در عشق تو ای نگار پر

در عشق تو ای نگار پر کینه و جنگ گشتیم سرا پای جهان با دل تنگ شد دست زکار و ماند پا از رفتار این…

ادامه مطلب

در هجرانم قرار میباید و

در هجرانم قرار میباید و نیست آسایش جان زار میباید و نیست سرمایهٔ روزگار می‌باید و نیست یعنی که وصال یار میباید و نیست “ابوسعید…

ادامه مطلب

دل از نظر تو جاودانی

دل از نظر تو جاودانی گردد غم با الم تو شادمانی گردد گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی…

ادامه مطلب

دنیا به مثل چو کوزهٔ

دنیا به مثل چو کوزهٔ زرین است گه آب در او تلخ و گهی شیرین است تو غره مشو که عمر من چندین است کاین…

ادامه مطلب

دی طفلک خاک بیز غربال

دی طفلک خاک بیز غربال بدست میزد بدو دست و روی خود را می‌خست میگفت به های‌های کافسوس و دریغ دانگی بنیافتیم و غربال شکست…

ادامه مطلب

روزی که چراغ عمر خاموش

روزی که چراغ عمر خاموش شود در بستر مرگ عقل مدهوش شود با بی دردان مکن خدایا حشرم ترسم که محبتم فراموش شود “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

سبزی بهشت و نوبهار از تو

سبزی بهشت و نوبهار از تو برند آنجا که به خلد یادگار از تو برند در چینستان نقش و نگار از تو برند ایران همه…

ادامه مطلب

شاهی‌طلبی برو گدای همه

شاهی‌طلبی برو گدای همه باش بیگانه زخویش و آشنای همه باش خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند دست همه گیر و خاک پای…

ادامه مطلب

عاشق به یقین دان که

عاشق به یقین دان که مسلمان نبود در مذهب عشق کفر و ایمان نبود در عشق دل و عقل و تن و جان نبود هر…

ادامه مطلب

عشقست که شیر نر زبون آید

عشقست که شیر نر زبون آید ازو از هر چه گمان بری فزون آید ازو گه دشمنیی کند که مهر افزاید گه دوستیی که بوی…

ادامه مطلب

عیبم مکن ای خواجه اگر می

عیبم مکن ای خواجه اگر می نوشم در عاشقی و باده پرستی کوشم تا هشیارم نشسته با اغیارم چون بی‌هوشم به یار هم آغوشم “ابوسعید…

ادامه مطلب

گر با غم عشق سازگار آید

گر با غم عشق سازگار آید دل بر مرکب آرزو سوار آید دل گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه…

ادامه مطلب

گر زانکه هزار کعبه آزاد

گر زانکه هزار کعبه آزاد کنی به زان نبود که خاطری شاد کنی گر بنده کنی ز لطف آزادی را بهتر که هزار بنده آباد…

ادامه مطلب

گر غره به عمری به تبی

گر غره به عمری به تبی برخیزد وین روز جوانی به شبی برخیزد بیداد مکن که مردم آزاری تو در زیر لبی به یا ربی…

ادامه مطلب

گفتی که منم ماه نشابور

گفتی که منم ماه نشابور سرا ای ماه نشابور نشابور ترا آن تو ترا و آن ما نیز ترا با ما بنگویی که خصومت ز…

ادامه مطلب

ما درویشان نشسته در تنگ

ما درویشان نشسته در تنگ دره گه قرص جوین خوریم و گه گشت بره پیران کهن دانند میران سره هر کس که بما بد نگره…

ادامه مطلب

مردان رهش میل به هستی

مردان رهش میل به هستی نکنند خودبینی و خویشتن پرستی نکنند آنجا که مجردان حق می نوشند خم خانه تهی کنند و مستی نکنند “ابوسعید…

ادامه مطلب

من کیستم آتش به دل

من کیستم آتش به دل افروخته‌ای وز خرمن دهر دیده بر دوخته‌ای در راه وفا چو سنگ و آتش گردم شاید که رسم به صبحت…

ادامه مطلب

نه کس که زجور دهر افسرده

نه کس که زجور دهر افسرده نبود نی گل که درین زمانه پژمرده نبود آنرا که بیامدست زیبا آمد دانی که بیامده چو آورده نبود…

ادامه مطلب

هر در که ز بحر اشکم افتد

هر در که ز بحر اشکم افتد به کنار در رشتهٔ جان خود کشم گوهروار گیرم به کفش چو سبحه در فرقت یار یعنی که…

ادامه مطلب

هیهات که باز بوی می

هیهات که باز بوی می می‌شنوم آوازهٔ های و هوی و هی می‌شنوم از گوش دلم سر الهی هر دم حق میگوید ولی ز نی…

ادامه مطلب

یا رب تو زمانه را دلیلی

یا رب تو زمانه را دلیلی بفرست نمرودانرا پشه چو پیلی بفرست فرعون صفتان همه زبردست شدند موسی و عصا و رود نیلی بفرست “ابوسعید…

ادامه مطلب

یادت کنم ار شاد و اگر

یادت کنم ار شاد و اگر غمگینم نامت برم ار خیزم اگر بنشینم با یاد تو خو کرده‌ام ای دوست چنانک در هرچه نظر کنم…

ادامه مطلب

از اهل زمانه عار میباید

از اهل زمانه عار میباید داشت وز صحبتشان کنار میباید داشت از پیش کسی کار کسی نگشاید امید به کردگار میباید داشت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

