تک بیت ها – صائب تبریزی
در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم
در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم که غنچه شد گل پرواز در پر و بالم
در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست
در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست دختر رز با سیه مستان به خلوت میرود
در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست
در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست غرقهای را دستگیری میکند هر پارهای
در گشاد کار خود مشکلگشایان عاجزند
در گشاد کار خود مشکلگشایان عاجزند شانه نتواند گشودن طرهٔ شمشاد را
دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست
دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست از تهی کردن دل میشود افزون، چه کنم؟
دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست
دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست از زمین ما به ناخن آب میآید برون
دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است
دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است روی دل تا برنگردیده است، بر گردان مرا
دل سودازده عمری است هوایی شده است
دل سودازده عمری است هوایی شده است آه اگر راه به آن زلف پریشان نبرد!
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشیم
دم جان بخش نسیم سحری را دریاب
دم جان بخش نسیم سحری را دریاب پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر در عذر خشم بیجا، یک بوسهٔ بجا ده
رزق میآید به پای خویش تا دندان به جاست
رزق میآید به پای خویش تا دندان به جاست آسیا تا هست، در اندیشه نان نیستم
روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون
روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!
ز آسمان کهنسال چشم جود مدار
ز آسمان کهنسال چشم جود مدار نمیدهد، چو سبو کهنه گشت، نم بیرون
ز جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را
ز جوی شیر کردم تلخ بر خود خواب شیرین را خجل چون کوهکن زین بازی طفلانه خویشم
ز زندگانی خود، چرخ سیر کرد مرا
ز زندگانی خود، چرخ سیر کرد مرا دم فسردهٔ این پیر، پیر کرد مرا
ز من کناره کند موج اگر حباب شوم
ز من کناره کند موج اگر حباب شوم فریب من نخورد تشنه گر سراب شوم
زود گردد چهرهٔ بیشرم، پامال نگاه
زود گردد چهرهٔ بیشرم، پامال نگاه میرود گلشن به غارت، باغبان خفته را
ساقی، ترا که دست و دلی هست می بنوش
ساقی، ترا که دست و دلی هست می بنوش کز بوی باده دست و دل من ز کار رفت
سرما در قدم دار فنا افتاده است
سرما در قدم دار فنا افتاده است ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم
سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی
سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی دل چراغی است که روشن شود از خاموشی
شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه
شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه برد با خود میهمان من چراغ خانه را
شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم
شود بار دلم آن را که از دل بار بردارم نهد پا بر سرم از راه هر کس خار بردارم
صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند
صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند بر جنون میزنم امروز که بازاری هست!
طاعت زهاد را میبود اگر کیفیتی
طاعت زهاد را میبود اگر کیفیتی مهر میزد بر دهن خمیازهٔ محراب را
عاقبت زد بر زمینم آن که از روی نیاز
عاقبت زد بر زمینم آن که از روی نیاز سالهابر روی دستش چون دعا میداشتم
عقل میزان تفاوت در میان میآورد
عقل میزان تفاوت در میان میآورد عشق در یک پله دارد کعبه و بتخانه را
عمرها رفت که چون زلف پریشان توام
عمرها رفت که چون زلف پریشان توام زیر پای تو شبی گر به سر افتم چه شود
غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود
غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود زان غم من زود آخر شد که بی غمخوارهام
فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان
فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان پیاله گیر که شبگیر میکند مهتاب
فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب
فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب مرگ پیران از جوانان بیشتر سوزد مرا
کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش
کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تا دریغ از چشم خود میداشتی دیدار خویش
کشور دیوانگی امروز معمور از من است
کشور دیوانگی امروز معمور از من است من بپا دارم بنای خانهٔ زنجیر را!
که باز حرف گلوگیر توبه را سرکرد؟
که باز حرف گلوگیر توبه را سرکرد؟ که در بدیههٔ مینای می روانی نیست
گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام
گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام خواهی آمد عرقآلود به آغوش مرا!
گرانی میکند بر خاطرش یادم، نمیدانم
گرانی میکند بر خاطرش یادم، نمیدانم که با این ناتوانی چون توانم رفت از یادش؟!
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا میکشد
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا میکشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم دور طرب به نشاهٔ دیگر گذاشتیم
مرا به بلبل تصویر رحم میآید
مرا به بلبل تصویر رحم میآید که در هوای تو بال و پری به هم نزده است
مرو از پرده برون بر اثر نکهت زلف
مرو از پرده برون بر اثر نکهت زلف که سر از کوچهٔ زنجیر برون میآرد!
مشو زنهار ایمن از خمار بادهٔ عشرت
مشو زنهار ایمن از خمار بادهٔ عشرت که دارد خندهٔ گل، گریهٔ تلخ گلاب از پی
من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم
من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو
میتوان خواند از جبین خاک، احوال مرا
میتوان خواند از جبین خاک، احوال مرا بس که پیش یار حرفم بر زمین افتاده است !
میکند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب
میکند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم
نبضی که بود از رگ خواب آرمیدهتر
نبضی که بود از رگ خواب آرمیدهتر از شوق دست یار جهیدن گرفت باز
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی توان در چشم موری کرد خرمن حاصل ما را
نشتر از نامردمی در پردهٔ چشمم شکست
نشتر از نامردمی در پردهٔ چشمم شکست از ره هر کس به مژگان خار و خس برداشتم
نمیگردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن
نمیگردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد