ای شوق تو در مذاق

ای شوق تو در مذاق چندانکه مپرس جان را به تو اشتیاق چندان که مپرس آن دست که داشتم به دامان وصال بر سر زدم…

ادامه مطلب

ای گشته جهان تشنهٔ پرآب

ای گشته جهان تشنهٔ پرآب از تو ای رنگ گل و لالهٔ خوش‌آب از تو محتاج به کیمیای اکسیر توایم بیش از همه عقل گشته…

ادامه مطلب

ایزد که جهان به قبضهٔ

ایزد که جهان به قبضهٔ قدرت اوست دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست هم سیرت آنکه دوست داری کس را هم صورت آنکه…

ادامه مطلب

باز آ باز آ هر آنچه هستی

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار…

ادامه مطلب

بردارم دل گر از جهان

بردارم دل گر از جهان فرمایی فرمان برم ار سود و زیان فرمایی بنشینم اگر بر سر آتش گویی برخیزم اگر از سر جان فرمایی…

ادامه مطلب

تا بتوانی بکش به جان بار

تا بتوانی بکش به جان بار دلی می‌کوش که تا شوی ز دل یار دلی آزار دلی مجو که ناگاه کنی کار دو جهان در…

ادامه مطلب

تا ظن نبری کز آن جهان

تا ظن نبری کز آن جهان می‌ترسم وز مردن و از کندن جان می‌ترسم چون مرگ حقست من چرا ترسم ازو من خویش پرستم و…

ادامه مطلب

جانا من و تو نمونهٔ

جانا من و تو نمونهٔ پرگاریم سر گر چه دو کرده‌ایم یک تن داریم بر نقطه روانیم کنون چون پرگار در آخر کار سر بهم…

ادامه مطلب

چون باز سفید در شکاریم

چون باز سفید در شکاریم همه با نفس و هوای نفس یاریم همه گر پرده ز روی کارها بر گیرند معلوم شود که در چه…

ادامه مطلب

خرم دل آنکه از ستم آه

خرم دل آنکه از ستم آه نکرد کس را ز درون خویش آگاه نکرد چون شمع ز سوز دل سراپا بگداخت وز دامن شعله دست…

ادامه مطلب

دامان غنای عشق پاک آمد

دامان غنای عشق پاک آمد پاک زآلودگی نیاز با مشتی خاک چون جلوه گر و نظارگی جمله خود اوست گر ما و تو در میان…

ادامه مطلب

در درگه ما دوستی یک دله

در درگه ما دوستی یک دله کن هر چیز که غیرماست آنرا یله کن یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کار تو…

ادامه مطلب

در عشق چه به ز بردباری

در عشق چه به ز بردباری ای دل گویم به تو یک سخن زیاری ای دل هر چند رسد ز یار خواری ای دل زنهار…

ادامه مطلب

در وصل تو پیوسته به گلشن

در وصل تو پیوسته به گلشن بودم در هجر تو با ناله و شیون بودم گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو ای…

ادامه مطلب

دل جای تو شد و گر نه پر

دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش در دیده تویی و گر نه نه جیحون کنمش امید وصال تست جان را ورنه…

ادامه مطلب

دنیا به جوی وفا ندارد ای

دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست میدان که خدای دشمنش میدارد گر دشمن حق نه‌ای چرا داری دوست…

ادامه مطلب

دیشب که بکوی یار

دیشب که بکوی یار می‌گردیدم دانی که پی چه کار می‌گردیدم قربان خلاف وعده‌اش می‌گشتم گرد سر انتظار می‌گردیدم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ز آمیزش جان و تن تویی

ز آمیزش جان و تن تویی مقصودم وز مردن و زیستن تویی مقصودم تو دیر بزی که من برفتم ز میان گر من گویم، ز…

ادامه مطلب

سر رشته دولت ای برادر به

سر رشته دولت ای برادر به کف آر وین عمر گرامی به خسارت مگذار دایم همه جا با همه کس در همه کار میدار نهفته…

ادامه مطلب

شب خیز که عاشقان به شب

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند هر جا که دری بود به شب بربندند الا در…

ادامه مطلب

عاشق که تواضع ننماید چه

عاشق که تواضع ننماید چه کند شبها که به کوی تو نیاید چه کند گر بوسه دهد زلف ترا رنجه مشو دیوانه که زنجیر نخاید…

ادامه مطلب

عشقم دادی زاهل دردم کردی

عشقم دادی زاهل دردم کردی از دانش و هوش و عقل فردم کردی سجاده نشین با وقاری بودم میخواره و رند و هرزه گردم کردی…

ادامه مطلب

فریاد ز دست فلک آینه گون

فریاد ز دست فلک آینه گون کز جور و جفای او جگر دارم خون روزی به هزار غم به شب می‌آرم تا خود فلک از…

ادامه مطلب

گر بر در دیر می‌نشانی ما

گر بر در دیر می‌نشانی ما را گر در ره کعبه میدوانی ما را اینها همگی لازمهٔ هستی ماست خوش آنکه ز خویش وارهانی ما…

ادامه مطلب

گر درویشی مکن تصرف در

گر درویشی مکن تصرف در هیچ نه شادی کن بهیچ و نه غم خور هیچ خرسند بدان باش که در ملک خدای در دنیی و…

ادامه مطلب

گردون کمری ز عمر فرسودهٔ

گردون کمری ز عمر فرسودهٔ ماست دریا اثری ز اشک آلودهٔ ماست دوزخ شرری ز رنج بیهودهٔ ماست فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست “ابوسعید…

