حسین پناهی
حسین پناهی دژکوه
حسین پناهی دژکوه (زادهٔ ۶ شهریور ۱۳۳۵ – درگذشتهٔ ۱۴ مرداد ۱۳۸۳) بازیگر، کارگردان، نویسنده، شاعر و فیلسوف اهل ایران بود .حسین پناهی در ۶…
بیکرانه
بیکرانه در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زیمن پایوش پای خسته ام این…
مرداد
مرداد ما بدهکاریم به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟ و نگفتیم چونکه مرداد گور عشق گل خونرنگ…
تاسه
تاسه در گهواره از گریه تاسه می رود کودک کر و لالی که منم هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور از سطح…
منظومه ها
منظومه ها پس این ها همه اسمش زندگی است دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن…
خاکستر
خاکستر به من بگویید فرزانه گان رنگ بوم و قلم چگونه خورشیدی را تصویر می کنید که ترسیمش سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟
چراغ
چراغ بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت
آوار رنگ
آوار رنگ هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از…
دل خوش
دل خوش جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید
سرودی برای مادران
سرودی برای مادران پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد چه کسی او؟ زنی است در دوردست های دور زنی شبیه مادرم زنی با…
ساده دل
ساده دل دل ساده برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور گنجشک ها را از دور و بر شلتوک ها کیش کن که…
شب و نازی ‚ من و تب
شب و نازی ‚ من و تب من : همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه یادمه قبل از سوال…
شبی بارانی
شبی بارانی و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی…
شبی که من و نازی با هم مردیم
شبی که من و نازی با هم مردیم نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم من : نازی بیا نازی : می…
اولین و آخرین
اولین و آخرین خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این…
غریب
غریب مادربزرگ گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبز را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اوین حمله ناگهانی…
بقا
بقا ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها دوست خوب من وقتی مادری…
کاکل
کاکل با تو بی تو همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم معلومی چون ریگ مجهولی چون راز معلوم دلی و مجهول…
پروانه ها
پروانه ها حق با تو بود می بایست می خوابیدم اما چیزی خوابم را آشفته کرده است در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته…
کاج ها در بکر اند
کاج ها در بکر اند نیمکت کهنه باغ خاطرات دورش را در اولین بارش زمستانی از ذهن پاک کرده است خاطره شعرهایی را که هرگز…
بارون
بارون همه اینو می دونن که بارون همه چیز و کسمه آدمی و بختشه حالا دیگه وقتشه که جوجه ها را بشمارم چی دارم چی…
کودکی ها
کودکی ها به خانه می رفت با کیف و با کلاهی که بر هوا بود چیزی دزدیدی ؟ مادرش پرسید دعوا کردی باز؟ پدرش گفت…
بهانه
بهانه بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده در…
گفتگوی من و نازی زیر چتر
گفتگوی من و نازی زیر چتر نازی : بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه می گم که خلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو…
ما تماشاچیانی هستیم
ما تماشاچیانی هستیم که پشت درهای بسته مانده ایم! دیر آمدیم! خیلی دیر… پس به ناچار حدس میزنیم، شرط می بندیم، شک می کنیم… و…