روزگار آن سبکرو خوش که مانند شرار

روزگار آن سبکرو خوش که مانند شرار روزنی زین خانه تاریک پیدا کرد و رفت

ادامه مطلب

ریزش اشک مرا نیست محرک در کار

ریزش اشک مرا نیست محرک در کار دامن ابر بهاران نفشرده است کسی

ادامه مطلب

ز حرف سرد ناصح غفلتم افزود بر غفلت

ز حرف سرد ناصح غفلتم افزود بر غفلت نسیم صبح، شد خواب مرا افسانهٔ دیگر

ادامه مطلب

ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی‌برگی

ز رنگ و بوی جهان قانعم به بی‌برگی خزان گزیده‌ام از نوبهار می‌ترسم

ادامه مطلب

ز گریه‌ای که مرا در گلو گره گردد

ز گریه‌ای که مرا در گلو گره گردد سپهر سفله کند کم ز آب و دانهٔ من

ادامه مطلب

زمین، سرای مصیبت بود، تو می‌خواهی

زمین، سرای مصیبت بود، تو می‌خواهی که مشت خاکی ازین خاکدان به سر نکنی؟

ادامه مطلب

ساحلی نیست بجز دامن صحرای عدم

ساحلی نیست بجز دامن صحرای عدم خس و خاشاک به دریای وجود آمده را

ادامه مطلب

سر جوش عمر را گذراندی به درد می

سر جوش عمر را گذراندی به درد می درد حیات را به می ناب صرف کن

ادامه مطلب

سیل از بساط خانه بدوشان چه می‌برد؟

سیل از بساط خانه بدوشان چه می‌برد؟ ملک خراب را غمی از ترکتاز نیست

ادامه مطلب

شبنم ز باغبان نکشد منت وصال

شبنم ز باغبان نکشد منت وصال معشوق در کنار بود پاک دیده را

ادامه مطلب

شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست

شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست که این صدا به قیامت بلند خواهد شد

ادامه مطلب

شیرین به جوی شیر بر آمیخت چون شکر

شیرین به جوی شیر بر آمیخت چون شکر خسرو دلش خوش است که بزم وصال ازوست

ادامه مطلب

طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان

طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان گر نماز از ما نمی‌آید، وضویی می‌کنیم

ادامه مطلب

عاقبت پیر خرابات ز بی‌پروایی

عاقبت پیر خرابات ز بی‌پروایی ریخت پیش بط می سبحهٔ صد دانهٔ من

ادامه مطلب

عشق در کار دل سرگشتهٔ ما عاجزست

عشق در کار دل سرگشتهٔ ما عاجزست بحر نتواند گشودن عقدهٔ گرداب را

ادامه مطلب

عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت

عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت عالم خاک کم از عالم تصویر نبود

ادامه مطلب

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را

غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند

ادامه مطلب

غمنامهٔ حیات مرا نیست پشت و روی

غمنامهٔ حیات مرا نیست پشت و روی بیداریم به خواب پریشان برابرست

ادامه مطلب

فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم

فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم

ادامه مطلب

قسمت خود بین نمی‌گردد زلال زندگی

قسمت خود بین نمی‌گردد زلال زندگی ای سکندر، سنگ بر آیینه می‌باید زدن

ادامه مطلب

کرد تسلیم به من مسند بیتابی را

کرد تسلیم به من مسند بیتابی را هر سپندی که درین انجمن از جا برخاست

ادامه مطلب

کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق

کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد

ادامه مطلب

کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی

کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی خضر و حیات جاوید، ما و می دو ساله

