از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم چون ترازو از دوسر دایم گرانی می‌کشم

ادامه مطلب

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا

ادامه مطلب

آسودگی کنج قفس کرد تلافی

آسودگی کنج قفس کرد تلافی یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم

ادامه مطلب

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین ندانستم که چون تر شد گره، دشوار بگشاید

ادامه مطلب

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم هرچه با ما می‌کند پیری، سزاواریم ما

ادامه مطلب

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم از دور به حسرت نگران است در این باغ

ادامه مطلب

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشته‌تر در کار خویش

ادامه مطلب

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود

ادامه مطلب

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه‌ام

ادامه مطلب

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست شبنم به روی گل به امانت نشسته است

ادامه مطلب

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد تاج شاهان، مهرهٔ بازیچهٔ تقدیرها

ادامه مطلب

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم اگرچه با جواب خشک ازین کهسار خرسندم

ادامه مطلب

بنمایید بجز آینه و آب، کسی

بنمایید بجز آینه و آب، کسی که به دنبال سرم روز سفر می‌گرید

ادامه مطلب

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی که در خواب بهاران است پنداری خزان تو

ادامه مطلب

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود

ادامه مطلب

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا نمی‌کشد دل غمگین به گفتگوی دگر

ادامه مطلب

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی به ناخنی که توانی گره گشایی کرد

ادامه مطلب

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم ورنه به اختیار کس، ترک وطن نمی‌کند

ادامه مطلب

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را یوسف بی جرم را از تنگی زندان چه باک؟

ادامه مطلب

پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست

پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست هر که برداشته بار از دگران در پیش است

ادامه مطلب

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد

ادامه مطلب

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را سیاه نامه نخواهد گذاشت گریهٔ تاک

ادامه مطلب

جز این که داد سر خویش را به باد حباب

جز این که داد سر خویش را به باد حباب چه طرف بست ندانم ز پوچ‌گوییها؟

ادامه مطلب

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم آشیان کردم تصور، خانهٔ صیاد را

ادامه مطلب

چنان که شیر کند خواب طفل را شیرین

چنان که شیر کند خواب طفل را شیرین فزود غفلت من از سفیدموییها

ادامه مطلب

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت ؟

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت ؟ که در فضای زمین، گوشهٔ فراغ نماند

ادامه مطلب

چو عکس چهره خود در پیاله می‌بینم

چو عکس چهره خود در پیاله می‌بینم خزان در آینه برگ لاله می‌بینم

ادامه مطلب

چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است

چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را

ادامه مطلب

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان روشندلان به یک دو نفس پیر می‌شوند

ادامه مطلب

حاجت شمع و چراغ، نیست شب عمر را

حاجت شمع و چراغ، نیست شب عمر را تا تو نفس می‌کشی، تیغ کشیده است صبح

ادامه مطلب

حیات جاودان بی‌دوستان مرگی است پابرجا

حیات جاودان بی‌دوستان مرگی است پابرجا به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را

ادامه مطلب

خانه‌ای از خانه آیینه دارم پاکتر

خانه‌ای از خانه آیینه دارم پاکتر هر چه هر کس آورد با خویش مهمانش کنم

ادامه مطلب

خم چو گردد قد افراخته می‌باید رفت

خم چو گردد قد افراخته می‌باید رفت پل برین آب چو شد ساخته می‌باید رفت

ادامه مطلب

خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر

خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر سنگین دلی که توبهٔ مارا شکسته است!

ادامه مطلب

داغ می گل گل به طرف دامنم افتاده است

داغ می گل گل به طرف دامنم افتاده است همچو مینا میکشی بر گردنم افتاده است

ادامه مطلب

در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست

در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست ارزان مده ز دست، که یوسف خریده‌ای

ادامه مطلب

در دل صاف نماند اثر تیغ زبان

در دل صاف نماند اثر تیغ زبان زخم این آینه چون آب به هم می‌آید

ادامه مطلب

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است

در عالم فانی که بقا پا به رکاب است گر زندگی خضر بود، نقش بر آب است

ادامه مطلب

در موج پریشانی ما فاصله‌ای نیست

در موج پریشانی ما فاصله‌ای نیست امروز به جمعیت ما سلسله‌ای نیست

ادامه مطلب

درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمی‌باشد

درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمی‌باشد که جای سبزه خیزد خضر از صحرای عشق تو

ادامه مطلب

دشمن خانگی آدم خاکی است زمین

دشمن خانگی آدم خاکی است زمین خانهٔ دشمن خود را ز چه آباد کنیم؟

ادامه مطلب

دل را به آتش نفس گرم آب کن

دل را به آتش نفس گرم آب کن ای غافل از خزان، گل خود را گلاب کن

ادامه مطلب

دلت ای غنچه محال است سبکبار شود

دلت ای غنچه محال است سبکبار شود تا نریزی ز بغل این زر اندوخته را

ادامه مطلب

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور هر چند روی مردم دنیا ندیدنی است

ادامه مطلب

دلم زگریهٔ مستانه هم صفا نگرفت

دلم زگریهٔ مستانه هم صفا نگرفت فغان که آب شد آیینه و جلا نگرفت

ادامه مطلب

دوستان آینهٔ صورت احوال همند

دوستان آینهٔ صورت احوال همند من خراب توام و چشم تو بیمار من است

ادامه مطلب

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق همرقص نیستی شو و دست شرار گیر

ادامه مطلب

رفت ایام شباب و خارخار او نرفت

رفت ایام شباب و خارخار او نرفت مشت خاشاکی ز سیل نو بهاران باز ماند

ادامه مطلب

روشنگر وجود بود آرمیدگی

روشنگر وجود بود آرمیدگی آیینه است آب چو هموار می‌رود

ادامه مطلب

ز پیری می‌کند برگ سفر یک یک حواس من

ز پیری می‌کند برگ سفر یک یک حواس من ز هم می‌ریزد اوراق خزان آهسته آهسته

ادامه مطلب