حورا به نظارهٔ نگارم صف

حورا به نظارهٔ نگارم صف زد رضوان بعجب بماند و کف بر کف زد آن خال سیه بر آن رخ مطرف زد ابدال زبیم چنگ…

ادامه مطلب

دارم گنهان ز قطره باران

دارم گنهان ز قطره باران بیش از شرم گنه فگنده‌ام سر در پیش آواز آید که سهل باشد درویش تو در خور خود کنی و…

ادامه مطلب

در خواب جمال یار خود

در خواب جمال یار خود میدیدم وز باغ وصال او گلی می‌چیدم مرغ سحری زخواب بیدارم کرد ای کاش که بیدار نمی‌گردیدم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

در عشق تو ای نگار پر

در عشق تو ای نگار پر کینه و جنگ گشتیم سرا پای جهان با دل تنگ شد دست زکار و ماند پا از رفتار این…

ادامه مطلب

در هجرانم قرار میباید و

در هجرانم قرار میباید و نیست آسایش جان زار میباید و نیست سرمایهٔ روزگار می‌باید و نیست یعنی که وصال یار میباید و نیست “ابوسعید…

ادامه مطلب

دل از نظر تو جاودانی

دل از نظر تو جاودانی گردد غم با الم تو شادمانی گردد گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی…

ادامه مطلب

دنیا به مثل چو کوزهٔ

دنیا به مثل چو کوزهٔ زرین است گه آب در او تلخ و گهی شیرین است تو غره مشو که عمر من چندین است کاین…

ادامه مطلب

دی طفلک خاک بیز غربال

دی طفلک خاک بیز غربال بدست میزد بدو دست و روی خود را می‌خست میگفت به های‌های کافسوس و دریغ دانگی بنیافتیم و غربال شکست…

ادامه مطلب

روزی که چراغ عمر خاموش

روزی که چراغ عمر خاموش شود در بستر مرگ عقل مدهوش شود با بی دردان مکن خدایا حشرم ترسم که محبتم فراموش شود “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

سبزی بهشت و نوبهار از تو

سبزی بهشت و نوبهار از تو برند آنجا که به خلد یادگار از تو برند در چینستان نقش و نگار از تو برند ایران همه…

ادامه مطلب

شاهی‌طلبی برو گدای همه

شاهی‌طلبی برو گدای همه باش بیگانه زخویش و آشنای همه باش خواهی که ترا چو تاج بر سر دارند دست همه گیر و خاک پای…

ادامه مطلب

عاشق به یقین دان که

عاشق به یقین دان که مسلمان نبود در مذهب عشق کفر و ایمان نبود در عشق دل و عقل و تن و جان نبود هر…

ادامه مطلب

عشقست که شیر نر زبون آید

عشقست که شیر نر زبون آید ازو از هر چه گمان بری فزون آید ازو گه دشمنیی کند که مهر افزاید گه دوستیی که بوی…

ادامه مطلب

عیبم مکن ای خواجه اگر می

عیبم مکن ای خواجه اگر می نوشم در عاشقی و باده پرستی کوشم تا هشیارم نشسته با اغیارم چون بی‌هوشم به یار هم آغوشم “ابوسعید…

ادامه مطلب

گر با غم عشق سازگار آید

گر با غم عشق سازگار آید دل بر مرکب آرزو سوار آید دل گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه…

ادامه مطلب

گر زانکه هزار کعبه آزاد

گر زانکه هزار کعبه آزاد کنی به زان نبود که خاطری شاد کنی گر بنده کنی ز لطف آزادی را بهتر که هزار بنده آباد…

ادامه مطلب

گر غره به عمری به تبی

گر غره به عمری به تبی برخیزد وین روز جوانی به شبی برخیزد بیداد مکن که مردم آزاری تو در زیر لبی به یا ربی…

ادامه مطلب

گفتی که منم ماه نشابور

گفتی که منم ماه نشابور سرا ای ماه نشابور نشابور ترا آن تو ترا و آن ما نیز ترا با ما بنگویی که خصومت ز…

ادامه مطلب

ما درویشان نشسته در تنگ

ما درویشان نشسته در تنگ دره گه قرص جوین خوریم و گه گشت بره پیران کهن دانند میران سره هر کس که بما بد نگره…

ادامه مطلب

مردان رهش میل به هستی

مردان رهش میل به هستی نکنند خودبینی و خویشتن پرستی نکنند آنجا که مجردان حق می نوشند خم خانه تهی کنند و مستی نکنند “ابوسعید…

ادامه مطلب

من کیستم آتش به دل

من کیستم آتش به دل افروخته‌ای وز خرمن دهر دیده بر دوخته‌ای در راه وفا چو سنگ و آتش گردم شاید که رسم به صبحت…

ادامه مطلب

نه کس که زجور دهر افسرده

نه کس که زجور دهر افسرده نبود نی گل که درین زمانه پژمرده نبود آنرا که بیامدست زیبا آمد دانی که بیامده چو آورده نبود…

ادامه مطلب