حسین منزوی
قبا به قدِ من ای عقلِ پابرهنه مدوز
قبا به قدِ من ای عقلِ پابرهنه مدوز برای قامتِ ما،این لباس ها تنگ است برای متهمانِ ردیف اول عشق، قبولِ مصلحت اندیشی و خرد…
من تو را برای شعر بر نمی گزینم
من تو را برای شعر بر نمی گزینم شعر؛ مرا برای تو برگزیده است… در هشیاری به سراغت نمی آیم ! هربار از سوزش انگشتانم…
وقتی تو نیستی
وقتی تو نیستی ، شادی کلام نامفهومیست… و دوستت می دارم رازیست که در میان حنجرهام دق میکند! و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟…
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند در من هزار چشم نهان گریه می کنند نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو، اینگونه از…
عشق و زخم
عشق و زخم از یک تبارند. اگر خویشاوندیم یا نه من سراپا همه زخمم، تو سراپا همه انگشت نوازش باش…! حسین منزوی
ملال پنجره را،آسمان به باران شست…
ملال پنجره را،آسمان به باران شست… چهار چشم غبارینش،از غباران شست ازاین دو پنجره امّا،از این دو دیده ی من، مگر ملال تورا میشود،به باران…
اگر باید زخمی داشته باشم
اگر باید زخمی داشته باشم که نوازشم کنی بگو تا تمام دلم را شرحه شرحه کنم زخم ها زیبایند و زیباتر آن که تیغ را…
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام نه آشنایی ام امروزی است با تو…
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را پرندهای که به نام تو بود از لب من پرید و…
من خود نمی روم دگری می برد مرا
من خود نمی روم دگری می برد مرا نابرده باز سوی تو می آورد مرا کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام این…
تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی
تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی غنای ساده و معصوم شعر ناب منی رفیق غربت خاموش روز خلوت من حریف خواب و خیال شب…
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو گیرم این باغ، گُلاگُل بشکوفد…
نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند
نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما…
آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره
آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره بکش منو با لبی که، بوسه شو خون بها داره بذار حسودی بکشه، رقیب و…
چه جای صحبت
چه جای صحبت سال و مَه و بهار و خزان؟ که دلگرفته ام از روزگار دور از تو… حسین منزوی
سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است
سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمـام روز ، اگر بی تفاوتـم ؛ امـّا…
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش
هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش برای آنکه نگویند، جستهایم و نبود، تو آنکه جسته و پیداش کردهام،…
مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو ؟
مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو ؟ مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو ؟ بهار آمده امّا…
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمیبرید از من زمین سوختهام، ناامید و بیبرکت که جز مراتع نفرت نمیچرید از…
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را پرندهای که به نام تو بود از لب من پرید و…
اگر باید زخمی داشته باشم
اگر باید زخمی داشته باشم که نوازشم کنی بگو تا تمام دلم را شرحه شرحه کنم زخم ها زیبایند و زیباتر آن که تیغ را…
مادل سپرده ایم به گریه برای هم
مادل سپرده ایم به گریه برای هم باران به جای من،من وباران به جای هم ابری گریست در من و در وی گریستم تا دم زنیم…
زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود
زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود که بر صحیفه ی تقدیر من مسود بود زنی که مثل غزلهای عاشقانه ی من به حسن مطلع…
ای فصل غیرمنتظر داستان من!
ای فصل غیرمنتظر داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من،ای چشم روشنت زیباترین ستاره ی هفت آسمان من آه ای…