جام جم رکنالدین اوحدی مراغهای
در صفت خانقاه و مدرسه
در صفت خانقاه و مدرسه ای در علم و خانهٔ دستور چشم بد باد از آستان تو دور رفته بر خط استوار عرشت همدم خطهٔ…
در سپاس حقوقی چند واجب
در سپاس حقوقی چند واجب چند باشی به این و آن نگران؟ پند گیر از گذشتن دگران واعظت مرگ هم نشینان بس اوستادت فراق اینان…
در جلوات حال شخص بعد از ولادت
در جلوات حال شخص بعد از ولادت باشدش کار از اول پایه طلب شیر و جستن دایه گه به دوشش کشند و گاه به مهد…
در تحریص بر محافظت فرزندان از شر ناپاکان
در تحریص بر محافظت فرزندان از شر ناپاکان ای پدر، خود پز این سرشتهٔ تو تو بهی باغبان کشتهٔ تو حارس بوستان در خانه سر…
حکایت یازدهم
حکایت یازدهم آن شیندی که شاه کیخسرو چون ز معنی بیافت ملکی نو کار این تخت چون ز دست بداد؟ نیستی جست و هر چه…
سخنی چند بر سبیل موعظه
سخنی چند بر سبیل موعظه صرف طاعت کن این جوانی را بنگر آنروز ناتوانی را عاقلی، گرد نانهاده مگرد کز جهان جز نصیب نتوان خورد…
در منع تقلید
در منع تقلید پی تقلید رفتن از کوریست در هر کس زدن ز بیزوریست من درین کوچه خانهای دارم هم ازین دام و دانهای دارم…
در فایدهٔ جوع
در فایدهٔ جوع قوت دل ز عقل و جان باشد قوت تن ز آب و نان باشد خانه خالی بود، حضور دهد تن خالی فروغ…
در صفت خاموشی
در صفت خاموشی از خموشی رسیدهاند وز سیر زکریا و مردم اندر دیر از پس ناامیدی انا این به عیسی و آن به یوحنا نه…
در سبب مرگ طبیعی
در سبب مرگ طبیعی پیش ازین کردمت ز حال آگاه که: سه روحند جسم را همراه کار هر یک پدید و مدت کار وین سخن…
در توکل
در توکل یاری از غیر حق نه از دینست حق «ایاک نستعین» اینست گر تو این نکته را نمیدانی هر دم «الحمد» را چه میخوانی؟…
در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک
در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک عقل را دل گزیده فرزندیست روح را هم یگانه دلبندیست نفس نطقی و روح انسانی دل…
حکایت نهم
حکایت نهم شیخکی بر فسانه بود وگزاف چشم بر هم نهاده میزد لاف در حدیثی دلیل خواستمش حرمت و آب رخ بکاستمش از مریدان او…
مثال
مثال هم چو شمع از غمت بسوزاند گه کشد، گاه برفروزاند اعتبارت کند به هر مویی بازگرداندت به هر رویی گه سرت را بکار برگیرد…
در نصیحت زنان بد
در نصیحت زنان بد مکن، ای شاهد شکر پاره دل و دین را بعشوه آواره یا مگرد آشنای و شوی مکن یا ببیگانه رای و…
در فتوت داران به دروغ
در فتوت داران به دروغ پیش ازین مردمی چنین بودست رسم اهل فتوت این بودست وین دم از هر دو خود نشانی نیست نامشان بر…
در صفت ارشاد پیر
در صفت ارشاد پیر اول استاد، پس گهر سفتن تا نباید به درد سر خفتن مرد را کاوستاد یار شود زود باشد که مرد کار…
در زهد
در زهد زهدت آن باشد، ای سعادت جوی کز متاع جهان بتابی روی روی در فضل بینیاز کنی پشت بر فضلهٔ مجاز کنی بر فرازی…
در توحید
در توحید بینش اوست غایت عرفان دانش او سرایت عرفان نرسد کس به کنه معرفتش مگر از باز جستن صفتش احدیت نشان ذاتش دان صمدیت…
در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی
در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی هر که از پرورنده رنج ندید در جهان جز غم و شکنج ندید میوهٔ بیشه چون نپروردست…
حکایت سوم
حکایت سوم واعظی وصف حوریان میکرد شرح حسن عمل بیان میکرد که: بهر مرد بیست حور دهند جای در باغ و در قصور دهند زنکی…
سر آغاز
سر آغاز قل هوالله لامره قد قال من لهالحمد دائما متوال احد غیر واجب باحد صمد لم یلد و لم یولد آنکه هست اسم اعظمش…
در منع تبختر و طیش
در منع تبختر و طیش نرم باش، ای پسر، به رفتن، نرم تا نگردد دلت به رفتن گرم این صفتهای لاابالی چیست؟ تو چه دانی…
در غزل
در غزل مطرب، آخر تو نیز شادم کن زان فراموش عهد یادم کن گر چه هرگز نکرد یاد از ما آن پریچهره یاد باد از…
در صبرو تسلیم
در صبرو تسلیم زمرهای از بلا هلاک شوند به بلا از گناه پاک شوند تو هم ار عاشقی بلاگش باش چون بلازوست، با بلا خوش…
در ذکر معاد و تجرد کلی
در ذکر معاد و تجرد کلی چون تعلق برید جان از جسم نبود حال جان برون زد و قسم: گر نکوکار بوده باشد، رست ورنه…
در تلقین ذکر
در تلقین ذکر ذکر بیفکر علم بیعملست دل بیعشق چشم پر سبلست حلقهٔ ذکر حلقهٔ دل تست گلهٔ ما ز حلق پر گل تست ذکر…
در بیوفایی جهان و خرسندی بحکم قضا
در بیوفایی جهان و خرسندی بحکم قضا حال و کار جهان خیالاتست نظری کن که: این چه حالاتست؟ هر چه هست اندرین جهان خراب نقش…
حکایت ششم
حکایت ششم من شنیدم که صاحب دیذی داشت ناپاکزاده تلمیذی سالها دیده در سرای سپنج پر هنر بر سرش مصیبت و رنج تا خرد جمع…