غفلت پیریم از عهد جوانی بیش است

غفلت پیریم از عهد جوانی بیش است خواب ایام بهارم به خزان افتاده است

ادامه مطلب

غنچهٔ تصویر می‌لرزد به رنگ و بوی خویش

غنچهٔ تصویر می‌لرزد به رنگ و بوی خویش در ریاض آفرینش یک دل آسوده نیست

ادامه مطلب

فلک پیر بسی مرگ جوانان دیده است

فلک پیر بسی مرگ جوانان دیده است این کمان، پشت سر تیر فراوان دیده است

ادامه مطلب

کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت

کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت آن که بر تربت من سایه فکند آخر کار

ادامه مطلب

کس زبان چشم خوبان را نمی‌داند چو ما

کس زبان چشم خوبان را نمی‌داند چو ما روزگاری این غزالان را شبانی کرده‌ایم !

ادامه مطلب

کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب

کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب ابر سفید اینهمه باران نداشته است

ادامه مطلب

گر به بیداری غرور حسن مانع می‌شود

گر به بیداری غرور حسن مانع می‌شود می‌توان دلهای شب آمد به خواب عاشقان

ادامه مطلب

گر گلوگیر نمی‌شد غم نان مردم را

گر گلوگیر نمی‌شد غم نان مردم را همه روی زمین یک لب خندان می‌بود

ادامه مطلب

گریه بسیار بود، نو به وجود آمده را

گریه بسیار بود، نو به وجود آمده را خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را

ادامه مطلب

گوشه‌ای کو، که دل از فکر سفر جمع کنم

گوشه‌ای کو، که دل از فکر سفر جمع کنم پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم

ادامه مطلب

ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم

ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او

ادامه مطلب

مرا از زندگانی سیر کرد از لقمهٔ اول

مرا از زندگانی سیر کرد از لقمهٔ اول طعام این خسیسان آب شمشیرست پنداری

ادامه مطلب

مرا گر خنده‌ای چون غنچه در سالی شود روزی

مرا گر خنده‌ای چون غنچه در سالی شود روزی به لب تا از ته دل می‌رسد، خمیازه می‌گردد

ادامه مطلب

مشو از نالهٔ افسوس غافل چون جرس، یاری

مشو از نالهٔ افسوس غافل چون جرس، یاری اگر از کاروان همچون خبر بیرون نمی‌آیی

ادامه مطلب

من آن روزی که چون شبنم عزیز این چمن بودم

من آن روزی که چون شبنم عزیز این چمن بودم تو ای باد سحرگاهی کجا در بوستان بودی؟

ادامه مطلب

من نه آنم که تراوش کند از من گله‌ای

من نه آنم که تراوش کند از من گله‌ای می‌دهد خون جگر رنگ به بیرون، چه کنم؟

ادامه مطلب

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست به حق خندهٔ گل کز جبین گره بگشا!

ادامه مطلب

می‌شوم من داغ، هر کس را که می‌سوزد فلک

می‌شوم من داغ، هر کس را که می‌سوزد فلک از چراغ دیگران غمخانهٔ من روشن است

ادامه مطلب

نالهٔ ناقوس دارد هر سر مو بر تنم

نالهٔ ناقوس دارد هر سر مو بر تنم این سزای آن که از بتخانه می‌آید برون

ادامه مطلب

ندیدم یک نفس راحت ز حس ظاهر و باطن

ندیدم یک نفس راحت ز حس ظاهر و باطن چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟

ادامه مطلب

نفس رسید به پایان و در قلمرو خاک

نفس رسید به پایان و در قلمرو خاک نیافتیم فضای نفس کشیدن دل

ادامه مطلب

نمی‌دانم کجا آن شاخ گل را دیده‌ام صائب

نمی‌دانم کجا آن شاخ گل را دیده‌ام صائب که خونم را به جوش آورد رنگ آشنای او

ادامه مطلب

نوبهار زندگی، چون غنچه نشکفته‌ام

نوبهار زندگی، چون غنچه نشکفته‌ام جمله در زندان تنگ از پاکدامانی گذشت

ادامه مطلب

نیست در طینت جدایی عاشق و معشوق را

نیست در طینت جدایی عاشق و معشوق را شمع از خاکستر پروانه می‌ریزیم ما

ادامه مطلب

هر جلوه‌ای که دیده‌ام از سروقامتی

هر جلوه‌ای که دیده‌ام از سروقامتی چون مصرع بلند ز یادم نمی‌رود

ادامه مطلب

هر که افتاد، ز افتادگی ایمن گردد

هر که افتاد، ز افتادگی ایمن گردد چه کند سیل به دیوار خرابی که مراست ؟

ادامه مطلب

هزار لطف طمع داشتم ز ساده‌دلی

هزار لطف طمع داشتم ز ساده‌دلی نکرد چشم تو ممنون به یک نگاه مرا

ادامه مطلب

همه شب قافلهٔ نالهٔ من در راه است

همه شب قافلهٔ نالهٔ من در راه است گر چه فریادرسی همچو جرس نیست مرا

ادامه مطلب

واسوختگی شیوهٔ ما نیست، و گرنه

واسوختگی شیوهٔ ما نیست، و گرنه از یک سخن سرد، دل ناز توان سوخت

ادامه مطلب

احوال من مپرس، که با صد هزار درد

احوال من مپرس، که با صد هزار درد می‌بایدم به درد دل دیگران رسید

ادامه مطلب

از بهار نوجوانی آنچه برجا مانده است

از بهار نوجوانی آنچه برجا مانده است در بساط من، همین خواب گران غفلت است

ادامه مطلب

از چشم نیم‌مست تو با یک جهان شراب

از چشم نیم‌مست تو با یک جهان شراب ما صلح می‌کنیم به یک سرمه دان شراب !

ادامه مطلب

از دشمنان خود نتوان بود بی خبر

از دشمنان خود نتوان بود بی خبر آخر ترا که گفت که از دوستان مپرس؟

ادامه مطلب

از شب بخت سیاهم صبح امیدی نزاد

از شب بخت سیاهم صبح امیدی نزاد حرف خواب آلودگان است این که شب آبستن است

ادامه مطلب

از گل روی تو، غافل که تواند گل چید؟

از گل روی تو، غافل که تواند گل چید؟ که ز شبنم، عرق شرم تو بیدارترست

ادامه مطلب

ازسبکباران راه عشق خجلت می‌کشم

ازسبکباران راه عشق خجلت می‌کشم بر کمر هر چند جای توشه دامن بسته‌ام

ادامه مطلب

اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار

اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار از سرمهٔ سیاهی منزل چه فایده؟

ادامه مطلب

آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم

آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم روز اول این قفس را در گشودی کاشکی

ادامه مطلب

آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا

آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا آنقدر حاصل که وقت خوشه چینی خوش کنم

ادامه مطلب