علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید

علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید کجاست عشق، که در مانده‌ام به چارهٔ دل

ادامه مطلب

عیش امروز علاج غم فردا نکند

عیش امروز علاج غم فردا نکند مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح

ادامه مطلب

غم پوشش برونم را گرفته است

غم پوشش برونم را گرفته است خیال نان درونم را گرفته است

ادامه مطلب

فغان که آینه رخسار من نمی‌داند

فغان که آینه رخسار من نمی‌داند که آشنایی تردامنان زیان دارد

ادامه مطلب

فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار

فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار خوشه بندد دانهٔ زنجیر در زندان ما

ادامه مطلب

کجاست نیستی جاودان، که بیزارم

کجاست نیستی جاودان، که بیزارم ازان حیات که گردد به سال و ماه تمام

ادامه مطلب

کم‌کم دل مرا غم و اندیشه می‌خورد

کم‌کم دل مرا غم و اندیشه می‌خورد این باده عاقبت سر این شیشه می‌خورد

ادامه مطلب

کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟

کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟ یوسف نه عزیزی است که در چاه گذارند

ادامه مطلب

گر چو خورشید به خود تیغ زنم، معذورم

گر چو خورشید به خود تیغ زنم، معذورم طرفی نیست درین عالم نامرد مرا

ادامه مطلب

گردون سفله لقمهٔ روزی حساب کرد

گردون سفله لقمهٔ روزی حساب کرد هر گریه‌ای که گشت گره در گلوی من

ادامه مطلب

گل را به رو اگر نشناسیم عیب نیست

گل را به رو اگر نشناسیم عیب نیست ما چشم در حریم قفس باز کرده‌ایم

ادامه مطلب

ما توبه را به طاعت پیمانه برده‌ایم

ما توبه را به طاعت پیمانه برده‌ایم محراب را به سجده بتخانه برده‌ایم

ادامه مطلب

مانند لاله، سوخته نانی است روزیم

مانند لاله، سوخته نانی است روزیم آن هم فلک به خون جگر می‌دهد مرا

ادامه مطلب

مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد

مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد تو خنده گل و من داغ لاله می‌بینم

ادامه مطلب

مرو به مجلس می گر به توبه می‌لرزی

مرو به مجلس می گر به توبه می‌لرزی سبو همیشه نیاید برون ز آب درست

ادامه مطلب

معاشران سبکسیر از جهان رفتند

معاشران سبکسیر از جهان رفتند بغیر آب روان هیچ کس به باغ نماند

ادامه مطلب

من بسته‌ام لب طمع، اما نگار من

من بسته‌ام لب طمع، اما نگار من دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!

ادامه مطلب

منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری

منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم

ادامه مطلب

میدان تیغ بازی برق است روزگار

میدان تیغ بازی برق است روزگار بیچاره دانه‌ای که سر از خاک برکشید

ادامه مطلب

می‌کنم در جرعهٔ اول سبکبارش ز غم

می‌کنم در جرعهٔ اول سبکبارش ز غم چون سبو هر کس که بار دوش می‌سازد مرا

ادامه مطلب

نخل امید تو آن روز شود صاحب برگ

نخل امید تو آن روز شود صاحب برگ که سبکباری خود را به خزان نگذاری

ادامه مطلب

نسیم صبح از تاراج گلزار که می‌آید؟

نسیم صبح از تاراج گلزار که می‌آید؟ که مرغان کاسهٔ دریوزه کردند آشیانها را

ادامه مطلب

نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست

نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید

ادامه مطلب

نه ذوق بودن و نه روی بازگردیدن

نه ذوق بودن و نه روی بازگردیدن چو خنده بر لب ماتم‌رسیده حیرانم

ادامه مطلب

نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا

نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا با رفیقان موافق، سفر دور خوش است

ادامه مطلب

نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک

نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمده‌ایم؟

ادامه مطلب

هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم

هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم تابر زیان خلق گزینیم سود خویش

ادامه مطلب

هر مصلحت عقل، کم از کوه غمی نیست

هر مصلحت عقل، کم از کوه غمی نیست کو رطل گرانی که سبکبار نشینم؟

ادامه مطلب

همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست

همچو بوی گل که در آغوش گل از گل جداست هم برون از عالمی، هم در کنار عالمی

ادامه مطلب

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست

هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نیست

ادامه مطلب

یارب، که دعا کرد که چون قافلهٔ موج

یارب، که دعا کرد که چون قافلهٔ موج آسایش منزل نبود در سفر ما

ادامه مطلب

آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد

آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد چاک شد چون دانهٔ گندم دل اولاد او

ادامه مطلب

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم

از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم بودم ز بت پرستان، تا از خودی نرستم

ادامه مطلب

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم از دست روزگار برون چون دعا شدم

ادامه مطلب

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد

از سر مژگان، نگاه حسرت ما نگذرد عمر بال افشانی ما تا لب بام است و بس

ادامه مطلب

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟

از ظلمت وجود که می‌برد ره برون؟ گر شمع پیش پای نمی‌داشت نور عشق

ادامه مطلب

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا

ادامه مطلب

آسودگی کنج قفس کرد تلافی

آسودگی کنج قفس کرد تلافی یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم

ادامه مطلب

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین ندانستم که چون تر شد گره، دشوار بگشاید

ادامه مطلب

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم هرچه با ما می‌کند پیری، سزاواریم ما

ادامه مطلب

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم از دور به حسرت نگران است در این باغ

ادامه مطلب

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشته‌تر در کار خویش

ادامه مطلب

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود

ادامه مطلب

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه‌ام

ادامه مطلب

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست شبنم به روی گل به امانت نشسته است

ادامه مطلب

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد تاج شاهان، مهرهٔ بازیچهٔ تقدیرها

ادامه مطلب

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم اگرچه با جواب خشک ازین کهسار خرسندم

ادامه مطلب

بنمایید بجز آینه و آب، کسی

بنمایید بجز آینه و آب، کسی که به دنبال سرم روز سفر می‌گرید

ادامه مطلب

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی که در خواب بهاران است پنداری خزان تو

ادامه مطلب

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود

ادامه مطلب