روشندلی نمانده درین باغ و بوستان

روشندلی نمانده درین باغ و بوستان با خود مگر چو آب روان گفتگو کنم

ادامه مطلب

ز باده توبه در ایام نوبهار مکن

ز باده توبه در ایام نوبهار مکن به اختیار پشیمانی اختیار مکن

ادامه مطلب

ز درد خویش ندارم خبر، همین دانم

ز درد خویش ندارم خبر، همین دانم که هر چه جز دل خود می‌خورم زیان دارد

ادامه مطلب

ز عمر، قسمت ما نیست جز زمان وداع

ز عمر، قسمت ما نیست جز زمان وداع چو آن چراغ که وقت سحر شود روشن

ادامه مطلب

زان چهرهٔ عرقناک، زنهار بر حذر باش

زان چهرهٔ عرقناک، زنهار بر حذر باش سیلاب عقل و هوش است، این قطره‌های باران

ادامه مطلب

زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است

زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است ما ز نقش پا چراغ مردم آینده‌ایم

ادامه مطلب

سپهر خون به دلم می‌کند، نمی‌داند

سپهر خون به دلم می‌کند، نمی‌داند که آبروی سفال شکسته از باده است

ادامه مطلب

سوگند می‌دهم به سر زلف خود ترا

سوگند می‌دهم به سر زلف خود ترا کز من اگر شکسته تری یافتی بگو

ادامه مطلب

شب را اگر از مرده دلی زنده نداری

شب را اگر از مرده دلی زنده نداری جهدی کن و دامان سحرگاه نگه‌دار

ادامه مطلب

شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی

شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی به پایان تا رسد یک شمع، صد پروانه می‌سوزد

ادامه مطلب

شیرازه نگیرد به خود اوراق حواسم

شیرازه نگیرد به خود اوراق حواسم بر هم زدهٔ زلف نگارم چه توان کرد

ادامه مطلب

صد بیابان درمیان دارند از بی نسبتی

صد بیابان درمیان دارند از بی نسبتی گر به ظاهر کوه باصحرا به هم پیوسته است

ادامه مطلب

طالعی کو، که گشایم در گلزار ترا؟

طالعی کو، که گشایم در گلزار ترا؟ مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا

ادامه مطلب

عرق شبنم گل خشک نگشته است هنوز

عرق شبنم گل خشک نگشته است هنوز مگذارید که گلچین به شتابش ببرد

ادامه مطلب

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند

ادامه مطلب

غافل کند از کوتهی عمر شکایت

غافل کند از کوتهی عمر شکایت شب در نظر مردم بیدار، بلندست

ادامه مطلب

غم عالم فراوان است و من یک غنچه‌دل دارم

غم عالم فراوان است و من یک غنچه‌دل دارم چسان در شیشهٔ ساعت کنم ریگ بیابان را؟

ادامه مطلب

فغان که کاسهٔ زرین بی نیازی را

فغان که کاسهٔ زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد

ادامه مطلب

قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست

قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست سیل از رفتن نمی‌ماند اگر پل بشکند

ادامه مطلب

کدام دیدهٔ بد در کمین این باغ است ؟

کدام دیدهٔ بد در کمین این باغ است ؟ که بی نسیم، گل از شاخسار می‌ریزد

ادامه مطلب

کم نشد از گریهٔ مستانه، خواب غفلتم

کم نشد از گریهٔ مستانه، خواب غفلتم سیل نتوانست کند از جای خود این سنگ را

ادامه مطلب

کوچه گرد آستین چون اشک حسرت نیستیم

کوچه گرد آستین چون اشک حسرت نیستیم همچو مژگان بر در یک خانه پا افشرده‌ایم

ادامه مطلب

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود چون صدف گر آب نوشم، عقدهٔ دل می‌شود

ادامه مطلب

گرفت نفس غیور اختیار از دستم

گرفت نفس غیور اختیار از دستم مدد کنید که کافر اسیر کرد مرا!

ادامه مطلب

گفتیم وقت پیری، در گوشه‌ای نشینیم

گفتیم وقت پیری، در گوشه‌ای نشینیم شد تازیانهٔ حرص، قد خمیدهٔ ما

ادامه مطلب

ما را به کوچهٔ غلط انداختن چرا؟

ما را به کوچهٔ غلط انداختن چرا؟ دل را بغیر زلف پریشان که می‌برد؟

ادامه مطلب

مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد

مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد یاد زمانه‌ای که غم دل حساب داشت

ادامه مطلب

مرا ز پیر خرابات نکته‌ای یادست

مرا ز پیر خرابات نکته‌ای یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

ادامه مطلب

مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب

مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب این زمین خشک را سیراب کردن مشکل است

ادامه مطلب

مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد

مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو

ادامه مطلب

من آن شکسته بنایم درین خراب آباد

من آن شکسته بنایم درین خراب آباد که در خرابی من ناز می‌کند سیلاب

ادامه مطلب

منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان

منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان هیچ در بار به جز برگ سفر نیست مرا

ادامه مطلب

می‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می‌زنی

می‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می‌زنی پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن

ادامه مطلب

می‌کنم در کار ساحل این کهن تابوت را

می‌کنم در کار ساحل این کهن تابوت را تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم؟

ادامه مطلب

نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود

نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود حیف ازان عمری که صرف باغبانی شد مرا

ادامه مطلب

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است نفس چگونه بر آرد چراغ هستی ما؟

ادامه مطلب

نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟

نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟ که چون بادام آوردند در باغم نظربسته

ادامه مطلب

نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز

نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز آوازه‌ای از عشق و هوس بیش نمانده است

ادامه مطلب

نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را

نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟

ادامه مطلب

نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید

نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید تخم خشکی در زمین انتظار افشانده‌ایم

ادامه مطلب

هر چه از دل می‌خورم، از روزیم کم می‌کنند

هر چه از دل می‌خورم، از روزیم کم می‌کنند در حریم سینهٔ من دل نبودی کاشکی

ادامه مطلب

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن هر که چون برگ خزان آماده رفتن شود

ادامه مطلب

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید که ز خاکستر ما بوی محبت شنود

ادامه مطلب

هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود

هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود تا به نام که طلسم دل ما بسته شده است ؟

ادامه مطلب

یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر

یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر در رهگذار سیل، که را خواب می‌برد؟

ادامه مطلب

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش در خزان، هر برگ، چندین رنگ پیدا می‌کند

ادامه مطلب

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم رعشه پیری مرا آگاه نتوانست کرد

ادامه مطلب

از خون چو داغ لاله حصار دل من است

از خون چو داغ لاله حصار دل من است هر جا که بوی خون شنوی منزل من است

ادامه مطلب

از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر

از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر روی گشاده را سپر حادثات کن

ادامه مطلب

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم چون ترازو از دوسر دایم گرانی می‌کشم

ادامه مطلب