جام جم رکنالدین اوحدی مراغهای
سخنی چند بر سبیل موعظه
سخنی چند بر سبیل موعظه صرف طاعت کن این جوانی را بنگر آنروز ناتوانی را عاقلی، گرد نانهاده مگرد کز جهان جز نصیب نتوان خورد…
در منع تقلید
در منع تقلید پی تقلید رفتن از کوریست در هر کس زدن ز بیزوریست من درین کوچه خانهای دارم هم ازین دام و دانهای دارم…
در فایدهٔ جوع
در فایدهٔ جوع قوت دل ز عقل و جان باشد قوت تن ز آب و نان باشد خانه خالی بود، حضور دهد تن خالی فروغ…
در صفت خاموشی
در صفت خاموشی از خموشی رسیدهاند وز سیر زکریا و مردم اندر دیر از پس ناامیدی انا این به عیسی و آن به یوحنا نه…
در سبب مرگ طبیعی
در سبب مرگ طبیعی پیش ازین کردمت ز حال آگاه که: سه روحند جسم را همراه کار هر یک پدید و مدت کار وین سخن…
در توکل
در توکل یاری از غیر حق نه از دینست حق «ایاک نستعین» اینست گر تو این نکته را نمیدانی هر دم «الحمد» را چه میخوانی؟…
در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک
در تحقیق دل و نفس به مذهب اهل سلوک عقل را دل گزیده فرزندیست روح را هم یگانه دلبندیست نفس نطقی و روح انسانی دل…
حکایت نهم
حکایت نهم شیخکی بر فسانه بود وگزاف چشم بر هم نهاده میزد لاف در حدیثی دلیل خواستمش حرمت و آب رخ بکاستمش از مریدان او…
مثال
مثال هم چو شمع از غمت بسوزاند گه کشد، گاه برفروزاند اعتبارت کند به هر مویی بازگرداندت به هر رویی گه سرت را بکار برگیرد…
در نصیحت زنان بد
در نصیحت زنان بد مکن، ای شاهد شکر پاره دل و دین را بعشوه آواره یا مگرد آشنای و شوی مکن یا ببیگانه رای و…
در فتوت داران به دروغ
در فتوت داران به دروغ پیش ازین مردمی چنین بودست رسم اهل فتوت این بودست وین دم از هر دو خود نشانی نیست نامشان بر…
در صفت ارشاد پیر
در صفت ارشاد پیر اول استاد، پس گهر سفتن تا نباید به درد سر خفتن مرد را کاوستاد یار شود زود باشد که مرد کار…
در زهد
در زهد زهدت آن باشد، ای سعادت جوی کز متاع جهان بتابی روی روی در فضل بینیاز کنی پشت بر فضلهٔ مجاز کنی بر فرازی…
در توحید
در توحید بینش اوست غایت عرفان دانش او سرایت عرفان نرسد کس به کنه معرفتش مگر از باز جستن صفتش احدیت نشان ذاتش دان صمدیت…
در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی
در تاثیر پرورش و وخامت عاقبت خود رویی هر که از پرورنده رنج ندید در جهان جز غم و شکنج ندید میوهٔ بیشه چون نپروردست…
حکایت سوم
حکایت سوم واعظی وصف حوریان میکرد شرح حسن عمل بیان میکرد که: بهر مرد بیست حور دهند جای در باغ و در قصور دهند زنکی…
سر آغاز
سر آغاز قل هوالله لامره قد قال من لهالحمد دائما متوال احد غیر واجب باحد صمد لم یلد و لم یولد آنکه هست اسم اعظمش…
در منع تبختر و طیش
در منع تبختر و طیش نرم باش، ای پسر، به رفتن، نرم تا نگردد دلت به رفتن گرم این صفتهای لاابالی چیست؟ تو چه دانی…
در غزل
در غزل مطرب، آخر تو نیز شادم کن زان فراموش عهد یادم کن گر چه هرگز نکرد یاد از ما آن پریچهره یاد باد از…
در صبرو تسلیم
در صبرو تسلیم زمرهای از بلا هلاک شوند به بلا از گناه پاک شوند تو هم ار عاشقی بلاگش باش چون بلازوست، با بلا خوش…
در ذکر معاد و تجرد کلی
در ذکر معاد و تجرد کلی چون تعلق برید جان از جسم نبود حال جان برون زد و قسم: گر نکوکار بوده باشد، رست ورنه…
در تلقین ذکر
در تلقین ذکر ذکر بیفکر علم بیعملست دل بیعشق چشم پر سبلست حلقهٔ ذکر حلقهٔ دل تست گلهٔ ما ز حلق پر گل تست ذکر…
در بیوفایی جهان و خرسندی بحکم قضا
در بیوفایی جهان و خرسندی بحکم قضا حال و کار جهان خیالاتست نظری کن که: این چه حالاتست؟ هر چه هست اندرین جهان خراب نقش…
حکایت ششم
حکایت ششم من شنیدم که صاحب دیذی داشت ناپاکزاده تلمیذی سالها دیده در سرای سپنج پر هنر بر سرش مصیبت و رنج تا خرد جمع…
ذبابهٔ این فصل در سری چند مرموز
ذبابهٔ این فصل در سری چند مرموز گر بپرسد کسی که: هر دو جهان گفتهای کندر آدمیست نهان برشمردی از آن نشانی چند کردی از…
