یاقوت ز دیده ریختم تا چه

یاقوت ز دیده ریختم تا چه کنی در پای غم تو بیختم تا چه کنی از هر که به تو گریختم سود نکرد از تو…

ادامه مطلب

از بیم رقیب طوف کویت

از بیم رقیب طوف کویت نکنم وز طعنهٔ خلق گفتگویت نکنم لب بستم و از پای نشستم اما این نتوانم که آرزویت نکنم “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

از ساحت دل غبار کثرت

از ساحت دل غبار کثرت رفتن به زانکه به هرزه در وحدت سفتن مغرور سخن مشو که توحید خدا واحد دیدن بود نه واحد گفتن…

ادامه مطلب

اسرار ملک بین که بغول

اسرار ملک بین که بغول افتادست وان سکهٔ زر بین که بپول افتادست وان دست برافشاندن مردان زد و کون اکنون بترانهٔ کچول افتادست “ابوسعید…

ادامه مطلب

آن دشمن دوست بود دیدی که

آن دشمن دوست بود دیدی که چه کرد یا اینکه بغور او رسیدی که چه کرد میگفت همان کنم که خواهد دل تو دیدی که…

ادامه مطلب

آنجا که ببایی نه پدیدی

آنجا که ببایی نه پدیدی گویی آنجا که نبایی از زمین بر رویی عاشق کنی و مراد عاشق جویی اینت خوشی و ظریفی و نیکویی…

ادامه مطلب

انواع خطا گر چه خدا

انواع خطا گر چه خدا می‌بخشد هر اسم عطیه‌ای جدا می‌بخشد در هر آنی حقیقت عالم را یک اسم فنا یکی بقا می‌بخشد “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ای آنکه سپهر را پر از

ای آنکه سپهر را پر از ابر کنی وز لطف نظر به سوی هر گبر کنی کردند تمام خانه‌های تو خراب ای خانه خراب تا…

ادامه مطلب

ای خاک نشین درگه قدر تو

ای خاک نشین درگه قدر تو ماه دست هوس از دامن وصلت کوتاه در کوی تو زان خانه گرفتم که مباد آزرده شود خیالت از…

ادامه مطلب

ای در همه شان ذات تو پاک

ای در همه شان ذات تو پاک از شین نه در حق تو کیف توان گفت نه این از روی تعقل همه غیرند و صفات…

ادامه مطلب

ای دوست ترا به جملگی

ای دوست ترا به جملگی گشتم من حقا که درین سخن نه زرقست و نه فن گر تو زوجود خود برون جستی پاک شاید صنما…

ادامه مطلب

ای شیر سرافراز زبردست

ای شیر سرافراز زبردست خدا ای تیر شهاب ثاقب شست خدا آزادم کن ز دست این بی‌دستان دست من و دامن تو ای دست خدا…

ادامه مطلب

ای نه دلهٔ ده دله هر ده

ای نه دلهٔ ده دله هر ده یله کن صراف وجود باش و خود را چله کن یک صبح با خلاص بیا بر در دوست…

ادامه مطلب

با شیر و پلنگ هر که آمیز

با شیر و پلنگ هر که آمیز کند از تیر دعای فقر پرهیز کند آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبرد برنده را…

ادامه مطلب

بر ذره نشینم بچمد تختم

بر ذره نشینم بچمد تختم بین موری بدو منزل ببرد رختم بین گر لقمه مثل ز قرص خورشید کنم تاریکی سینه آورد بختم بین “ابوسعید…

ادامه مطلب

بی‌مهری آن بهانه‌جو

بی‌مهری آن بهانه‌جو می‌دانم بی درد و ستم عادت او می‌دانم جز جور و جفا عادت آن بدخو نی من شیوهٔ یار خود نکو می‌دانم…

ادامه مطلب

تا چند حدیث قامت و زلف

تا چند حدیث قامت و زلف نگار تا کی باشی تو طالب بوس و کنار گر زانکه نه‌ای دروغزن عاشق‌وار در عشق چو او هزار…

ادامه مطلب

تا مهر ابوتراب دمساز

تا مهر ابوتراب دمساز منست حیدر بجهان همدم و همراز منست این هر دو جگر گوشه دو بالند مرا مشکن بالم که وقت پرواز منست…

ادامه مطلب

جسمم همه اشک گشت و چشمم

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید زیست از من اثری نماند این عشق ز چیست چون من…

ادامه مطلب

چون دایره ما ز پوست

چون دایره ما ز پوست پوشان توایم در دایرهٔ حلقه بگوشان توایم گر بنوازی زجان خروشان توایم ور ننوازی هم از خموشان توایم “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

خواهی که خدا کار نکو با

خواهی که خدا کار نکو با تو کند ارواح ملایک همه رو با تو کند یا هر چه رضای او در آنست بکن یا راضی…

ادامه مطلب

در باغ روم کوی توام یاد

در باغ روم کوی توام یاد آید بر گل نگرم روی توام یاد آید در سایهٔ سرو اگر دمی بنشینم سرو قد دلجوی توام یاد…

ادامه مطلب

در دوزخم ار زلف تو در

در دوزخم ار زلف تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند صحرای بهشت بر دلم…

ادامه مطلب

در کوی تو میدهند جانی به

در کوی تو میدهند جانی به جوی جانی چه بود که کاروانی به جوی از وصل تو یک جو بجهانی ارزد زین جنس که ماییم…

ادامه مطلب

دردا که همه روی به ره

دردا که همه روی به ره باید کرد وین مفرش عاشقی دو ته باید کرد بر طاعت و خیر خود نباید نگریست در رحمت و…