ادامه مطلب

گر می‌زنم به هم کف افسوس، دور نیست

گر می‌زنم به هم کف افسوس، دور نیست بال و پری نمانده که بر یکدگر زنم

ادامه مطلب

گرفتم سهل سوز عشق را اول، ندانستم

گرفتم سهل سوز عشق را اول، ندانستم که صد دریای آتش از شراری می‌شود پیدا

ادامه مطلب

گلوی خویش عبث پاره می‌کند بلبل

گلوی خویش عبث پاره می‌کند بلبل چو گل شکفته شود، در چمن نمی‌ماند

ادامه مطلب

ما نام خود ز صفحه دلها سترده‌ایم

ما نام خود ز صفحه دلها سترده‌ایم در دفتر جهان، ورق باد برده‌ایم

ادامه مطلب

محرمی نیست در آفاق به محرومی من

محرمی نیست در آفاق به محرومی من عین دریایم و سرگشته‌تر از گردابم

ادامه مطلب

مرا ز یاد تو برد و ترا ز خاطر من

مرا ز یاد تو برد و ترا ز خاطر من ستم زمانه ازین بیشتر چه خواهد کرد؟

ادامه مطلب

مسلمان می‌شمردم خویش را، چون شد دلم روشن

مسلمان می‌شمردم خویش را، چون شد دلم روشن ز زیر خرقه‌ام چون شمع صد زنار پیدا شد

ادامه مطلب

مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل

مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل که دست از جان خود شستن به دریا می‌برد ما را

ادامه مطلب

من که روشن بود چشم نوبهار از دیدنم

من که روشن بود چشم نوبهار از دیدنم یک چمن خمیازه در آغوش چون گل داشتم

ادامه مطلب

مهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان

مهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان سر خود می‌خورد آن پسته که خندان باشد

ادامه مطلب

می‌شود نخل برومند سبکبار از سنگ

می‌شود نخل برومند سبکبار از سنگ سخن سخت، گران نیست به دیوانهٔ من

ادامه مطلب

ناکسی بین که سر از صحبت من می‌پیچد

ناکسی بین که سر از صحبت من می‌پیچد سر زلفی که به دست همه کس می‌آید

ادامه مطلب

ندارم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم

ندارم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم ز سنگ خاره می‌باید مرا آدم تراشیدن

ادامه مطلب

نظر برداشت شبنم در هوای آفتاب از گل

نظر برداشت شبنم در هوای آفتاب از گل به امید که من از عارض او چشم بردارم؟

ادامه مطلب

نمی‌خلد به دلی نالهٔ شکایت من

نمی‌خلد به دلی نالهٔ شکایت من شکست شیشه من بی‌صداست همچو حباب

ادامه مطلب

نومید نیستم ز ترازوی عدل حق

نومید نیستم ز ترازوی عدل حق زان سر دهند هر چه ازین سر نداده‌اند

ادامه مطلب

نیست در عالم ایجاد بجز تیغ زبان

نیست در عالم ایجاد بجز تیغ زبان بیگناهی که سزاوار به حبس ابدست !

ادامه مطلب

نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران

نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران نفس چو راست کنم، می‌برم گرانی خویش

ادامه مطلب

هر کجا تدبیر می‌چیند بساط مصلحت

هر کجا تدبیر می‌چیند بساط مصلحت از کمین بازیچهٔ تقدیر می‌آید برون

ادامه مطلب

هرگز از من چون کمان بر دست کس زوری نرفت

هرگز از من چون کمان بر دست کس زوری نرفت این کشاکش در رگ جانم چه کار افتاده است ؟

ادامه مطلب

همسایهٔ وجود نباشد اگر عدم

همسایهٔ وجود نباشد اگر عدم چون ملک نیستی نتوان یافت عالمی

ادامه مطلب

وادی پیموده را از سر گرفتن مشکل است

وادی پیموده را از سر گرفتن مشکل است چون زلیخا، عشق می‌ترسم جوان سازد مرا

ادامه مطلب

یک چشم خواب تلخ، جهان در بساط داشت

یک چشم خواب تلخ، جهان در بساط داشت آن‌هم نصیب دیده شور حباب شد

ادامه مطلب

از بس کتاب در گرو باده کرده‌ایم

از بس کتاب در گرو باده کرده‌ایم امروز خشت میکده‌ها از کتاب ماست !

ادامه مطلب

از جور روزگار ندارم شکایتی

از جور روزگار ندارم شکایتی این گرگ را به قیمت یوسف خریده‌ام

ادامه مطلب

از دست رود خامه چو نام تو نویسند

از دست رود خامه چو نام تو نویسند پرواز کند دل چو پیام تو نویسند

ادامه مطلب

از شرم نیست بال و پر جستجو مرا

از شرم نیست بال و پر جستجو مرا چون باز چشم بسته شکارم دل خودست

ادامه مطلب