در منع اسراف
در منع اسراف ای که بر قصر کوشک سازی تو پیه بر دنبه میگدازی تو گر چه این قصرها طربناکست چون به گردون نمیرسد خاکست…
در عشق
در عشق عشق و دل را یک اختیار بود عقل و جان را دویی حصار بود ز آستان عقل پیشتر نرود عشق خود ز آشیان…
در شفقت بر زیر دستان
در شفقت بر زیر دستان مکن، ای خواجه، بر غلامان جور که بدین شکل و سان نماند دور زور بر زیر دست خویش مکن دل…
در راستی
در راستی راستی کن، که راستان رستند در جهان راستان قوی دستند راستگاران بلندنام شوند کجروان نیم پخته خام شوند یوسف از راستی رسید به…
در تصدیق کرامات اولیا
در تصدیق کرامات اولیا قوت نفس را مقاماتست سر آن معجز و کراماتست نفس چندانکه هست بالاتر در کرامات و کشف والاتر از کدورت دلت…
در باب ظلمه و ظلم
در باب ظلمه و ظلم ظلمت ظلم تیره دارد راه عدل باید جناح و قلب سپاه خانهٔ ظالمان نه دیر، که زود به فضیحت خراب…
حکایت هفتم
حکایت هفتم بود در روم پیش ازین سر و کار صاحبی نان ده و فتوت یار لنگری باز کرده چون کشتی پر ز سنگ و…
دوم در کیفیت معاش جمهور و درآن چند بند سخنست اول در معاش اهل دنیا
دوم در کیفیت معاش جمهور و درآن چند بند سخنست اول در معاش اهل دنیا نوبهارست و روز عیش امروز بهل این اضطراب و طیش…
در معنی دل
در معنی دل عرش رحمن دلست، اگر دانی دل باقی، نه این دل فانی دل باقی محل نور خداست دل فانی ازین محله جداست ز…
در طلب مرشد
در طلب مرشد راه حیرت مرو، نظر بگشای از مضیق گمان برون نه پای جام داری، نگاه کن در وی بازدان رنگ و بوی رشدازغی…
در شکر
در شکر شکر کن، تا شکر مذاق شوی نام کفران مبر، که عاق شوی غایت شکر چیست؟ دانستن حق یک شکر نا توانستن شکر ما…
در خواص نفس قدسی و دلایل حرکات و علامات اجزای بدن
در خواص نفس قدسی و دلایل حرکات و علامات اجزای بدن نفس نطقیست، بیزبان گویاست این بداند کسی که او جویاست در بصر نور و…
در تکوین نباتات و اشجار
در تکوین نباتات و اشجار وین چهار آخشیج را به درست چون پدید آمد امتزاجی رست نفس روینده رام ایشان شد جنبش راست کار ایشان…
در باب توبه
در باب توبه تا ترا شهوت و غضب یارست هر زمان توبهایت در کارست شستن جان و تن ز ظلمت عار نتوان جز به آب…
حکایت دوم
حکایت دوم پسری با پدر به زاری گفت که: مرا یار شو به همسر و جفت گفت: بابا، زنا کن و زن نه پند گیر…
دور سوم در شرح معاد خلایق و احوال آخرت
دور سوم در شرح معاد خلایق و احوال آخرت مرکب راه را فرو کش تنگ که برون شد ز شهر پیش آهنگ سخن هول آن…
در معنی خلوت
در معنی خلوت پر دلی باید از عوایق دور تا درین خلوتش دهند حضور پر دلی کو ز جان نیندیشد سخن آب و نان نیندیشد…
در ظهور حیوان
در ظهور حیوان باز چون در مزاج این ارکان متضاعف شد اعتدال و توان قوت و حس و جنبش به مراد مدد روح رستنیها داد…
در شرف بنیت انسان به صورت و معنی بر دیگر مخلوقات
در شرف بنیت انسان به صورت و معنی بر دیگر مخلوقات چون شوی آنچنان که میبایی چون تو با خویشتن نمییی؟ نظری کن درین معانی…
در خرقه دادن
در خرقه دادن دزد را پیش رخت راه مده خرنهای خرس را کلاه مده از سری با چنان پریشانی موی چون میبری به پیشانی؟ با…
در تناکح و توالد
در تناکح و توالد خلق را چون نظر به صورت بود وطن و منزلی ضرورت بود چون شود منزل و وطن معمور بیزن و خادمی…
در بیان علومی که همراه نفس شوند
در بیان علومی که همراه نفس شوند در قیامت کجا رود با نفس؟ علم هر بوالفضول و هر با خفس علم نفسست و عقل و…
حکایت سیزدهم
حکایت سیزدهم بود روزی مسیح و یارانش دانش اندوز و راز دارانش سخن عشق را بیان میکرد فاش میگفت و پس نهان میکرد در میان…
دور اول در مبدا آفرینش
دور اول در مبدا آفرینش روز شد، ای حکیم،از آن منزل خبری ده که چون گذشت این دل خود ازین آمدن مراد چه بود؟ سر…
در معنی سماع
در معنی سماع عاشقی کو سخن باو شنود هر چه وارد شود نکو شنود آن زمانت رسد سراندازی کانچه داری جزو براندازی دف چه باید؟…