جمله بتاراج برفت آن در و گهر چه…
در بزم تو ای شوخ منم زار
در بزم تو ای شوخ منم زار و اسیر وز کشتن من هیچ نداری تقصیر با غیر سخن گویی کز رشک بسوز سویم نکنی نگه…
در ظلمت حیرت ار گرفتار
در ظلمت حیرت ار گرفتار شوی خواهی که ز خواب جهل بیدار شوی در صدق طلب نجات، زیرا که به صدق شایستهٔ فیض نور انوار…
در میدان آ با سپر و ترکش
در میدان آ با سپر و ترکش باش سر هیچ بخود مکش بما سرکش باش گو خواه زمانه آب و خواه آتش باش تو شاد…
دشمن چو به ما درنگرد بد
دشمن چو به ما درنگرد بد بیند عیبی که بر ماست یکی صد بیند ما آینهایم، هر که در ما نگرد هر نیک و بدی…
دلبر دل خسته رایگان
دلبر دل خسته رایگان میخواهد بفرستم گر دلش چنان میخواهد وانگه به نظاره دیده بر ره بنهم تا مژده که آورد که جان میخواهد “ابوسعید…
دی شانه زد آن ماه خم
دی شانه زد آن ماه خم گیسو را بر چهره نهاد زلف عنبر بو را پوشید بدین حیله رخ نیکو را تا هر که نه…
روزی که جمال دلبرم دیده
روزی که جمال دلبرم دیده شود از فرق سرم تا به قدم دیده شود تا من به هزار دیده رویش نگرم آری به دو دیده…
سبحان الله بهر غمی یار
سبحان الله بهر غمی یار تویی سبحان الله گشایش کار تویی سبحان الله به امر تو کن فیکون سبحان الله غفور و غفار تویی “ابوسعید…
شاها ز دعای مرد آگاه
شاها ز دعای مرد آگاه بترس وز سوز دل و آه سحرگاه بترس بر لشکر و بر سپاه خود غره مشو از آمدن سیل به…
عارف که ز سر معرفت
عارف که ز سر معرفت آگاهست بیخود ز خودست و با خدا همراهست نفی خود و اثبات وجود حق کن این معنی لا اله الا…
عشق تو ز خاص و عام پنهان
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم خواهم که دلم به دیگری میل کند من…
فردا که به محشر اندر آید
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد وز بیم حساب رویها گردد زرد من حسن ترا به کف نهم پیش روم گویم که…
گاهی چو ملایکم سر
گاهی چو ملایکم سر بندگیست گه چون حیوان به خواب و خور زندگیست گاهم چو بهایم سر درندگیست سبحان الله این چه پراکندگیست “ابوسعید ابوالخیر…
گر دور فتادم از وصالت به
گر دور فتادم از وصالت به ضرور دارد دلم از یاد تو صد نوع حضور خاصیت سایهٔ تو دارم که مدام نزدیک توام اگر چه…
گر ملک تو شام و گر یمن
گر ملک تو شام و گر یمن خواهد بود وز سر حد چین تا به ختن خواهد بود روزی که ازین سرا کنی عزم سفر…
گفتی که فلان ز یاد ما
گفتی که فلان ز یاد ما خاموشست از بادهٔ عشق دیگری مدهوشست شرمت بادا هنوز خاک در تو از گرمی خون دل من در جوشست…