رباعیات – ابوسعید ابوالخیر
پل بر زبر محیط قلزم بستن
پل بر زبر محیط قلزم بستن راه گردش به چرخ و انجم بستن نیش و دم مار و دم کژدم بستن بتوان نتوان دهان مردم…
تا در نرسد وعدهٔ هر کار
تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست سودی ندهد یاری هر یار که هست تا زحمت سرمای زمستان نکشد پر گل نشود دامن هر…
تب را شبخون زدم در آتش
تب را شبخون زدم در آتش کشتم یک چند به تعویذ کتابش کشتم بازش یک بار در عرق کردم غرق چون لشکر فرعون در آبش…
چرخ و مه و مهر در تمنای
چرخ و مه و مهر در تمنای تواند جان و دل و دیده در تماشای تواند ارواح مقدسان علوی شب و روز ابجد خوانان لوح…
چون نیست ز هر چه هست جز
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست انگار که هر چه هست در عالم…
خیام تنت بخیمه میماند
خیام تنت بخیمه میماند راست سلطان روحست و منزلش دار بقاست فراش اجل برای دیگر منزل از پافگند خیمه چو سلطان برخاست “ابوسعید ابوالخیر رح”
در چنگ غم تو دل سرودی
در چنگ غم تو دل سرودی نکند پیش تو فغان و ناله سودی نکند نالیم به نالهای که آگه نشوی سوزیم به آتشی که دودی…
در رفع حجب کوش نه در جمع
در رفع حجب کوش نه در جمع کتب کز جمع کتب نمیشود رفع حجب در طی کتب بود کجا نشهٔ حب طی کن همه را…
در کوی تو سر در سر خنجر
در کوی تو سر در سر خنجر بنهم چون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهم نامردم اگر عشق تو از دل بکنم سودای تو…
دردا که درین سوز و گدازم
دردا که درین سوز و گدازم کس نیست همراه درین راه درازم کس نیست در قعر دلم جواهر راز بسیست اما چه کنم محرم رازم…
دل گر چه درین بادیه
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست و بسی موی شکافت گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذرهای راه…
دوشم به طرب بود نه
دوشم به طرب بود نه دلتنگی بود سیرم همه در عالم یکرنگی بود میرفتم اگرچه از سر لنگی بود من بودم و سنگ من دو…
رنج مردم ز پیشی و از
رنج مردم ز پیشی و از بیشیست امن و راحت به ذلت و درویشیست بگزین تنگ دستی از این عالم گر با خرد و بدانشت…
زلفت سیمست و مشک را کان
زلفت سیمست و مشک را کان گشتی از بسکه بجستی تو همه آن گشتی ای آتش تا سرد بدی سوختیم ای وای از آنروز که…
سودای توام در جنون می زد
سودای توام در جنون می زد دوش دریای دو دیده موج خون میزد دوش در نیم شبی خیل خیال تو رسید ورنه جانم خیمه برون…
شیرین دهنی که از لبش جان
شیرین دهنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت گر شیخ به کفر زلف او ره میبرد خاک ره او بر…
عشق آمد و شد چو خونم
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامیست…
غازی بره شهادت اندر تک و
غازی بره شهادت اندر تک و پوست غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست فردای قیامت این بدان کی ماند کان کشتهٔ دشمنست و این کشتهٔ…
کامل ز یکی هنر ده و صد
کامل ز یکی هنر ده و صد بیند ناقص همه جا معایب خود بیند خلق آینهٔ چشم و دل یکدگرند در آینه نیک نیک و…
گر در یمنی چو با منی پیش
گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در…
گر قرب خدا میطلبی دلجو
گر قرب خدا میطلبی دلجو باش وندر پس و پیش خلق نیکوگو باش خواهی که چو صبح صادقالقول شوی خورشید صفت با همه کس یک…
گفتم که_ رخم به رنگ چون
گفتم که: رخم به رنگ چون کاه مکن کس را ز من و کار من آگاه مکن گفتا که: اگر وصال ما میطلبی گر میکشمت…
گوشم چو حدیث درد چشم تو
گوشم چو حدیث درد چشم تو شنید فیالحال دلم خون شد و از دیده چکید چشم تو نکو شود به من چون نگری تا کور…
مجنون تو کوه را ز صحرا
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید آنکس که…
من دانگی و نیم داشتم
من دانگی و نیم داشتم حبهٔ کم دو کوزه نبید خریدهام پارهٔ کم بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم تا کی گویی…
ناقوس نواز گر ز من دارد