ادامه مطلب

گنجم چو گهر در دل گنجینه

گنجم چو گهر در دل گنجینه شکست رازم همه در سینهٔ بی کینه شکست هر شعلهٔ آرزو که از جان برخاست چون پارهٔ آبگینه در…

ادامه مطلب

ما را بجز این جهان جهانی

ما را بجز این جهان جهانی دگرست جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست قلاشی و عاشقیش سرمایهٔ ماست قوالی و زاهدی از آنی دگرست “ابوسعید…

ادامه مطلب

مشهود و خفی چو گنج

مشهود و خفی چو گنج دقیانوسم پیدا و نهان چو شمع در فانوسم القصه درین چمن چو بید مجنون می‌بالم و در ترقی معکوسم “ابوسعید…

ادامه مطلب

منصور حلاج آن نهنگ دریا

منصور حلاج آن نهنگ دریا کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد منصور کجا بود؟ خدا بود خدا “ابوسعید…

ادامه مطلب

نی دیده بود که جستجویش

نی دیده بود که جستجویش نکند نی کام و زبان که گفتگویش نکند هر دل که درو بوی وفایی نبود گر پیش سگ افگنند بویش…

ادامه مطلب

هر کو ز در عمر درآید

هر کو ز در عمر درآید برود چیزیش بجز غم نگشاید برود از سر سخن کسی نشانی ندهد ژاژی دو سه هر کسی بخاید برود…

ادامه مطلب

وصافی خود به رغم حاسد تا

وصافی خود به رغم حاسد تا کی ترویج چنین متاع کاسد تا کی تو معدومی خیال هستی از تو فاسد باشد خیال فاسد تا کی…

ادامه مطلب

یا رب چو به وحدتت یقین

یا رب چو به وحدتت یقین می‌دارم ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم دارم لب خشک و دیدهٔ تر بپذیر کز خشک و تر جهان…

ادامه مطلب

یاد تو شب و روز قرین دل

یاد تو شب و روز قرین دل ماست سودای دلت گوشه نشین دل ماست از حلقهٔ بندگیت بیرون نرود تا نقش حیات در نگین دل…

ادامه مطلب

از باد صبا دلم چو بوی تو

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت اکنون ز منش هیچ نمی‌آید یاد بوی تو گرفته بود خوی…

ادامه مطلب

از سادگی و سلیمی و

از سادگی و سلیمی و مسکینی وز سرکشی و تکبر و خود بینی بر آتش اگر نشانیم بنشینم بر دیده اگر نشانمت ننشینی “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

از واقعه‌ای ترا خبر

از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد با عشق تو در خاک نهان خواهم شد با مهر تو…

ادامه مطلب

آلودهٔ دنیا جگرش ریش

آلودهٔ دنیا جگرش ریش ترست آسوده‌ترست هر که درویش ترست هر خر که برو زنگی و زنجیری هست چون به نگری بار برو بیش ترست…

ادامه مطلب

آن مه که وفا و حسن

آن مه که وفا و حسن سرمایهٔ اوست اوج فلک حسن کمین پایهٔ اوست خورشید رخش نگر و گر نتوانی آن زلف سیه نگر که…

ادامه مطلب

آنروز که بنده آوریدی به

آنروز که بنده آوریدی به وجود میدانستی که بنده چون خواهد بود یا رب تو گناه بنده بر بنده مگیر کین بنده همین کند که…

ادامه مطلب

ای آنکه بر آرنده حاجات

ای آنکه بر آرنده حاجات تویی هم کافل و کافی مهمات تویی سر دل خویش را چه گویم با تو چون عالم سر و الخفیات…

ادامه مطلب

ای چارده ساله مه که در

ای چارده ساله مه که در حسن و جمال همچون مه چارده رسیدی بکمال یا رب نرسد به حسنت آسیب زوال در چارده سالگی بمانی…

ادامه مطلب

ای در دل و جان صورت و

ای در دل و جان صورت و معنی همه تو مقصود همه زدین و دنیی همه تو هم با همه همدمی و هم بی همه…

ادامه مطلب

ای دوست طواف خانه‌ات

ای دوست طواف خانه‌ات می‌خواهم بوسیدن آستانه‌ات می‌خواهم بی‌منت خلق توشه این ره را می‌خواهم و از خزانه‌ات می‌خواهم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ای شمع دلم قامت سنجیدهٔ

ای شمع دلم قامت سنجیدهٔ تو وصل تو حیوت این ستمدیدهٔ تو چون آینه پر شد دلم از عکس رخت سویت نگرم ولیک از دیدهٔ…

ادامه مطلب

ای مقصد خورشید پرستان

ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت سرمایهٔ عیش تنگ دستان دهنت سررشتهٔ دلهای پریشان مویت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

با چشم تو یاد نرگس‌تر

با چشم تو یاد نرگس‌تر نکنم بی‌لعل تو آرزوی کوثر نکنم گر خضر به من بی تو دهد آب حیات کافر باشم که بی تو…

ادامه مطلب

بخشای بر آنکه جز تو یارش

بخشای بر آنکه جز تو یارش نبود جز خوردن اندوه تو کارش نبود در عشق تو حالتیش باشد که دمی هم با تو و هم…

ادامه مطلب

بی پا و سران دشت خون

بی پا و سران دشت خون آشامی مردند ز حسرت و غم ناکامی محنت زدگان وادی شوق ترا هجران کشد و اجل کشد بدنامی “ابوسعید…

ادامه مطلب