از زهد اگر مدد دهی ایمان

از زهد اگر مدد دهی ایمان را مرتاض کنی به ترک دینی جان را ترک دنیا نه زهد دنیا زیراک نزدیک خرد زهد نخوانند آن…

ادامه مطلب

از هستی خویش تا پشیمان

از هستی خویش تا پشیمان نشوی سر حلقهٔ عارفان و مستان نشوی تا در نظر خلق نگردی کافر در مذهب عاشقان مسلمان نشوی “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

الله، به فریاد من بی کس

الله، به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس هر کس به کسی و حضرتی مینازد جز حضرت تو…

ادامه مطلب

آن کس که به کوه ظلم

آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند خود را به دم آه سحرگاه زند ای راهزن از دور مکافات بترس راهی که زنی ترا…

ادامه مطلب

آنروز که آتش محبت افروخت

آنروز که آتش محبت افروخت عاشق روش سوز ز معشوق آموخت از جانب دوست سرزد این سوز و گداز تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت…

ادامه مطلب

ای آنکه به کنهت نرسد

ای آنکه به کنهت نرسد ادراکی کونین به پیش کرمت خاشاکی از روی کرم اگر ببخشی همه را بخشیده شود پیش تو مشت خاکی “ابوسعید…

ادامه مطلب

ای پیر و جوان دهر شاد از

ای پیر و جوان دهر شاد از غم تو فارغ دل هیچ کس مباد از غم تو مسکین من بیچاره درین عالم خاک سرگردانم چو…

ادامه مطلب

ای در خم چوگان تو سرها

ای در خم چوگان تو سرها شده گوی بیرون نه ز فرمان تو دل یک سر موی ظاهر که به دست ماست شستیم تمام باطن…

ادامه مطلب

ای دلبر ما مباش بی دل بر

ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما نه دل بر ما نه دلبر اندر…

ادامه مطلب

ای شعلهٔ طور طور پر نور

ای شعلهٔ طور طور پر نور از تو وی مست به نیم جرعه منصور از تو هر شی جهان جهان منشور از تو من از…

ادامه مطلب

ای غم گذری به کوی

ای غم گذری به کوی بدنامان کن فکر من سرگشتهٔ بی سامان کن زان ساغر لبریز که پر می ز غمست یک جرعه به کار…

ادامه مطلب

با اهل زمانه آشنایی مشکل

با اهل زمانه آشنایی مشکل با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل از جان و جهان قطع نمودن آسان در هم زدن دل به جدایی مشکل…

ادامه مطلب

بحریست وجود جاودان موج

بحریست وجود جاودان موج زنان زان بحر ندیده غیر موج اهل جهان از باطن بحر موج بین گشته عیان بر ظاهر بحر و بحر در…

ادامه مطلب

بنگر به جهان سر الهی

بنگر به جهان سر الهی پنهان چون آب حیات در سیاهی پنهان پیدا آمد ز بحر ماهی انبوه شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان “ابوسعید…

ادامه مطلب

پیوسته ز من کشیده دامن

پیوسته ز من کشیده دامن دل تست فارغ ز من سوخته خرمن دل تست گر عمر وفا کند من از تو دل خویش فارغ‌تر از…

ادامه مطلب

تا شیر بدم شکار من بود

تا شیر بدم شکار من بود پلنگ پیروز شدم به هرچه کردم آهنگ تا عشق ترا به بر درآوردم تنگ از بیشه برون کرد مرا…

ادامه مطلب

جانست و زبانست زبان دشمن

جانست و زبانست زبان دشمن جان گر جانت بکارست نگه‌دار زبان شیرین سخنی بگفت شاه صنمان سر برگ درختست، زبان باد خزان “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

چندین چه زنی نظاره گرد

چندین چه زنی نظاره گرد میدان اینجا دم اژدهاست و زخم پیلان تا هر که در آید بنهد او دل و جان فارغ چه کند…

ادامه مطلب

چونان شده‌ام که دید

چونان شده‌ام که دید نتوانندم تا پیش توای نگار بنشانندم خورشید تویی به ذره من مانندم چون ذره به خورشید همی‌دانندم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

دارم دلکی غمین بیامرز و

دارم دلکی غمین بیامرز و مپرس صد واقعه در کمین بیامرز و مپرس شرمنده شوم اگر بپرسی عملم یا اکرم‌اکرمین بیامرز و مپرس “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

در درد شکی نیست که

در درد شکی نیست که درمانی هست با عشق یقینست که جانانی هست احوال جهان چو دم به دم میگردد شک نیست در این که…

ادامه مطلب

در عالم اگر فلک اگر ماه

در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست از بادهٔ مستی تو پیمانه خورست فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست بیرون زمکانی و مکان…

ادامه مطلب

در هر سحری با تو همی

در هر سحری با تو همی گویم راز بر درگه تو همی کنم عرض نیاز بی منت بندگانت ای بنده نواز کار من بیچارهٔ سرگشته…

ادامه مطلب

دل بر سر عهد استوار

دل بر سر عهد استوار خویشست جان در غم تو بر سر کار خویشست از دل هوس هر دو جهانم بر خاست الا غم تو…

ادامه مطلب

دنیا راهی بهشت منزلگاهی

دنیا راهی بهشت منزلگاهی این هر دو به نزد اهل معنی کاهی گر عاشق صادقی زهر دو بگذر تا دوست ترا به خود نماید راهی…

ادامه مطلب

دیریست که تیر فقر را

دیریست که تیر فقر را آماجم بر طارم افلاک فلاکت تاجم یک شمه ز مفلسی خود برگویم چندانکه خدا غنیست من محتاجم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب