نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی

نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی خضر، حیرانم، چه لذت می‌برد از زندگی

ادامه مطلب

نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را

نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمی‌آیم

ادامه مطلب

هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان

هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم

ادامه مطلب

هرچند دیده‌ها را، نادیده می‌شماری

هرچند دیده‌ها را، نادیده می‌شماری هر جا که پاگذاری، فرش است دیدهٔ ما

ادامه مطلب

همچنان در جستجوی رزق خود سرگشته‌ام

همچنان در جستجوی رزق خود سرگشته‌ام گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ

ادامه مطلب

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به من چون آفتاب

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به من چون آفتاب گرچه از بام بلند آسمان افتاده‌ام

ادامه مطلب

یک دل به جان رساند من دردمند را

یک دل به جان رساند من دردمند را با صد دل شکسته صنوبر چه می‌کند؟

ادامه مطلب

از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است

از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است تا شیشه‌ام تهی شده، پیمانه پر شده است

ادامه مطلب

از پشیمانی سخن در عهد پیری می‌زنم

از پشیمانی سخن در عهد پیری می‌زنم لب به دندان می‌گزم اکنون که دندانم نماند

ادامه مطلب

از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟

از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟ سیل یک مهمان ناخوانده است این ویرانه را

ادامه مطلب

از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است

از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است در درون خانه‌اش ماه است و بیرون آفتاب

ادامه مطلب

از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار

از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار چون گل رعنا، خزان را در قفا دارد بهار

ادامه مطلب

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم چون داغ دیده‌ای که کند گفتگو به خاک

ادامه مطلب

اشک من و رقیب به یک رشته می‌کشد

اشک من و رقیب به یک رشته می‌کشد صد حیف، چشم شوخ تو گوهرشناس نیست

ادامه مطلب

آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق

آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق در سنگ گریزم، بتوان یافت به بویم

ادامه مطلب

انصاف نیست آیهٔ رحمت شود عذاب

انصاف نیست آیهٔ رحمت شود عذاب چینی که حق زلف بود بر جبین مزن

ادامه مطلب

ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش

ای شاخ گل، به صحبت بلبل سری بکش بسیار بر رضای دل باغبان مباش

ادامه مطلب

این چنین زیر و زبر عالم نمی‌ماند مدام

این چنین زیر و زبر عالم نمی‌ماند مدام می‌نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

ادامه مطلب

با چنین سامان حسن ای غنچه‌لب انصاف نیست

با چنین سامان حسن ای غنچه‌لب انصاف نیست از برای بوسه‌ای خون در جگر کردن مرا

ادامه مطلب

بال شکسته است کلید در قفس

بال شکسته است کلید در قفس این فتح بی شکستگی پر نمی‌شود

ادامه مطلب

بر خاطر موج است گران، دیدن ساحل

بر خاطر موج است گران، دیدن ساحل یارب تو نگه دار ز منزل سفرم را!

ادامه مطلب

بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست

بر مهلت زمانهٔ دون اعتماد نیست چون صبح در خوشی بسر آور دمی که هست

ادامه مطلب

بس که دارم انفعال از بی‌وجودیهای خویش

بس که دارم انفعال از بی‌وجودیهای خویش آب گردم چون کسی از خاک بردارد مرا

ادامه مطلب

به آب می‌برد و تشنه باز می‌آرد

به آب می‌برد و تشنه باز می‌آرد هزار تشنه جگر را چه زنخدانش

ادامه مطلب

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می‌بندد

به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه می‌بندد اگر در دست من می‌بود، اول بار می‌بستم

