بحر، روشنگر آیینهٔ سیلاب بود

بحر، روشنگر آیینهٔ سیلاب بود پیش رحمت چه بود گرد گناهی که مراست ؟

ادامه مطلب

بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست

بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست میوه چون در شهر شد بسیار، نوبر می‌کنم

ادامه مطلب

برنمی دارد شراکت ملک تنگ بی‌غمی

برنمی دارد شراکت ملک تنگ بی‌غمی زین سبب اطفال دایم دشمن دیوانه‌اند

ادامه مطلب

بس که گشتم مضطرب از لطف بی‌اندازه‌اش

بس که گشتم مضطرب از لطف بی‌اندازه‌اش تا به لب بردن، تمام این ساغر سرشار ریخت

ادامه مطلب

به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمی‌آرد

به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمی‌آرد وگرنه هر نسیمی می‌برد از راه بیرونش

ادامه مطلب

به خاکمال حوادث بساز زیر فلک

به خاکمال حوادث بساز زیر فلک به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن

ادامه مطلب

به شکر این که شدی پیشوای گرمروان

به شکر این که شدی پیشوای گرمروان ز نقش پای چراغی به راه ما بگذار

ادامه مطلب

به یک خمیازهٔ گل طی شد ایام بهار من

به یک خمیازهٔ گل طی شد ایام بهار من به یک شبنم نشست از جوش، خون لاله زار من

ادامه مطلب

بی خبر می‌گذرد عمر گرامی، افسوس

بی خبر می‌گذرد عمر گرامی، افسوس کاش این قافله آواز درایی می‌داشت

ادامه مطلب

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان می‌شود

ادامه مطلب

پیری مرا به گوشهٔ عزلت دلیل شد

پیری مرا به گوشهٔ عزلت دلیل شد بال شکسته شد به قفس راهبر مرا

ادامه مطلب

تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم

تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم ترجیع بند ناله بود، بند بند ما

ادامه مطلب

تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی

تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم

ادامه مطلب

جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست

جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست موج دریادیده در ساحل نمی‌گیرد قرار

ادامه مطلب

جگر سنگ به نومیدی من می‌سوزد

جگر سنگ به نومیدی من می‌سوزد آب حیوانم و از ریگ روان تشنه‌ترم

ادامه مطلب

چشم من و جدا ز تو، آنگاه روشنی ؟

چشم من و جدا ز تو، آنگاه روشنی ؟ روزم سیاه باد که چشمم سفید نیست

ادامه مطلب

چه با من می‌تواند شورش روز جزا کردن؟

چه با من می‌تواند شورش روز جزا کردن؟ که از دل سالها دامان محشر بود در دستم

ادامه مطلب

چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت

چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت سایهٔ دستی ز اخوان وطن می‌خواستم!

ادامه مطلب

چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه

چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است

ادامه مطلب

چون شمع، با سری که به یک موی بسته است

چون شمع، با سری که به یک موی بسته است می‌بایدم ز پیش نسیم سحر گذشت

ادامه مطلب

چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ

چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ ما بار نخل چون ثمر نارسیده‌ایم

ادامه مطلب

حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست

حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست پیش مردم شمع در بر می‌کشد پروانه را

ادامه مطلب

خامهٔ نقش اگر گردد نسیم دلگشا

خامهٔ نقش اگر گردد نسیم دلگشا غنچهٔ تصویر، خندیدن نمی‌داند که چیست

ادامه مطلب

خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش

خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش ای عقل واگذار به سودای او مرا

ادامه مطلب

خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن

خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن همچو یوسف، بی گنه در چاه و زندان بوده‌ایم

ادامه مطلب

داشتم چون سرو از آزادگی امیدها

داشتم چون سرو از آزادگی امیدها من چه دانستم چنین سر در هوا خواهم شدن؟

ادامه مطلب

در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی

در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمی‌آید

ادامه مطلب

در دبستان وجود از تیره بختی چون قلم

در دبستان وجود از تیره بختی چون قلم رزق من کوتاهی عمرست از گفتار خویش

ادامه مطلب

در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است

در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است ریشه در دل می‌کند خاری که در پا می‌رود

ادامه مطلب

در گرفتاری ز بس ثابت‌قدم افتاده‌ایم

در گرفتاری ز بس ثابت‌قدم افتاده‌ایم برنخیزد ناله از زنجیر در زندان ما

ادامه مطلب

دریا شود ز گریهٔ رحمت، کنار من

دریا شود ز گریهٔ رحمت، کنار من از چشم هر که قطرهٔ اشکی روان شود

ادامه مطلب

دست کرم ز رشتهٔ تسبیح برده‌ایم

دست کرم ز رشتهٔ تسبیح برده‌ایم روزی نمی‌رود که به صد دل نمی‌رسیم

ادامه مطلب

دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره‌ای است

دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره‌ای است رنگ برگ خویش باشد میوه‌های خام را

ادامه مطلب

دل عاشق ز گلگشت چمن آزرده‌تر گردد

دل عاشق ز گلگشت چمن آزرده‌تر گردد که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را

ادامه مطلب

یوسف به زر قلب فروشان دگرانند

یوسف به زر قلب فروشان دگرانند ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشیم

ادامه مطلب

دم جان بخش نسیم سحری را دریاب

دم جان بخش نسیم سحری را دریاب پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد

ادامه مطلب

دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر

دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر در عذر خشم بیجا، یک بوسهٔ بجا ده

ادامه مطلب

رزق می‌آید به پای خویش تا دندان به جاست

رزق می‌آید به پای خویش تا دندان به جاست آسیا تا هست، در اندیشه نان نیستم

ادامه مطلب

روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون

روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!

ادامه مطلب

ز آسمان کهنسال چشم جود مدار

ز آسمان کهنسال چشم جود مدار نمی‌دهد، چو سبو کهنه گشت، نم بیرون

ادامه مطلب

ز جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را

ز جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را خجل چون کوهکن زین بازی طفلانه خویشم

ادامه مطلب

ز زندگانی خود، چرخ سیر کرد مرا

ز زندگانی خود، چرخ سیر کرد مرا دم فسردهٔ این پیر، پیر کرد مرا

ادامه مطلب

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا

ادامه مطلب

زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان

زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان دل نمی‌سوزد در این کشور عزیزان را به هم

ادامه مطلب

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام

سال‌ها در پرده دل خون خود را خورده‌ام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده‌ام

ادامه مطلب

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن گر توانی، آشنایی با نگاه خود مکن

ادامه مطلب

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است

سینه صافان را غباری گر بود بر چهره است در درون خانهٔ آیینه راه گرد نیست

ادامه مطلب

شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده‌اند

شد ره خوابیده بیدار و همان آسوده‌اند برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را

ادامه مطلب

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش

شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش

ادامه مطلب

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید

صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید چشم بی شرم مرا شد پردهٔ خواب دگر

ادامه مطلب