تک بیت ها – صائب تبریزی
ز من کناره کند موج اگر حباب شوم
ز من کناره کند موج اگر حباب شوم فریب من نخورد تشنه گر سراب شوم
زود گردد چهرهٔ بیشرم، پامال نگاه
زود گردد چهرهٔ بیشرم، پامال نگاه میرود گلشن به غارت، باغبان خفته را
ساقی، ترا که دست و دلی هست می بنوش
ساقی، ترا که دست و دلی هست می بنوش کز بوی باده دست و دل من ز کار رفت
سرما در قدم دار فنا افتاده است
سرما در قدم دار فنا افتاده است ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم
سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی
سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی دل چراغی است که روشن شود از خاموشی
شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه
شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه برد با خود میهمان من چراغ خانه را
شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم
شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم نهد پا بر سرم از راه هر کس خار بردارم
صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند
صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند بر جنون میزنم امروز که بازاری هست!
طاعت زهاد را میبود اگر کیفیتی
طاعت زهاد را میبود اگر کیفیتی مهر میزد بر دهن خمیازهٔ محراب را
عاقبت زد بر زمینم آن که از روی نیاز
عاقبت زد بر زمینم آن که از روی نیاز سالهابر روی دستش چون دعا میداشتم
عقل میزان تفاوت در میان میآورد
عقل میزان تفاوت در میان میآورد عشق در یک پله دارد کعبه و بتخانه را
عمرها رفت که چون زلف پریشان توام
عمرها رفت که چون زلف پریشان توام زیر پای تو شبی گر به سر افتم چه شود
غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود
غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود زان غم من زود آخر شد که بی غمخوارهام
فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان
فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان پیاله گیر که شبگیر میکند مهتاب
فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب
فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب مرگ پیران از جوانان بیشتر سوزد مرا
کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش
کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تا دریغ از چشم خود میداشتی دیدار خویش
کشور دیوانگی امروز معمور از من است
کشور دیوانگی امروز معمور از من است من بپا دارم بنای خانهٔ زنجیر را!
که باز حرف گلوگیر توبه را سرکرد؟
که باز حرف گلوگیر توبه را سرکرد؟ که در بدیههٔ مینای می روانی نیست
گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام
گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام خواهی آمد عرقآلود به آغوش مرا!
گرانی میکند بر خاطرش یادم، نمیدانم
گرانی میکند بر خاطرش یادم، نمیدانم که با این ناتوانی چون توانم رفت از یادش؟!
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا میکشد
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا میکشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم دور طرب به نشاهٔ دیگر گذاشتیم
مرا به بلبل تصویر رحم میآید
مرا به بلبل تصویر رحم میآید که در هوای تو بال و پری به هم نزده است
مرو از پرده برون بر اثر نکهت زلف
مرو از پرده برون بر اثر نکهت زلف که سر از کوچهٔ زنجیر برون میآرد!
مشو زنهار ایمن از خمار بادهٔ عشرت
مشو زنهار ایمن از خمار بادهٔ عشرت که دارد خندهٔ گل، گریهٔ تلخ گلاب از پی
من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم
من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو
میتوان خواند از جبین خاک، احوال مرا
میتوان خواند از جبین خاک، احوال مرا بس که پیش یار حرفم بر زمین افتاده است !
میکند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب
میکند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم
نبضی که بود از رگ خواب آرمیدهتر
نبضی که بود از رگ خواب آرمیدهتر از شوق دست یار جهیدن گرفت باز
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی توان در چشم موری کرد خرمن حاصل ما را
نشتر از نامردمی در پردهٔ چشمم شکست
نشتر از نامردمی در پردهٔ چشمم شکست از ره هر کس به مژگان خار و خس برداشتم
نمیگردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن
نمیگردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد
نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون آخر این سلسله بر گردن ما میافتد!
نیست غیر از گوشهٔ دل در جهان آب و گل
نیست غیر از گوشهٔ دل در جهان آب و گل گوشهٔ امنی که یک ساعت بیاساید کسی
هر تمنایی که پختم زیر گردون، خام شد
هر تمنایی که پختم زیر گردون، خام شد زین تنور سرد هیهات است نان آید برون
هر که پیراهن به بدنامی درید آسوده شد
هر که پیراهن به بدنامی درید آسوده شد بر زلیخا طعن ارباب ملامت، بارنیست
هستی موهوم موج سرابی بیش نیست
هستی موهوم موج سرابی بیش نیست به که بر لوح وجود خود خط باطل کشم
هنگام بازگشت است، نه وقت سیر و گشت است
هنگام بازگشت است، نه وقت سیر و گشت است با چهرهٔ خزانی، از نو بهار بگذر
وفا و مردمی از روزگار دارم چشم
وفا و مردمی از روزگار دارم چشم ببین ز سادهدلیها چه از که میجویم
ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟
ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟ آخر نه من به بال تو پرواز میکنم؟
از بهشت افتاد بیرون آدم و خندان نشد
از بهشت افتاد بیرون آدم و خندان نشد چون نگریم من که از دلدار دور افتادهام
از حریم قرب، چون سنگم به دور انداخته است
از حریم قرب، چون سنگم به دور انداخته است چون فلاخن هر که را بر گرد سر گردیدهام
از دل خستهٔ من گر خبری میگیری
از دل خستهٔ من گر خبری میگیری برسان آینه را تانفسی میآید
از صحبت باد سحر ای غنچهٔ بی دل
از صحبت باد سحر ای غنچهٔ بی دل در دست بجز سینهٔ صد چاک چه داری؟
ازان ز داغ نهان پرده برنمیدارم
ازان ز داغ نهان پرده برنمیدارم که دست و دل نشود سرد، لالهکاران را
اگر تو دامن خود را به دست ما ندهی
اگر تو دامن خود را به دست ما ندهی ز دست ما نگرفته است کس گریبان را
آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود
آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود سرمه گویاتر کند چشم سخنگوی ترا