ادامه مطلب

به زور، چهرهٔ خود را شکفته می‌دارم

به زور، چهرهٔ خود را شکفته می‌دارم چو پسته‌ای که کند زخم سنگ خندانش

ادامه مطلب

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟

ادامه مطلب

بود تا در بزم یک هشیار، ساقی می‌نخورد

بود تا در بزم یک هشیار، ساقی می‌نخورد باغبان آبی ننوشد تا گلستان تشنه است

ادامه مطلب

بید مجنونیم در بستانسرای روزگار

بید مجنونیم در بستانسرای روزگار سر به پیش انداختن از شرم، بار ما بس است

ادامه مطلب

پشت و روی باغ دنیا را مکرر دیده‌ایم

پشت و روی باغ دنیا را مکرر دیده‌ایم چون گل رعنا، خزان و نوبهاری بیش نیست

ادامه مطلب

تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار

تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار باور نمی‌کنند تهیدستی مرا

ادامه مطلب

تسلیم می‌کند به ستم ظلم را دلیر

تسلیم می‌کند به ستم ظلم را دلیر جرم زمانه ساز، فزون از زمانه است

ادامه مطلب

تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت

تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت نمی‌دانم ز نزدیکی کنم فریاد، یا دوری

ادامه مطلب

جدا چو دست سبو از سرم نمی‌گردد

جدا چو دست سبو از سرم نمی‌گردد ز بس به فکر تو مانده است زیر سر دستم

ادامه مطلب

چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟

چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟ کوته کن این بهانهٔ دنباله‌دار را!

ادامه مطلب

چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم

چند در دایرهٔ مردم عاقل باشم تختهٔ مشق صد اندیشهٔ باطل باشم

ادامه مطلب

چه سود ازین که بلندست دامن فانوس؟

چه سود ازین که بلندست دامن فانوس؟ چو هیچ وقت نیامد به کار گریهٔ شمع

ادامه مطلب

چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش

چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش ز باده شد غم و اندوه بیشتر ما را

ادامه مطلب

چون سرو در مقام رضا ایستاده‌ام

چون سرو در مقام رضا ایستاده‌ام آسوده خاطرم ز بهار و خزان خویش

ادامه مطلب

چون گل، درین حدیقه که جای قرار نیست

چون گل، درین حدیقه که جای قرار نیست برگ نشاط، برگ سفر می‌شود مرا

ادامه مطلب

حرصی که داشتم به شکار پری رخان

حرصی که داشتم به شکار پری رخان چون باز، بیش شد ز نظر دوختن مرا

ادامه مطلب

حیف فرهاد که با آنهمه شیرین‌کاری

حیف فرهاد که با آنهمه شیرین‌کاری شد به خواب عدم از تلخی افسانهٔ عشق

ادامه مطلب

خبر حسرت آغوش تهیدست مرا

خبر حسرت آغوش تهیدست مرا یک ره ای هالهٔ بیدرد، به آن ماه ببر

ادامه مطلب

خمیازهٔ نشاط است، روی گشادهٔ گل

خمیازهٔ نشاط است، روی گشادهٔ گل ورنه که از ته دل، در این جهان شکفته است ؟

ادامه مطلب

خون مرا به گردن او گر ندیده‌ای

خون مرا به گردن او گر ندیده‌ای در ساغر بلور، می‌ناب را ببین

ادامه مطلب

دامن فانوس آن وسعت ندارد، ور نه من

دامن فانوس آن وسعت ندارد، ور نه من گریه‌ها دارم چو شمع انجمن در آستین

ادامه مطلب

در تلافی، میوهٔ شیرین به دامن می‌دهیم

در تلافی، میوهٔ شیرین به دامن می‌دهیم همچو نخل پرثمر، سنگی که بر سر می‌خوریم

ادامه مطلب

در رزمگه، برهنه چو شمشیر می‌رویم

در رزمگه، برهنه چو شمشیر می‌رویم در دست دشمن است سلاح نبرد ما

ادامه مطلب

در کارخانه‌ای که ندانند قدر کار

در کارخانه‌ای که ندانند قدر کار از کار هر که دست کشد کاردانترست

ادامه مطلب

در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر

در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر هر که رادر پای گل، از دست جام افتد به خاک

ادامه مطلب