حسین منزوی
سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است
سکوت می کنم و عشق ،در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمـام روز ، اگر بی تفاوتـم ؛ امـّا…
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار
مرا به بوی خوشت جان ببخش و زنده بدار که از تو چیزی ازین بیشتر نمیخواهم اگرچه وسوسه دیدنت همیشگی است که هیچ وسوسه را…
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند … و انعکاس لهجهی شیرینت هر لحظه…
تو خوب ِ مطلقی
تو خوب ِ مطلقی من خوب ها را با تو می سنجم بدین سان بعد از این، “خوبی” عیاری تازه خواهد یافت! حسین منزوی
دیگران هم بوده اند، ای دوست در دیوان من
دیگران هم بوده اند، ای دوست در دیوان من زان میان تنها تو اما ،شعر نابی بوده ای حسین منزوی
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛…
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمیبرید از من زمین سوختهام، ناامید و بیبرکت که جز مراتع نفرت نمیچرید از…
از پیراهنت
از پیراهنت، دستمالی میخواهم که زخم عمیقم را ببندم و از دهانت بوسهای! که جهانم را تازه کنم… حسین منزوی
پشت درِ سرای تو با من قرار نیست
پشت درِ سرای تو با من قرار نیست بگشای در، که حوصلهی انتظار نیست هر رفتنی به سوی تو برگشت میخورد ما را به جز…
زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود
زن جوان، غزلی با ردیف آمد بود که بر صحیفه ی تقدیر من مسود بود زنی که مثل غزلهای عاشقانه ی من به حسن مطلع…
شتک زدست به خورشید خون بسیاران
شتک زدست به خورشید خون بسیاران بر آسمان که شنیدست از زمین باران؟ هرآنچه هست بجز کُند و بند خواهد سوخت زآتشی که گرفته ست…
مسافر خواب آلود،
مسافر خواب آلود، در آن اتاق خیال اندود، چو روح کهنهء سرگردان هنوز می پلکد حیران به جست و جوی کسی شاید که از کنار…
یک قصّه بیش نیست غم عشق و هرکسی،
یک قصّه بیش نیست غم عشق و هرکسی، زین قصه می کند به زبانی ، روایتی… ور خواهی از روایت من با خبر شوی برق…
تو در آینه شما شدی ولی
تو در آینه شما شدی ولی با منت توان ما شدن نبود! آری آشنا شدن هم از نخست جز به خاطر جدا شدن نبود… حسین منزوی
قبا به قدِ من ای عقلِ پابرهنه مدوز
قبا به قدِ من ای عقلِ پابرهنه مدوز برای قامتِ ما،این لباس ها تنگ است برای متهمانِ ردیف اول عشق، قبولِ مصلحت اندیشی و خرد…
من تو را برای شعر بر نمی گزینم
من تو را برای شعر بر نمی گزینم شعر؛ مرا برای تو برگزیده است… در هشیاری به سراغت نمی آیم ! هربار از سوزش انگشتانم…
وقتی تو نیستی
وقتی تو نیستی ، شادی کلام نامفهومیست… و دوستت می دارم رازیست که در میان حنجرهام دق میکند! و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟…
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند در من هزار چشم نهان گریه می کنند نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو، اینگونه از…
عشق و زخم
عشق و زخم از یک تبارند. اگر خویشاوندیم یا نه من سراپا همه زخمم، تو سراپا همه انگشت نوازش باش…! حسین منزوی
ملال پنجره را،آسمان به باران شست…
ملال پنجره را،آسمان به باران شست… چهار چشم غبارینش،از غباران شست ازاین دو پنجره امّا،از این دو دیده ی من، مگر ملال تورا میشود،به باران…
اگر باید زخمی داشته باشم
اگر باید زخمی داشته باشم که نوازشم کنی بگو تا تمام دلم را شرحه شرحه کنم زخم ها زیبایند و زیباتر آن که تیغ را…
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام نه آشنایی ام امروزی است با تو…
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را پرندهای که به نام تو بود از لب من پرید و…
من خود نمی روم دگری می برد مرا
من خود نمی روم دگری می برد مرا نابرده باز سوی تو می آورد مرا کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام این…
تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی
تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی غنای ساده و معصوم شعر ناب منی رفیق غربت خاموش روز خلوت من حریف خواب و خیال شب…
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو گیرم این باغ، گُلاگُل بشکوفد…
نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند
نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما…
آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره
آهای تو که یه «جونم»ت هزار تا جون بها داره بکش منو با لبی که، بوسه شو خون بها داره بذار حسودی بکشه، رقیب و…
چه جای صحبت
چه جای صحبت سال و مَه و بهار و خزان؟ که دلگرفته ام از روزگار دور از تو… حسین منزوی
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای…
من و تو آن دو خطیم آری،
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود حسین منزوی
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت
اول دلم فراق تو را سرسری گرفت وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد بعد از تو باز عاشقی و باز… آه نه! این داستان…
چه غم
چه غم نداشته باشم تو را؟ که در نظر من سعادتی به جهان، مثلِ دوست داشتنت نیست… حسین منزوی
کاسه ی خورشید روشن نیست،
کاسه ی خورشید روشن نیست، این طشت لجن؛ جا به جا در چاه ویل شب سرازیرش کنید. منتظر مانید با آیینه ها در سینه ها…
نخفتهایم که شب بگذرد ، سحر بزند
نخفتهایم که شب بگذرد ، سحر بزند که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند نخفتهایم که تا صبحِ شاعرانهی ما ز ره رسیده…
ای فصل غیر منتظر ِداستان من!
ای فصل غیر منتظر ِداستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من ای چشم روشنت زیباترین ستارهی هفت آسمان من آه…
چه غم،
چه غم، نداشته باشم تو را؟! که در نظر من سعادتی به جهان، مثلِ دوست داشتنت نیست… حسین منزوی
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب…
من همان شاعرِ مَستم که شبی باخت تورا
من همان شاعرِ مَستم که شبی باخت تورا با دِلی غمـزَده یک جُرعه غزل ساخت تورا تا تو نوشَش بُڪُنی وقتِ خداحافظ شــد! هِق هقَم…
ای فصل غیرمنتظر داستان من!
ای فصل غیرمنتظر داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من،ای چشم روشنت زیباترین ستاره ی هفت آسمان من آه ای…
خانههای دم کرده، کوچههای بغضآلود
خانههای دم کرده، کوچههای بغضآلود طرح شهر خاکستر در زمینهای از دود چرک آب و سرد آتش خفته باد و نازا خاک آفتاب بی چهره…
قصه ی من با تن تو،قصه ی آب و ماهیه
قصه ی من با تن تو،قصه ی آب و ماهیه وگرنه کی یه خوابیدن، این همه ماجرا داره تو بودن و نبودنت،یه بغض سنگین باهامه…
نزنم نمک به زخمی
نزنم نمک به زخمی که همیشگیست، باری که نه خستهی نخستین، نه خراب آخرینم… حسین منزوی
ای برگزیده ی همه ی انتخاب ها
ای برگزیده ی همه ی انتخاب ها قرآن تو کتاب تمام کتاب ها اندیشه ی تو تیشه به اصل بدی زده ای ریشه ی همیشه…
خورشید من!
خورشید من! برای تو یک ذره شد دلم چندان که در هوای تو از خاک بگسلم دل را قرار نیست، مگر در کنار تو کاین…
محبوب من
محبوب من بعد از تو گیجم! بی قرارم، خالی ام، منگم بر داربستی از “چه خواهد شد؟” “چه خواهم کرد؟” آونگم… حسین منزوی
من و تو آن دو خطیم، آری
من و تو آن دو خطیم، آری موازیانِ بهناچاری که هردو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود… حسین منزوی
با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد
با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد این خانه بیهراس شبی را سحر نکرد صد در زدیم در پی یک شعله ای دریغ…
حس کردنیست قصهی عشقم، نه گفتنی
حس کردنیست قصهی عشقم، نه گفتنی ای قاصر از حکایت حسنت بیان من با من بمان و سایهی مهر از سرم مگیر من زندهام به…