ادامه مطلب

دل عادت و خوی جنگجوی تو

دل عادت و خوی جنگجوی تو گرفت جان گوهر همت سر کوی تو گرفت گفتم به خط تو جانب ما را گیر آن هم طرف…

ادامه مطلب

دنیا نسزد ازو مشوش بودن

دنیا نسزد ازو مشوش بودن از سوز غمش دمی در آتش بودن ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ خوش نیست برای…

ادامه مطلب

رخساره‌ات تازه گل گلشن

رخساره‌ات تازه گل گلشن روح نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح نزدیک به دیده گر خیالش گذرد از سایهٔ خار دیده گردد…

ادامه مطلب

رویت دریای حسن و لعلت

رویت دریای حسن و لعلت مرجان زلفت عنبر صدف دهان در دندان ابرو کشتی و چین پیشانی موج گرداب بلا غبغب و چشمت طوفان “ابوسعید…

ادامه مطلب

سلطان گوید که نقد

سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من عاشق گوید که درد دیرینهٔ من من دانم و من که چیست در…

ادامه مطلب

شمعم که همه نهان فرو

شمعم که همه نهان فرو می‌گریم می‌خندم و هر زمان فرو می‌گریم چون هیچ کس از گریه من آگه نیست خوش خوش بمیان جان فرو…

ادامه مطلب

عاشق نتواند که دمی بی غم

عاشق نتواند که دمی بی غم زیست بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار هجران و…

ادامه مطلب

عمری به هوس باد هوی

عمری به هوس باد هوی پیمودم در هر کاری خون جگر پالودم در هر چه زدم دست زغم فرسودم دست از همه باز داشتم آسودم…

ادامه مطلب

قومی ز خیال در غرور

قومی ز خیال در غرور افتادند و ندر طلب حور و قصور افتادند قومی متشککند و قومی به یقین از کوی تو دور دور دور…

ادامه مطلب

گر خاک تویی خاک ترا خاک

گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم غم سوی تو هرگز گذری می‌نکند آخر چه غمت از آنکه…

ادامه مطلب

گر صید عدم شوی زخود رسته

گر صید عدم شوی زخود رسته شوی ور در صفت خویش روی بسته شوی می‌دان که وجود تو حجاب ره تست با خود منشین که…

ادامه مطلب

گفتم چشمت گفت که بر مست

گفتم چشمت گفت که بر مست مپیچ گفتم دهنت گفت منه دل بر هیچ گفتم زلفت گفت پراکنده مگوی باز آوردی حکایتی پیچا پیچ “ابوسعید…

ادامه مطلب

گویند به حشر گفتگو خواهد

گویند به حشر گفتگو خواهد بود وان یار عزیز تندخو خواهد بود از خیر محض جز نکویی ناید خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود…

ادامه مطلب

ما کشتهٔ عشقیم و جهان

ما کشتهٔ عشقیم و جهان مسلخ ماست ما بیخور و خوابیم و جهان مطبخ ماست ما را نبود هوای فردوس از آنک صدمرتبه بالاتر از…

ادامه مطلب

من دوش دعا کردم و باد

من دوش دعا کردم و باد آمینا تا به شود آن دو چشم بادامینا از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا…

ادامه مطلب

مهمان تو خواهم آمدن

مهمان تو خواهم آمدن جانانا متواریک و ز حاسدان پنهانا خالی کن این خانه، پس مهمان آ با ما کس را به خانه در منشانا…

ادامه مطلب

هان یاران هوی و ها

هان یاران هوی و ها جوانمردان هو مردی کنی و نگاه داری سر کو گر تیر چنان رسد که بشکافد مو باید که ز یک…

ادامه مطلب

هر نعت که از قبیل خیرست

هر نعت که از قبیل خیرست و کمال باشد ز نعوت ذات پاک متعال هر وصف که در حساب شرست و وبال دارد به قصور…

ادامه مطلب

یا رب بدو نور دیدهٔ

یا رب بدو نور دیدهٔ پیغمبر یعنی بدو شمع دودمان حیدر بر حال من از عین عنایت بنگر دارم نظر آنکه نیفتم ز نظر “ابوسعید…

ادامه مطلب

یا رب ز گناه زشت خود

یا رب ز گناه زشت خود منفعلم وز قول بد و فعل بد خود خجلم فیضی به دلم ز عالم قدس رسان تا محو شود…

ادامه مطلب

یک جو غم ایام نداریم

یک جو غم ایام نداریم خوشیم گر چاشت بود شام نداریم خوشیم چون پخته به ما میرسد از مطبخ غیب از کس طمع خام نداریم…

ادامه مطلب

از چرخ فلک گردش یکسان

از چرخ فلک گردش یکسان مطلب وز دور زمانه عدل سلطان مطلب روزی پنج در جهان خواهی بود آزار دل هیچ مسلمان مطلب “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

از کفر سر زلف وی ایمان

از کفر سر زلف وی ایمان میریخت وز نوش لبش چشمهٔ حیوان میریخت چون کبک خرامنده بصد رعنایی میرفت و ز خاک قدمش جان میریخت…

ادامه مطلب

آزادی و عشق چون همی نامد

آزادی و عشق چون همی نامد راست بنده شدم و نهادم از یکسو خواست زین پس چونان که داردم دوست رواست گفتار و خصومت از…

ادامه مطلب

آن بخت ندارم که به کامت

آن بخت ندارم که به کامت بینم یا در گذری هم به سلامت بینم وصل تو بهیچگونه دستم ناید نامت بنویسم و به نامت بینم…

ادامه مطلب