ناقوس نواز گر ز من دارد عار سجاده نشین اگر ز من کرده کنار من نیز به رغم هر دو انداختهام تسبیح در آتش، آتش…
هر چند زکار خود خبردار
هر چند زکار خود خبردار نهایم بیهوده تماشاگر گلزار نهایم بر حاشیهٔ کتاب چون نقطهٔ شک بی کارنهایم اگر چه در کار نهایم “ابوسعید ابوالخیر…
هستی به صفاتی که درو بود
هستی به صفاتی که درو بود نهان دارد سریان در همه اعیان جهان هر وصف زعینی که بود قابل آن بر قدر قبول عین گشتست…
یا رب به محمد و علی و
یا رب به محمد و علی و زهرا یا رب به حسین و حسن و آلعبا کز لطف برآر حاجتم در دو سرا بیمنت خلق…
یا رب غم آنچه غیر تو در
یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست بردار که بیحاصلی از حاصل ماست الحمد که چون تو رهنمایی داریم کز گمشدگانیم که غم…
یا رب نظری بر من سرگردان
یا رب نظری بر من سرگردان کن لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن با من مکن آنچه من سزای آنم آنچ از کرم و لطف تو…
یک لحظه چراغ آرزوهاپف کن
یک لحظه چراغ آرزوهاپف کن قطع نظر از جمال هر یوسف کن زین شهد یک انگشت به کام تو کشم از لذت اگر مست نگردی…
از خاک درت رخت اقامت
از خاک درت رخت اقامت نبرم وز دست غمت جان به سلامت نبرم بردار نقاب از رخ و بنمای جمال تا حسرت آن رخ به…
از ما همه عجز و نیستی
از ما همه عجز و نیستی مطلوبست هستی و توابعش زما منکوبست این اوست پدید گشته در صورت ما این قدرت و فعل از آن…
افسوس که عمر رفت بر
افسوس که عمر رفت بر بیهوده هم لقمه حرام و هم نفس آلوده فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد افسوس ز کردههای نافرموده “ابوسعید ابوالخیر رح”
آن را که حدیث عشق در دل
آن را که حدیث عشق در دل گردد باید که زتیغ عشق بسمل گردد در خاک تپان تپان رخ آغشته به خون برخیزد و گرد…
اندر همه دشت خاوران سنگی
اندر همه دشت خاوران سنگی نیست کش با من و روزگار من جنگی نیست با لطف و نوازش وصال تو مرا دردادن صد هزار جان…
اول که مرا عشق نگارم
اول که مرا عشق نگارم بربود همسایهٔ من ز نالهٔ من نغنود واکنون کم شد ناله چو دردم بفزود آتش چو همه گرفت کم گردد…
ای باد ! به خاک مصطفایت
ای باد ! به خاک مصطفایت سوگند باران ! به علی مرتضایت سوگند افتاده به گریه خلق، بس کن بس کن دریا ! به شهید…
ای خالق ذوالجلال وحی
ای خالق ذوالجلال وحی رحمان سازندهٔ کارهای بی سامانان خصمان مرا مطیع من میگردان بیرحمان را رحیم من میگردان “ابوسعید ابوالخیر رح”
ای دل زشراب جهل مستی تا
ای دل زشراب جهل مستی تا کی وی نیست شونده لاف هستی تا کی گر غرقهٔ بحر غفلت و آز نهای تردامنی و هواپرستی تا…
ای شاه ولایت دو عالم
ای شاه ولایت دو عالم مددی بر عجز و پریشانی حالم مددی ای شیر خدا زود به فریادم رس جز حضرت تو پیش که نالم…
ای فضل تو دستگیر من،
ای فضل تو دستگیر من، دستم گیر سیر آمدهام ز خویشتن، دستم گیر تا چند کنم توبه و تا کی شکنم ای توبه ده و…
ای واقف اسرار ضیمر همه
ای واقف اسرار ضیمر همه کس در حالت عجز دستگیر همه کس یا رب تو مرا توبه ده و عذر پذیر ای توبه ده و…
با یاد تو با دیدهٔ تر
با یاد تو با دیدهٔ تر میآیم وز بادهٔ شوق بیخبر میآیم ایام فراق چون به سرآمدهاست من نیز به سوی تو به سر میآیم…
بر لوح عدم لوایح نور قدم
بر لوح عدم لوایح نور قدم لایح گردید و نه درین سر محرم حق را مشمر جدا ز عالم زیراک عالم در حق حقست و…
پی در گاوست و گاو در
پی در گاوست و گاو در کهسارست ماهی سریشمین بدریا بارست بز در کمرست و توز در بلغارست زه کردن این کمان بسی دشوارست “ابوسعید…
تا در نزنی به هرچه داری
تا در نزنی به هرچه داری آتش هرگز نشود حقیقت حال تو خوش اندر یک دل دو دوستی ناید خوش ما را خواهی خطی به…
تحقیق معانی ز عبارات
تحقیق معانی ز عبارات مجوی بی رفع قیود و اعتبارات مجوی خواهی یابی ز علت جهل شفا قانون نجات از اشارات مجوی “ابوسعید ابوالخیر رح”
چشمم که سرشک لاله گون
چشمم که سرشک لاله گون آورده وز هر مژه قطرهای خون آلوده نی نی به نظارهات دل خون شدهام از روزن سینه سر برون آورده…