قبا به قدِ من ای عقلِ پابرهنه مدوز

قبا به قدِ من ای عقلِ پابرهنه مدوز برای قامتِ ما،‏این لباس ‏ها تنگ است برای متهمانِ ردیف اول عشق، قبولِ مصلحت‏ اندیشی و خرد…

ادامه مطلب

من تو را برای شعر بر نمی گزینم

من تو را برای شعر بر نمی گزینم شعر؛ مرا برای تو برگزیده است… در هشیاری به سراغت نمی آیم ! هربار از سوزش انگشتانم…

ادامه مطلب

وقتی تو نیستی

وقتی تو نیستی ، شادی کلام نامفهومی‌ست… و دوستت می‌ دارم رازیست که در میان حنجره‌‌ام دق می‌کند! و من چگونه بی‌ تو نگیرد دلم؟…

ادامه مطلب

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند در من هزار چشم نهان گریه می کنند نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو، اینگونه از…

ادامه مطلب

عشق و زخم

عشق و زخم از یک تبارند. اگر خویشاوندیم یا نه من سراپا همه زخمم، تو سراپا همه انگشت نوازش باش…! حسین منزوی

ادامه مطلب

ملال پنجره را،آسمان به باران شست…

ملال پنجره را،آسمان به باران شست… چهار چشم غبارینش،از غباران شست ازاین دو پنجره امّا،از این دو دیده ی من، مگر ملال تورا میشود،به باران…

ادامه مطلب

اگر باید زخمی داشته باشم

اگر باید زخمی داشته باشم که نوازشم کنی بگو تا تمام دلم را شرحه شرحه کنم زخم‌ ها زیبایند و زیباتر آن‌ که تیغ را…

ادامه مطلب

چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام

چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام نه آشنایی ام امروزی است با تو…

ادامه مطلب

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را پرنده‌ای که به نام تو بود از لب من پرید و…

ادامه مطلب

من خود نمی روم دگری می برد مرا

من خود نمی روم دگری می برد مرا نابرده باز سوی تو می آورد مرا کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام این…

ادامه مطلب

اگر

اگر هنوز من آواز آخرین توام، بخوان مرا… و مخوان جز مرا که می میرم! حسین منزوی

ادامه مطلب

تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی

تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی غنای ساده و معصوم شعر ناب منی رفیق غربت خاموش روز خلوت من حریف خواب و خیال شب…

ادامه مطلب

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو گیرم این باغ، گُلاگُل بشکوفد…

ادامه مطلب

نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند

نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما…

ادامه مطلب

آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره

آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره بکش منو با لبی که، بوسه شو خون بها داره بذار حسودی بکشه، رقیب و…

ادامه مطلب

چه جای صحبت

چه جای صحبت سال و مَه و بهار و خزان؟ که دل‌گرفته ام از روزگار دور از تو… حسین منزوی

ادامه مطلب

سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است

سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمـام روز ، اگر بی تفاوتـم ؛ امـّا…

ادامه مطلب

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود، تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام،…

ادامه مطلب

مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو ؟

مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو ؟ مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو ؟ بهار آمده امّا…

ادامه مطلب

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمی‌برید از من زمین سوخته‌ام، ناامید و بی‌برکت که جز مراتع نفرت نمی‌چرید از…

ادامه مطلب

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را پرنده‌ای که به نام تو بود از لب من پرید و…

ادامه مطلب

اگر باید زخمی داشته باشم

اگر باید زخمی داشته باشم که نوازشم کنی بگو تا تمام دلم را شرحه شرحه کنم زخم‌ ها زیبایند و زیباتر آن‌ که تیغ را…

ادامه مطلب

مادل سپرده ایم به گریه برای هم

مادل سپرده ایم به گریه برای هم باران به جای من،من وباران به جای هم ابری گریست در من و در وی گریستم تا دم زنیم…

ادامه مطلب

زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود

زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود که بر صحیفه ی تقدیر من مسود بود زنی که مثل غزلهای عاشقانه ی من به حسن مطلع…

ادامه مطلب

ای فصل غیرمنتظر داستان من!

ای فصل غیرمنتظر داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من،ای چشم روشنت زیباترین ستاره ی هفت آسمان من آه ای…

ادامه مطلب